نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

آرزوهای ناتمام یک سرباز

  • سایه
  • 6 ثور 1402
سربازان-زن

«از کودکی دوست داشتم سرباز باشم و لباس نظامی بپوشم، وقتی با خواهر بزرگترم می‌گفتم، او می‌گفت که یک دختر نمی‌تواند سرباز شود، من همیشه فکر می‌کردم که چرا یک دختر نمی‌تواند سرباز شود؟»

سمانه (نام مستعار) دختر 27 ساله‌ای است که در نخستین دوره‌ی تسلط طالبان در یکی از دورافتاده‌ترین روستاهای ولایت غزنی متولد شده است. آرزوی سرباز شدن و پوشیدن لباس نظامی از هفت سالگی با او قد کشیده و بزرگ شده است، تا این‌که در سال 1396 خورشیدی، سمانه از طریق برنامه‌ی «سن‌هارس» به اکادمی نظامی راه می‌یابد و یک قدم به آرزویش نزدیک‌تر می‌شود. وقتی در مورد آرزوهایش از پشت موبایل حرف می‌زد، حسرت را می‌شد از صدایش شنید.

«شاید هفت ساله بودم که عکس یک سرباز زن را که فکر می‌کنم آمریکایی بود در صفحه‌ی یک مجله‌ دیدم که پدرم از کابل با خودش آورده بود، وقتی به کلاه و لباس نظامی‌اش نگاه می‌کردم، حس وصف‌ناپذیر را در وجودم زنده می‌کرد.»

او مادرش را در کودکی از دست داده است و به گفته‌ی خودش تمام دوره‌ی کودکی‌اش را با یک بغض سنگین سپری کرده است که هنوز هم گه‌گاهی به سراغش می‌آید. زمانی که می‌خواست در مورد مادرش حرف بزند، گلویش را بغض می‌گرفت و چشمانش را از روبروی کمره‌ی موبایلش به سمت دیگر می‌چرخاند و بعد از پاک‌ کردن اشکش شروع به حرف زدن ‌می‌کرد.

«وقتی مادرم فوت کرد، من شاید چهار ساله بودم. تنها چیزی که از مادرم به یادم مانده، تابوتش است که ماماهایم آن را روی شانه‌های شان گذاشته بودند و طرف قبرستان می‌بردند. نمی‌دانم چه حسی داشتم، ولی هرچه بود زجرآورترین چیزی است که تا حالا تجربه کردم و آن حس کم و بیش همراهم بود، اما وقتی که کابل سقوط کرد دوباره به همان شدت که در روز مرگ مادرم بود حسش کردم.»

وقتی سمانه به اکادمی نظامی راه پیدا می‌کند و اولین بار لباس نظامی را می‌پوشد به خودش قول می‌دهد هرگز تسلیم نشود و همان حس وصف‌ناپذیر را که با دیدن عکس آن سرباز زن تجربه کرده بود همیشه در خودش زنده نگهدارد.

«روز اول وقتی که لباس نظامی را پوشیدم و پیش آیینه ایستاد شدم، پی‌هم اشک می‌ریختم و حس پرواز را داشتم، اما دوباره به خواهرم فکر می‌کردم که چرا می‌گفت دختر نمی‌تواند سرباز شود؟»

او در دوره‌ی کودکی مسیر رفت‌وآمد مکتب تا خانه‌اش را همیشه با پسربچه‌های روستا در حالت دویدن طی می‌کرده و به نظر او این کارش، او را کمک می‌کرده تا راه رفتن و دویدن «مردانه» را یاد بگیرد و این‌گونه می‌تواند به راحتی سرباز شود.

«وقتی خواهر می‌گفت یک دختر نمی‌تواند سرباز شود، من فکر می‌کردم اگر بتوانم به اندازه‌ی پسرها تیز راه بروم و حرکت‌های مردانه را یاد بگیرم می‌توانم سرباز شوم، حتا گاهی فکر می‌کردم اگر لباس پسرانه بپوشم شاید راحت‌تر به آرزویم برسم.»

زمانی که سمانه برای خواندن آمادگی کانکور از روستا به کابل می‌آید، اولین بار یک پولیس زن را در دروازه‌ی ورودی شهر کابل می‌بیند. وقتی در مورد آن روز حرف می‌زند هنوز هم چشمانش برق می‌زند و لبخند عجیبی در لب‌هایش شکل می‌گیرد.

همچنان بخوانید

دختران دهکده؛ شور زندگی و سنت‌های سنگ‌شده

دختران دهکده؛ شور زندگی و سنت‌های سنگ‌شده

17 جوزا 1402
زرغونه، مرگ برادر و آرزوهای برباد رفته‌اش

زرغونه، مرگ برادر و آرزوهای برباد رفته‌اش

11 جوزا 1402

«وقتی به دروازه کابل رسیدیم، پولیس موتر ما را ایستاد کرد، یکی از آن‌ها که رویش معلوم نمی‌شد و عینک پوشیده بود به ما نزدیک شد تا ما را تلاشی کند. اول ترسیدم، ولی بعد از صدایش فهمیدم که زن است. می‌خواستم همان‌جا بغلش کنم.از آن روز به بعد حس پوشیدن لباس نظامی بیشتر از پیش در وجودم زنده شد.»

او یک سال آمادگی کانکور می‌خواند و بعد از سپری کردن امتحان کانکور در رشته‌ی تاریخ در دانشگاه کابل راه پیدا می‌کند، ولی زمانی که یکی از دوستانش در مورد برنامه‌ی «سن‌هارس» برایش قصه می‌کند او از رفتن به دانشگاه کابل منصرف می‌شود.

«وقتی دوستم که تازه از اکادمی نظامی فارغ شده بود و منتظر بود تا در وزارت دفاع تعیین بست شود برایم از شرایط قبولی در اکادمی نظامی گفت، من هم بی‌تأمل به مرکز جلب و جذب رفتم و فرم شمولیت در امتحان را گرفتم.»

سمانه بعد از سپری کردن امتحان ورودی اکادمی نظامی شامل برنامه‌ یک ساله‌ی آموزش نظامی «سن‌هارس» می‌شود.وقتی می‌خواهد از روزهای تمرینات نظامی و آموختن کار کردن با سلاح قصه کند ناخواسته تن صدایش تغییر می‌کند و با صدای محکم و بلند ادامه می‌دهد، انگار که در یک جمع نظامی حرف بزند.

«راستش من فکر نمی‌کردم آن همه دختر در آن‌جا درس بخوانند، زمانی که داشتم امتحان فیزیکی برای ورود به اکادمی نظامی را می‌گذراندم فکر می‌کردم من قوی‌تر از همه باشم، ولی وقتی به مرور زمان دیدم، متوجه شدم که بیشتر دخترهایی که آن‌جا بودند خیلی قوی‌تر از من بودند.»

در میان قصه‌هایش به یاد یکی از هم‌دوره‌هایش در اکادمی نظامی می‌افتد و با لبخندی همراه با حسرت در مورد او حرف می‌زند. «یاد محموده بخیر؛ محموده در میان تمام دخترها و پسرهای صنف در تمام کارها سریع‌تر از همه بود، از باز و بسته کردن سلاح گرفته تا انجام تمرینات نظامی.»

سمانه بعد از تمام کردن اکادمی نظامی در جاهای مختلف وظیفه اجرا کرده است. او بهترین دوران کاری‌اش را کار در کنار نیروهای قطعه خاص واقع در ریشخور کابل می‌گوید: «وقتی نیروهای کماندو را می‌دیدم و با آن‌ها تمرین می‌کردم، فکر می‌کردم قوی‌ترین زن جهان من هستم و آن‌ همه مردان شجاع و قوی برای حمایت از من سینه‌های شان را سپر خواهند کرد.» بغض گلویش را می‌فشارد و نمی‌تواند ادامه بدهد.

بدون این‌که حرف دیگری بزند و یا من سوالی از او بپرسم با گلوی بغض کرده در باره‌ی روزی که کابل سقوط کرد حرف می‌زند. «وقتی کابل سقوط کرد من تمام وسایل نظامی و عکس‌هایم را که با تمام عشق از آن‌ها مواظبت می‌کردم در وسط حویلی آتش زدم، واقعیتش آن روز من تمام آرزوهایم را آتش زدم.»

سمانه پس از آنکه گروه تروریستی طالبان بر افغانستان تسلط پیدا می‌کند، مدتی را مخفیانه زندگی می‌کند ولی مجبور می‌شود راه مهاجرت را پیش بگیرد. او همراه با برادرش از راه قاچاق/غیر قانونی به سمت ایران حرکت می‌کند. «شش ماه بعد از سقوط مجبور شدم کابل را ترک کنم، پاسپورتم وقتش تمام شده بود و نمی‌توانستم ویزا بگیرم، به همین خاطر راه قاچاق به سوی ایران را پیش گرفتیم.»

او و برادرش بعد از سه هفته موفق می‌شوند با سپری کردن مشکلات زیاد به ایران برسند. «وقتی از نیمروز حرکت کردیم همراه ما چهار خانواده‌ی دیگر هم بودند، قاچاقبر به طرز وحشتناکی رفتار غیر انسانی داشت، ولی تمام رفتار آن‌ها را نسبت به یکبار روبرو شدن با یکی از افراد طالبان ترجیح می‌دادم. در تمام مسیر به زنان دیگر کمک کردم تا از پا نیفتند و مورد سرزنش شوهران شان قرار نگیرند.»

سمانه حالا در ایران در یک شرکت کارتن‌سازی کارگری می‌کند. او در آخر حالش را این‌گونه تعریف می‌کند: «حالا که ساعت از نه شب گذشته، دارم آوارگی‌ام را با چای از گلویم به‌زور قورت می‌دهم، فحش‌های صاحب کار ایرانی‌ را به امید آزادی کابل تحمل می‌کنم و هر روزم را با شنیدن صدای اعتراض دختران شجاع کابل شروع می‌‌کنم و این باعث می‌شود دوام بیاورم.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
کشف هویت جنسی
هزار و یک شب

یاسمین: کشف هویت جنسی‌‌ام سخت، اما دل‌پذیر بود

14 جوزا 1402

«از زمانی که خیلی کوچک بودم یادم می‌آید وقتی در جمع پسرها قرار می‌گرفتم حس فرار به من دست می‌داد و فکر می‌کردم کسی در گوشم می‌گوید باید از این جمع جدا شوی. البته یک حس...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00