وقتی پدرم مرا به شوهر داد، هیچ آشنایی با او نداشتم. فقط میدانستم که بیگانه است و در شهر تکسیرانی میکند. پدرم در بارهی شوهرم هیچ چیزی به من نگفته بود و من نیز میشرمیدم که سوالی در این باره از پدرم بپرسم. هرچند خیلی دلم میخواست در مورد او بدانم، اما در میان قوم ما، این بیحیثیتی یک دختر را نشان میداد که او با چشمسفیدی از پدر و یا فامیلش، در بارهی شوهر آیندهاش سوال بپرسد. رسم ما همین بود که دختر باید در موضوع شوهر کردن شرم داشته باشد و خودش را بیطرف بگیرد.
من اصلا از خواستگاریاش خبر نداشتم. فقط روزی که فامیلم میخواستند شیرینیام را به آن مرد بدهند برایم گفتند که فردا تو را به شوهر میدهیم. از من نپرسیده بودند که آیا تو راضی هستی یا نه؟ برای همین با خودم میگفتم حتمی حرف خاصی در بارهی خواستگارم نیست، اگر میبود پدرم برایم میگفت. بیآنکه سوالی بپرسم و یا حرفی بزنم به خواست فامیلم با آن مرد نامزد شدم. ولی چند هفته بعد از نامزدی، باخبر شدم که آن مرد قبلا دو بار ازدواج کرده و هردو خانمش را طلاق داده است.
زمانی که از فامیلش پرسیدم چرا آن دو زنش را طلاق داده است، برایم گفتند که «چون هردو زنش باردار نمیشد و این مرد بیش از حد اولاد خوش داره، برای همین تو را گرفت که بچهدار شوه…» ترسیده بودم. پس از آن، از پدرم پرسیدم که آیا این موضوع حقیقت دارد یا نه؟ او گفت: «بلی حقیقت داره، چه فرق میکند؟ او یک مرد است. مرد بیوه نمیشه دخترم. مرد زنمرده و زنطلاق نداره، تو بخیر اولاد میاری باز قدر و قیمتت پیش او زیاد میشه، غصه نخور…»
حرفهای پدرم اصلا برایم قانعکننده نبود. از پدرم خواستم که لباس، طلا و طویانهاش را به او پس بدهد. طلاقم را از آن مرد بگیرد و برایش بگوید که من نمیخواهم با او ازدواج کنم. اما پدرم عصبانی شد و به من گفت که چارهای جز ازدواج ندارم و باید با او عروسی کنم. مادرم نیز کنار پدرم ایستاد و گفت «غصه نخور دخترم، تو بخیر اولاد میاری. طلاق نگیر، طلاق نامبدی داره و کار بد است. همو هرچه هست شوهرت است حالی چاره کو همرایش…»
با اینکه دلم آن مرد را نمیخواست اما مجبور شدم و تن به ازدواج دادم. او یازده سال از من بزرگتر بود. وقتی ازدواج کردیم، در مراسم عروسی مان پول زیادی مصرف کرد، جشن باشکوهی را برپا کرد و عروسی مان را در بهترین تالار شهر گرفت تا من راضی و خوشحال شوم.
مهمانها همه خوشحال بودند، اما من نه! هرچند که ازدواج کردم ولی از این ازدواج خوشحال نبودم. دو سال از ازدواجم گذشت. اما من هم حمل نگرفتم. نگرانی از اینکه نکند من نمیتوانم مانند بقیهی خانمهایش حمل بگیرم نزد شوهرم داشت زیاد میشد. مادرم از شوهرم خواست تا مرا به داکتر ببرد. وقتی به داکتر رفتیم، داکتر معاینهام کرد و گفت که مشکل خاصی ندارم. کاملا آمادهی حمل گرفتن هستم.
برای شوهرم قابل تعجب بود که من مشکلی نداشتم. از شوهرم خواستم تا خودش را نیز معاینه کند. برایش گفتم که اگر مشکل از من نیست حتمی از او است. اما او حرفم را قبول نکرد و گفت «مه نام خدا جور تیار آدم استم. در ازدواج اولم داکتر رفته بودم، داکتر گفت که مه مشکلی ندارم و مشکل از زنم است. حالی هم مه مشکل ندارم چرا معاینه کنم. این داکتر حتما چیزی ره نمیفهمه، تو ره میبرم پیش یگان داکتر دیگه تا تو حمل بگیری…» آن روز او به حرف من گوش نکرد و به پای حرف خودش ماند.
سالها گذشت ولی ما صاحب فرزند نشدیم. تا اینکه هفت سال بعد از ازدواج مان، یک روز زنان همسایه برایم گفتند که شوهرم دارد به خواستگاری دختر «کاکا قیوم» میرود و میخواهد باز ازدواج کند. باور نکردم. با خودم گفتم شاید دروغ باشد. آخر رفتار او با من خوب بود و چنین نشان نمیداد که بخواهد باز ازدواج کند. فکر کردم زنان همسایه شراندازی میکنند.
اما یک هفته بعد دیدم واقعا شوهرم باز نامزد کرده است. وقتی از این موضوع باخبر شدم، خیلی شکستم و ناراحت شدم.شب وقتی به خانه آمد، با او دعوا کردم و پرسیدم که چرا چنین کرده است، او گفت که «تو هرچند زن خوبی هستی، اما اولاد نمیکردی، برای همين خوبیهایت است که طلاقت نمیدهم، اما حتما ازدواج میکنم تا صاحب اولاد شوم.»
ناراحت شدم و دلم گرفت. میخواستم طلاقم را بگیرم، اما تحمل کردم، چون نمیتوانستم این کار را بکنم و جز ماندن دیگر چارهای نداشتم. شوهرم برای چهارمین بار ازدواج کرد، اما باز هم صاحب فرزند نشد. اینبار نیز برای تداوی همسرش اقدام کرد. زن چهارمش را به کابل برد که تداوی کند. ولی فایدهای نداشت. پزشکان در کابل ضمن معاینهی امباقم، خود شوهرم را نیز معاینه کردند. پس از معاینات متعدد به شوهرم گفتند که مشکل از خودش است، نه از خانم جدیدش و نه از من. داکتران برایش گفتند که قدرت باروری او خیلی ضعیف است و نمیتواند پدر شود. او مریض بود ولی ما تاوانش را دادیم.
دیدگاهها 14
خدا کند ما مردم ازاین داستان پند بیگیریم عالیست آموزنده بود خوشم آمد
خوشحالم در سرزمین آریایی ایران زندگی می کنم…
راست میگه بنده خدا، متأسفانه در افغانستان مقام زن هیچ نیست… چقدر دلهای دختران افغان خون شده و صداشون در گلو خفه.
مردی اونقدر مقام خودشو بالا میدونه که ۴ زن رو اسیر و قربانی حماقت خودش میکنه.
بیچاره دختر کاکاقیوم…
واقعا عالی بود مرسی
انسانیت نشان واقعی ایرانیان است همین است دشمنان از وجود ایران آریایی ترس و وحشت دارند اما عدهای با زنان ایرانی مثل حیوان برخورد میکنند با اسید پاشی حالا هم ماست ریختن بر سر ناموس ایرانی
ای ببند اون گاله رو مرتیکه خر حمال اون دوتازن کثافت گوه خوردن که قانون کشور رو رعایت نکردن با توی بیشرف بیغیرت امثال توی بیغیرت هستید که زنتون رو لخت توی شهر میگردانند وباعث انحراف جوونها میشید امثال تو که دوست دارید زنان جامعه لخت باشن جوونها رو به سمت خود ارضایی واعتیاد وهزار گندوکثافت میکشونه برو روی غیرتت کار کن سیب زمینی بی رگ !
متاسفم برای تو بی شعور
سلام واقعا این افکارجاهلانه حتی بعضی بعضی بعضی مردها درایران هم اینطور هستند فکر می کنند برتر و بالاتر هستند.
فکرمی کنندبی عیب ونقص هستندفکرمی کنندپاک ومعصوم هستندوامکان نداردآن ها خطا ومشلی داشته باشندوبه اشتباه اشتباه از اول به مغزشان فرو کردنداززن بالاترو…
هستنددرصورتی که اصلا این واقعیت نداردو…
امیدوارم دراین دوره وزمانه دیگرعاقل شوند ودست از افکار اشتباهشان بردارند
چقدر ناراحت کننده کاش تو همچین کشورهایی با این طرز تفکر هیچ دختری به دنیا نمیومد اصلأ کاش هیچ بچه ای به دنیا نیاد….
گو به عقل شوهرت گوه به عقل پدر ناقص عقلت گوه به
همچین آدمای بی شعوری که انگار میخوام گوسفند معامله کنن براشون مهم نیست شوهر که از خدا خواسته هی تنوع به خودش بده نجس حروم لقمه
عجب نفهمی بوده
واقعیت اما تلخ
چرا باید اینگونه باشد؟
منشأ همه این افکار و اعمال جاهلانه فقر فرهنگی ، فقر اقتصادی ، فقر اجتماعی و سیاسی است تا زمانیکه جامعه یا کشور ی غنی نشود سمت و سو و نگاه خانواده ها تغییر نخواهد کرد و راه و چاره ای نیست جز آگاهی و غنی شدن.
خانمای ایرانی بایدببینندکه مقام آنها در ایران بالا هست ودارای شخصیت هستندهرچند افرادی هنوز هستند که به مانند افغانیا رفتار می کنند لی تعدادشان انگشت شمار هست ولی باید پند گرفت از این داستان قدر ومنزلت خودمان رابدانیم
چقدر شما افغانی ها گناه دارید
چرا شما دارین به فلاکت زندگی میکنید
خدا لعنت کنه سران و بزرگان کشورتان را
دختران به بردگی گرفته میشن
جرات ندارن حرف بزنن
هیچوقت با عشق ازدواج نمیکنن
همیشه با پول مثل کالا معامله شدن
ای ایران مرز پر گهر ای نامت سرچشمه هنر
سلام این زنها چقدر راحت با مردان زن دار صحبت میکنن تجربه ای بشود برای زنان گول مردان را نخورند