نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

مهاجرت قاچاقی یک خبرنگار باردار؛ سرگردانی در ریگزارهای تفتان و گرفتاری به دست جندالله

  • صنوبر
  • 18 ثور 1402
مهاجرت غیرقانونی

به دنبال افزایش محدودیت‌ها و منع کار زنان در نهادهای دولتی از سوی گروه تروریستی طالبان، زنانی زیادی مجبور به خانه نشینی شدند و شماری نیز برای پیدا کردن نان و آینده‌ی تحصیلی کودکان شان، راه مهاجرت‌های غیرقانونی را در پیش گرفتند.

حکیمه (اسم‌ مستعار) خانم ۲۹ ساله، یکی از کارمندان رسانه‌ای زن در رادیو تلویزیون ملی افغانستان بود که پس از ممنوعیت کار زنان در نهادهای دولتی توسط طالبان، مجبور به خانه نشینی شده بود. همسرش نیز وظیفه‌اش را ازدست داده بود، اما او برای آینده دخترانش و پیدا کردن نان و کار، تلاش کرد تا افغانستان را ترک و راه مهاجرت غیرقانونی به کشور ایران را در پیش گیرد.

تلاش نافرجام او پس از ۲۳ روز سرگردانی در مسافرت و عبور ازسیم‌های خاردار از نیمروز تا تفتان و میرجاوه-زاهدان، ناکام شد در چنگ یک گروه تروریستی افتاد و و پس از تحمل گرسنگی و توهین وتحقیر در مرزها و ریگزارهای تفتان دوباره به کشور برگردانده شد.

حکایت حکیمه از راه پر پیچ وخم مهاجرت قاچاقی به ایران، راوی رنج ده‌ها زن و کودک و جوان و نوجوانانی است که برای پیدا کردن یک لقمه نان و یا فرار از چنگ طالبان به دل کوه‌ها و ریگزارهای سیستان و بلوچستان می‌زنند. از سیم‌های خاردار عبور می‌کنند و گلوله‌ی مرزبانان را به جان می‌خرند تا به نان و زندگی برسند، اما اغلب این تلاش‌ها نافرجام و تبدیل به کابوسی بزرگ‌تر در زندگی آنان می‌شود.

در اواخر زمستان و حدود ده روز قبل از سال نو خورشیدی، حکیمه درحالی که حامله بود با شوهر و دو دختر هشت ساله و شش ساله‌اش از ولایت هرات شب هنگام راهی ولایت نیمروز می‌شوند. تمام شب در مسیر راه می‌مانند و صبح زود در شهر زرنج می‌رسند.

حکیمه می‌گوید: هرچند هنوز در هرات هوا سرد بود، اما درنیمروز هوا گرم شده بود و موج انبوهی از مهاجران در نیمروز جمع شده بودند تا به گونه‌ی غیرقانونی کشور را ترک کنند.

او می‌گوید: طبق هدایت قاچاقبر، ساعت ده همان روز سوار موتر«داکسن» شدیم، دوازده نفر در عقب موتر و دوازده نفر دیگر در داخل موتر شبیه خشت چیده شدیم. نخست به پاکستان می‌رفتیم و از مسیر پاکستان به مقصد مرز ایران در حرکت بودیم که در منطقه تفتان در یک ریگزار بی‌انتها به دست گروه تروریستی به اسم «جندالله» افتادیم.

«وقتی شب هنگام از سیم‌های خاردار رد شده و به موترها رسیدیم بسیار خسته بودیم. هرجای که می‌رسیدم دخترانم را در کنارم جابه‎جا می‌کردم و دستم را روی شکمم می‌گذاشتم تا تکان خوردن کودکم را حس کنم. اگر تکان نمی‌خورد احساس گناه می‌کردم و به صورت غبارآلود دخترانم که می‌دیدم احساس گناه می‌کردم با خودم می‌گفتم کاش نیامده بودم. درهمین گیر ودار خستگی، تشنگی وپشیمانی به خواب رفتم.»

کامیون یا موتر باربری که حداقل 200 مهاجر را به سوی مرز ایران می‌برد در یک ریگزار متوقف شد وسرنشینان پیاده شدند. «از موتر که پایین شدیم در یک ریگزار بودیم و چندین نفر مسلح اطراف موتر ما را محاصره کرده بودند. در آن حالت خواب‌آلود و آشفتگی احساس می‌کردیم به افغانستان بازگردانده شدیم، آنها شبیه طالبان بودند، اما به زبان بیگانه‌‌ای حرف می‌زدند. از حرف‌های شان همانقدر فهمیده می‌شد که به شیعه‌ها و هزاره‌ها دشنام می‌دادند و می‌گفتند تک تک ما باید کشته شویم.»

در ریگزار تفتان و محل بازرسی گروه جندالله وقتی حکیمه و همراهانش متوقف می‌شوند، جسد یک پسر ۹ ساله و یک مرد زخمی در آنجا روحیه‌ی زنان و کودکان را بیش‌تر پریشان می‌کند. به گفته‌ی حکیمه بعدتر فهمیدند که وقتی موتر حامل مهاجران به دستور گروه جندالله توقف نکرده، هدف گلوله قرار گرفته که منجر به مرگ یک پسر 9 ساله جان و زخمی شدن یک مرد می‌شود.

همچنان بخوانید

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

6 جوزا 1402
مهاجرت؛ چالش‌ها و فرصت‌ها

مهاجرت؛ چالش‌ها و فرصت‌ها

27 ثور 1402

حکمیه می‌گوید: سال‌هاست گروهی افراطی جندالله در تفتان ایالت بلوچستان پاکستان کشتارگاه انسان به راه انداخته‌اند.آنها با رهگیری مسافران، همواره جوانان هزاره را به خاطر هویت‌ قومی و مذهبی شان «شیعه و هزاره بودن» گرفتار می‌کنند و پس از فرستادن به کار اجباری و شکنجه آنها را به قتل می‌رسانند.

یکی از همراهان حکیمه که پسر جوانی بوده با پرداخت 90 میلیون تومان ایرانی به گروه جندالله رها شده بود، اما بقیه به دلیل نداشتن پول نزد آنها اسیر مانده و وادار به انجام کارهای شاقه می‌شوند.

حکیمه می‌گوید: «دو ساعت نزد گروه جندالله بودیم وقتی مردان را از موتر پیاده کردند در یک ردیف کنارهم قرار دادند.محلی که آنها را ایستاد کردند، شبیه کشتارگاه بود و روبه‌روی آنها یک پایه دهشکه را نصب و آماده‌ی گلوله‌باری کرده بودند. مردان با سرهای پایین و قلب‌های زخمی در انتظار مرگ بودند و ما زنان و کودکانی که این طرف‌تر جمع شده بودیم با گریه و زاری غوغا به راه انداخته بودیم. کودکان مان بی‌هوش می‌شدند و زنان نیز به سر و صورت خود می‌زدند و التماس می‌کردند که آنها را نکشند.»

پس از دو ساعت مردان خانواده با زنان و کودکان از قید آنها رها می‌شوند و به یک روستا در نزدیکی ریگزار منتقل می‌گردند. اما پسران جوان در اسارت گروه جندالله می‌ماند و به اردوگاهی شان منتقل می‌کنند.

حکیمه و خانواده‌اش با قاچاق‌بر یگری تنظیم می‌کنند که از مرز عبور نمایند. با تحمل خستگی، گرسنگی، تشنگی و سختی‌های زیاد از مرز می‌گذرند، اما در نزدیکی‌های تهران دوباره به دست ماموران گشت می‌افتند و سر از اردوگاه بیرون می‌آروند. پس از چند روز به نیمروز برگشتانده و از آنجا به هرات می‌روند.

حکیمه هنوز هم به مهاجرت فکر می‌کند. او پس از نزدیک به یک سال انتظار توانسته گذرنامه (پاسپورت) بگیرد، اما به خاطر نوزاد پسرش که پاسپورت ندارد معطل مانده است. او می‌گوید: پس از دریافت پاسپورت پسرش دوباره مهاجرت خواهد کرد.زیرا در اینجا نمی‌تواند از عهده‌ی مصارف زندگی بر بیاید و دخترانش نیز از آموزش محروم می‌شوند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: زنان و مهاجرتمهاجرت
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
هزار و یک شب

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00