نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

کودک معلول و رنج عبور از خشونت جامعه

  • صنوبر
  • 15 ثور 1402
روایت دختر معلول و محروم از آموزش13

در کوچه‌ی باریک و خاکی دشت برچی که عابران در ترافیک موتر و موترسایکل به سختی تردد می‌کنند، دختربچه‌ای در آن میان توجه همه را به خود جلب کرده بود. سطل ماست در دست چپش گرفته بود و با دست راستش به کمک دیوار در امتداد کوچه آهسته آهسته و بی‌تعادل راه می‌رفت‌.

وقتی پاهایش را به سختی از زمین بلند می‌کرد تعادلش را نیز از دست می‌داد، اما خود را استوار نگهداشته و به راه رفتن ادامه می‌داد. کمی جلوتر از او، گروه‌ی از زنان و کودکان با ظاهر آراسته و خندان به دل کوچه زده بودند  و کودکان خوشحال این طرف و آن طرف می‌پریدند. وقتی نزدیک  آن دختر بچه‌ی معلول رسیدند، یکی از آن کودکان  با صدای بلند گفت: «بچه‌هاا این را ببینید، دیوانه است» و خنده کنان از کنارش رد شدند.

یکی از زنانی که ظاهراً بزرگ‌تر خانواده بود، نگاه‌ی به پشت سرش انداخت و دید که طفلانش چگونه بر شخصیت آن دختر تاختند و روانش را دریدند، اما چیزی نگفت به او نگاه‌ی ترحم‌آمیزی کرد و به راهش ادامه داد.

دختر بچه‌ با شنیدن کلمه« دیوانه»  که تا چند لحظه پیش به کمک دیوار راه می‌رفت دستش را راست کرد، صاف ایستاد و رفتن آنها را با خنده‌هاای تمسخر کننده‌ی شان با حسرت نگاه کرد. وقتی آنها دور شدند او نیز به راهش ادامه داد.

میان دلهره و دودلی او را تا درب خانه‌اش همراه‌ی کردم، وقتی با دستان کوچک و استخوانی‌اش دروازه را کوبید مادرش ظاهر شد و او را با مهربانی به خانه برد.

گلثوم (اسم مستعار) این دختربچه است که فقط ده سال دارد. او با ناتوانی جسمی به گونه‌ی مادرزادی به دنیا آمده است و در ده سال عمرش بی‌مهری‌های زیادی از اطرافیانش در خانواده و جامعه دیده است.

مادرش علاقه‌ی به مصاحبه نداشت، ظاهراً از صحبت کردن درمورد ناتوانی کودکانش آزرده می­شود. او اسمش را سمیه می­گوید و زنی جوانی است که حدود ۳۴ سال سن دارد، اما به گفته‌ی خودش احساس می‌کند ۹۰ سال را در رنج و مشقت زیسته است. او مادر چهار کودک است که سه تن آنها دارای معلولیت جسمی‌اند تنها کودک صحتمند او سیزده ساله و متعلم مکتب است. اما دخترش به دلیل معلولیت و ناتوانی جسمی از مکتب محروم مانده است.

سمیه نیز سرگذشت غم انگیزی محرومیت از تعلیم دارد. او زمانی که دانش آموز صنف نهم مکتب بوده از ادامه‌ی تعلیم محروم شده و به خواست خانواده‌اش با پسر خاله‌اش ازدواج کرده است.

پرسیدن اینکه کودکانش چرا معلول است، سمیه را آزرده خاطر می‌‌کند؛ زیرا به گفته‌ی او هرکسی با دیدن کودکانش همین سوال را از او می‌پرسند و او نیز از توضیح دادن در مورد ناتوانی جسمی کودکانش خسته شده است.

داکتران به سمیه گفته‌اند که به دلیل ازدواج فامیلی و «مشکلات تطابق خونی زوج » این اتفاق برای او افتاده است و ممکن است در کشورهای دیگر کودکانش تداوی و توان‌بخشی شوند، اما شوهر سمیه با درآمدی اندکی که از انجام کارهای شاقه در آباد کردن ساختمان‌ها به دست می‌آورد هزینه تداوی کودکانش نمی‌تواند فراهم کند.

همچنان بخوانید

650 روز سیاه

650 روز سیاه

30 ثور 1402
ندیمه رسولی؛ از خانه‌نشینی در افغانستان تا پذیرش در بورس تحصیلی 90 هزار یورویی در آلمان

ندیمه رسولی؛ از خانه‌نشینی در افغانستان تا پذیرش در بورس تحصیلی 90 هزار یورویی در آلمان

17 حمل 1402

گلثوم و دو برادر هفت ساله و چهار ساله‌اش به درستی نمی‌توانند حرف بزنند و کلمات را ادا کنند، اما می‌توانند بریده بریده حرف بزنند، غذا بخواهند و از رویاهای شان بگویند، اما تنها گلثوم می‌تواند بدون «پای روان» راه برود و برای گرفتن نان و یا شیر و ماست به مغازه‌هاای اطراف خانه برود.

بیرون شدن از خانه برای گلثوم کابوس است. چون تا موقع برگشتن به خانه ده‌هاا حرف و حدیث از کودکان و بزرگسالان می­شنود و برخوردهای خشونت‌آمیز می­بیند، اما بی‌ه‌یچ واکنشی فقط این رفتارها را تماشا می­کند. با این وجود او دوست دارد راه برود هرچند آهسته، اما قدم بزند و محیط بیرون از چهاردیواری خانه‌اش را ببیند.

رفتارهای خشونت آمیز با گلثوم در کوچه‌هاا خلاصه نمی‌شود. او برخلاف ناتوانی جسمانی‌اش کودکی باهوشی است. زمستان امسال برای آموزش«قاعده بغدادی» با برادر بزرگ‌ترش به مسجد رفته بود. اما در آنجا نیز معلمش با رفتار آزار دهنده‌ی او را آزرده ساخت.

مادرش می‌گوید: وقتی حروف الفبا را یادگرفت دیگر معلمش نیز از درس دادن به او به خاطر لکنت زبانش خودداری کرد. «معلمش گفت از درس دادن به گلثوم خسته شدم. او زبانش نمی­چرخد، وقتی او را درس می‌دهم زیاد وقت می‌گیرد. دیگر بچه‌هاای مردم از درس می‌ماند.» کاری که سبب شد گلثوم منزوی شده و امیدش را از دست بدهد. هرچند اکنون حروف الفبا را می‌شناسد، اما چون شانسی به مکتب رفتن ندارد با کتاب‌های برادر بزرگ‌ترش وقت می‌گذراند و رفتن دیگر دختران را به مکتب از پنجره‌ی خانه‌اش تماشا می‌کند.

زندگی کردن در جامعه‌ی نابرابر در کنار دسترسی به امکانات نابرابر، روی دشوارتری از خود به گلثوم و امثال او نشان می‌دهد. در سن و سالی که باید درمکتب باشند و برای آینده شان آموزش ببینند؛ باید از بستر خشونت‌بار جامعه عبور کنند.

گرچند گلثوم رویای درس و مکتب را در ذهنش می‌پروراند، اما قلب کوچکش به خاطر ناتوانی جسمی‌اش هر روز آزرده و روانش با رفتارهای توه‌ین‌آمیز اطرافیانش دریده می‌شود.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنانحقوق کودکانمعلولیت
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»
زنان و مهاجرت

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«پریسا از ترس به خود می‌پیچید»
هزار و یک شب

«پریسا از ترس به خود می‌پیچید»

2 جوزا 1402

نویسنده: مزدک معصومیت و نشاط از سراسر وجودش می‌بارد. غرق در زندگی و جهان کودکانه‌اش است. بی‌خیال از ناملایمتی‌های جهان پیرامونش هر گاه و بیگاه را با دنیایی از آرزوهای دل‌انگیز و کودکانه‌اش به سوی خواسته‌ها و...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00