نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

فقر و فراق؛ زندگی زنی که شوهرش ۱۱ سال در «جهنم سبز» گیر مانده است

  • سایه
  • 10 ثور 1402
جهنم-سبز

زنی با چشمان بادامی، گونه‌های برآمده و قد بلند که لباس رنگی ساده بر تن کرده بود، در انتهای یک کوچه‌ی خاکی، روبروی دروازه‌ی خانه‌‌اش منتظرم ایستاد بود. یک روز قبل با دخترش حرف زده بودم. قرار شد پای قصه‌های مادرش بنشینم.

نازنین(نام مستعار) زن ۴۰ ساله‌ای است که ۲۲ سال پیش عروسی کرده و مادر چهار فرزند است. پسر بزرگش حالا بیست ساله است. فریبا آخرین دخترش ۱۳ سال عمر دارد. فریبا دو ساله بوده که پدرش به خاطر داشتن زندگی بهتر راه مهاجرت را پیش می‌گیرد و به کشور اندونیزیا می‌رود؛ جایی که به «جهنم سبز» مهاجران معروف شده است. هدفش رسیدن به استرالیا بود. حالا یازده سال است که خانواده‌اش او را ندیده است و او هم‌چنان منتظر است تا از آن جهنم سبز بیرون شود.

قصه‌ی نازنین، داستان زندگی هزاران زنی است که شریک‌های زندگی‌شان مجبور شدند سال‌های زیادی را از خانواده‌های‌شان جدا شوند. مردانی که در غربت برای بهتر شدن شرایط زندگی پر مشقت فرزندان‌شان زحمت می‌کشند.آن‌ها بهترین سال‌های عمرشان را دور از خانواده‌های‌شان می‌گذرانند و بزرگ‌شدن فرزندان‌شان را نمی‌بینند. اما مهاجرت شوهر نازنین و تمامی کسانی که در کشور اندونیزیا منتظر پذیرفته شدن در کشور استرالیا است متفاوت‌ و رنج‌بار است.هرکدام سال‌ها در کمپ‌های اندونیزی بی‌سرنوشت شبیه زندانیانی زندگی می‌کند که معلوم نیست قاضی پرونده چه قیدی برایش بریده است. البته این یک روی قصه است، روی اصلی قصه زنانی هستند که در افغانستان مانده تا از خانه و فرزندان‌شان مواظبت کنند. این زنان سال‌ها به تنها‌یی و تحمل مشکلات فراوان فرزندان‌شان را بزرگ کرده‌ و مجبور به ادامه دادن بوده‌اند.

وقتی از نازنین در مورد دوری شوهرش و دشواری‌های این سال‌ها که به تنهایی چهار فرزندش را بزرگ کرده است پرسیدم، فقط گفت: «مجبورم که تحمل کنم، مسئولیتم است.» بعد از یک لحظه سکوت، فریبا کوچک‌ترین دخترش را در پهلویش نشاند و با نوازش کردن موهایش شروع به حرف زدن کرد.

فکر نمی‌کردم رفتن شوهرم به استرالیا این‌قدر طول بکشد و یازده سال تمام منتظر بماند ولی هیچ‌چیزی هم تا حال دست‌گیرش نشود. کاش نمی‌رفت و سال‌های که بر نمی‌گردد را کنار هم زندگی می‌کردیم، در این‌ سال‌ها بارها از خدا مرگم را خواستم، وقتی در یک خانه مرد باشد مشکلات هم آسان‌تر می‌گذرد.

فریبا میان حرف‌های مادرش می‌پرد و با زبان کودکانه‌اش ادامه می‌دهد. «پدرم ره فقط از پشت تلفون دیدم، مادرم میگه پدرت سال دیگه ده وقت زردالو میایه.»

زمانی که نازنین در مورد این یازده سال حرف می‌زد، دشواری که از حرف زدنش حس می‌شد طوری بود که انگار چند برابر این یازده ‌سال را او از دوری شوهر و سختی‌های زندگی رنج کشیده است.

شاید همه فکر کنند که دوری از یک نفر برای آینده‌ی بهتر آسان است، ولی هیچ‌کس نمی‌گوید دوری تنها به نبودن نیست، دلتنگی و حس بی‌چاره بودن در برابر سختی‌ها چقدر سخت‌تر از همه چیز است.

مشکلات زندگی نازنین تنها دوری از شوهر و مشکلات ناشی از نبودن او نیست، بلکه دختر سوم او از کودکی به مرض پولیو/ فلج اطفال گرفتار شده است. او حالا نمی‌تواند راه برود، پای راستش کوتاه‌تر است و دست‌ راستش هم به درستی کار نمی‌کند و نمی‌تواند چیزی را بگیرد. با اندوهی که از هر کلمه حرف زدن او در باره‌ی دخترش حس می‌شد، حرف‌هایش را ادامه داد.

دخترم تا پنچ سالگی همه چیزش عادی بود، ولی کم‌کم مریض شد و هر چه داکتر می‌بردیم خوب نمی‌شد، بعد آهسته‌آهسته پاهایش از حرکت افتاد. زمانی‌که داکترها گفتند پولیو است کار از کار گذشته بود و بعدا از تداوی در داخل افغانستان جواب دادند و گفتند که بیرون از افغانستان ممکن است تداوی شود، ولی خیلی طول می‌کشد و ما هم توانایی نداشتیم.

حالا دخترش پانزده ساله است ولی به خاطر مشکلات جسمی‌اش از تمام هم‌سن‌ و سالان و آرزوهایش عقب مانده است.بستر مریضی تنها‌ جایی است که او را در آغوش گرفته است.

نازنین به دلیل مشکلات شخصی به من اجازه نداد تا دخترش را ببینم، ولی در پشت دروازه‌ی یکی از اتاق‌ها، ویلچر/چوکی‌چرخ‌دار کهنه‌ای بود که نشان می‌داد سال‌های زیادی جسم خسته‌ای را روی خودش حمل کرده است و آن خسته‌گی‌ها را در حرف‌های نازنین که در مورد دخترش می‌زد با غم‌انگیزی تمام می‌شد حس کرد.

عالیه بزرگ‌ترین دختر نازنین است. او که ۱۸ سال عمر دارد این سال‌ها پا به پای مادرش تمام رنج‌هایش را تحمل کرده و سال‌های کودکی‌اش به پرستاری از خواهرش سپری شده است. وقتی در مورد زندگی از او پرسیدم، لبخندی زد و چادرش را مرتب کرد و گفت: «اگر پدرم این حرف‌هایم را بشنود شاید ناراحت شود. برای من این سال‌ها مثل یتیم‌ها گذشته است.مادرم قهرمان من است. می‌دانم برای پدرم هم چقدر سخت گذشته و برای آینده‌ی ما این همه سختی کشیده است. کاش نمی‌رفت و کراچی می‌داشت، ولی کنار ما می‌بود. شاید مادرم هم این‌قدر ‌سختی نمی‌کشید.»

همچنان بخوانید

افغانستان در جمع گرسنه‌ترین کشورهای جهان

افغانستان در جمع گرسنه‌ترین کشورهای جهان

15 جوزا 1402
کلیه را بفروشم یا دخترم را؟ انتخاب‌های محدود زهرا برای نجات یک زندگی

کلیه را بفروشم یا دخترم را؟ انتخاب‌های محدود زهرا برای نجات یک زندگی

9 جوزا 1402

نازنین در باره‌ی این‌که در این سال‌‌ها چگونه هزینه‌های زندگی‌اش را تأمین کرده است چیزی نگفت؛ ولی عالیه به اندازه‌ی تمام این سال‌ها دلش گرفته بود و درد دل داشت. او در مورد کار کردن مادرش این‌گونه قصه کرد. «گفتن بعضی از دردها سخت‌تر از تحمل کردنش است، حالا نمی‌شود که همه را قصه کنم.» بعد از لحظه‌ای سکوت و دوباره مرتب کردن چادرش ادامه داد. «اندونیزیا جای نیست که پدرم کار کند تا برای ما پول بفرستد، در این مدت کاکایم از عربستان برای پدرم پول روان کرده است و گاهی برای ما هم می‌فرستد. اما مادرم از همان اول که پدرم با پول پس‌اندازش رفت خیاطی را در خانه شروع کرد، من کوچک بودم و صدای چرخ خیاطی مادرم تا نصف شب می‌آمد.»

نازنین مدتی خیاطی می‌کند و مشتری‌هایش هم زنانی بوده که از قبل با هم آشنا بوده‌اند. «برای مادرم فرق نمی‌کرد که شب است یا روز، ولی یک خانم با اولادهایش همسایه‌ ما بود که دهلیز ما مشترک بود، شب‌ها به خاطر صدای چرخ خیاطی اذیت می‌شدند، بعد از یک مدت مادرم را اجازه نداد شب کار کند. بعد از آن مادرم شب‌ها خامک‌دوزی می‌کرد و روزها خیاطی؛ این‌گونه بود که خرج زندگی ما کم و زیاد پیدا می‌شد.»

در میان تمام قصه‌های نازنین تنها چیزی که در موردش با خوشحالی و غرور حرف می‌زد، درس خواندن فرزندانش بود و این‌که توانسته است آن‌ها را به مکتب بفرستد.

عالیه صنف دوازدهم‌ را تمام کرده است. البته وقتی طالبان آمد صنف یازده بود، پارسال امتحان داد و از صنف دوازدهم فارغ شد. فریبا هم امسال صنف شش شده، خدا کند که مکتب‌ها باز شود و سال بعد وقتی فریبا صنف هفت می‌شود، بتواند مکتب برود.

وقتی از فریبای ۱۳ ساله در مورد مکتب رفتن پرسیدم، با خوشحالی تمام شروع به حرف زدن کرد. «دوست دارم درس‌هایم تمام شود و پیلود شوم، مادرم را پیش پدرم ببرم. از آسمان و بالای ابرها، آفتاب را ببینم.»

هنگامی که فریبا این حرف‌ها را می‌گفت، چشمان مادرش پر از اشک شده بود و موهای او را نوازش می‌کرد و پیشانی‌اش را بوسید.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: فقر و بیکاری
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کشف هویت جنسی
هزار و یک شب

یاسمین: کشف هویت جنسی‌‌ام سخت، اما دل‌پذیر بود

14 جوزا 1402

«از زمانی که خیلی کوچک بودم یادم می‌آید وقتی در جمع پسرها قرار می‌گرفتم حس فرار به من دست می‌داد و فکر می‌کردم کسی در گوشم می‌گوید باید از این جمع جدا شوی. البته یک حس...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00