«اگر قرار باشد در مورد زندگیام حرف بزنم، بدون شک آن را به قبل و بعد از تسلط گروه طالبان تقسیم میکنم که این تقسیم بندی زندگی مشترکم را نیز شامل میشود، زندگی مشترک من دقیقاً مثل نظام جمهوریت با تسلط گروه طالبان کم کم از هم پاشید.»
الهه خانم 28 سالهای است که پنچ سال پیش ازدواج کرده بود و حالا یک دختر دو نیم ساله دارد، زندگی مشترک او با تسلط طالبان بر افغانستان از هم میپاشد و او مجبور میشود از شوهرش جدا شود.
الهه قصهی زندگیاش را اینگونه آغاز کرد: «حرفهای زیادی برای گفتن دارم، دوست دارم از آرزوهایم بگویم، اما حرف زدن از آرزوها در شرایطی که من و دیگر زنان با آن زندگی میکنیم کمی دشوار است و حسرتآور.»
او در ولایت غور متولد شده است و سالهای اول کودکیاش را که در سایهای دور اول حکومت گروه طالبان گذرانده است به یاد ندارد، ولی در بارهی آن دوران سیاه از زبان مادرش قصههای زیادی شنیده است و حالا دارد خودش تمام چیزهای را که در قصههای مادرش بوده، تجربه میکند. «من از دوران اول طالبان چیزی به یادم نمانده، ولی مادرم میگفت: گرسنگی و فقر بیداد میکرد و شلاق استبداد گروه طالبان از هیچ ضربهی بر مردم دریغ نمیکرد و زنان مانند امروز همه محکوم به ماندن در چهار دیوار خانهها بودند با تفاوت اینکه زنان امروز شجاع هستند و از مبارزه به خاطر رسیدن به حقوق شان دست نکشیدهاند.»
الهه دوران نوجوانیاش را همراه با خانوادهاش در ایران گذرانده است که طعم آوارگی را میشود هنوز در لهجه و حرف زدنش حس کرد. او روزهای زیادی را همراه با مادرش به پای دارقالی سپری کرده است تا بتوانند اندک پولی در کنار درآمد کارگری پدرش پس انداز کنند. «گروه طالبان در دور اول حکومتشان پدرم را به خاطر داشتن اسلحه چندین بار شلاق زده بودند و از پدرم خواسته بودند که اسلحه بیشتر به آنها بدهد، به همین خاطر پدرم مجبور شده بود که وطن را ترک کند و من تا هفده سالگی در ایران بودم و اصلاً به خاطر دانشگاه رفتن من، تمام خانواده به افغانستان برگشتیم.»
وقتی آنها دوباره به افغانستان برگشتند، هیچ نشانهای از گروه طالبان در شهر کابل دیده نمیشد، به جز انفجارهای مرگبار این گروه که هر روز از مردم افغانستان قربانی میگرفت. «تصور من از افغانستان یک کشور وحشتناک بود، ولی وقتی کابل رسیدیم حس کردم از زندان رها شدم و اولین کاری که باید انجام میدادم یاد گرفتن لهجهی کابلی تا خودم را با مردمی که اینجا زندگی میکردند دور حس نکنم، راستش از حس آوارگی که در تمام آن سالها با من قد کشیده بود و هر شب با من به خواب میرفت و صبح با من از خواب بلند میشد، خسته شده بودم.»
به گفتهی الهه از آن روزهای خوب کابل انگار یک قرن گذشته است و او زندگی امروز خودش و تمام زنان افغانستانی را به زندانیای تشبیه کرد که حق ندارند بدون اجازهی زندانبان حتا نفس بکشند. «حس زندگی که آن روزها در کابل بود انگار سالهای زیادی از آن میگذرد، حالا من از گوشهای آشپزخانه که برایم شبیه زندان است و حق ندارم از آن بیرون شوم حرف میزنم، برای من تنها آمدن گروه طالبان زجرآور نیست، من با شوهر و مردان خانوادهای زندگی میکردم که هر کدامشان در دورهی جمهوریت داد از دموکراسی و حقوق زن میزدند و از همین طریق به نان و نوا رسیده بودند؛ ولی حالا وقتی متوجه شدند پول بیشتر را میتوانند از سرکوب زنان به دست بیاورند، بدون هیچ عذاب وجدانی همین کار را شروع کردهاند.»
او از دانشکدهی زبان و ادبیات دانشگاه بامیان سندکارشناسی دارد و تا قبل از سقوط کابل در وزارت عودت کنندگان و مهاجران کار کرده است.بعد از سقوط کابل در کنار اینکه کارش را از دست داده، مجبور شده است به خاطر مشکلات و خشونتهای که از سوی شوهرش با آن روبهرو بوده است، از شوهرش جدا شود.
زمانی که الهه دانشگاه را تمام میکند به انتخاب خودش با پسری که در دانشگاه بامیان همدورهاش بود نامزد میشود و پس از چند ماه عروسی میکند. «با شوهرم هم دورهی دانشگاه بودم و باهم ارتباط داشتیم و قرار گذاشته بودیم که بعد از دانشگاه عروسی کنیم.»
شوهر الهه تا قبل از سقوط نظام، در یک نهادی که در بخش صحت روانی زنان فعالیت داشت کار میکرد، ولی بعد از تسلط گروه طالبان فعالیت نهاد متوقف میشود و شوهر الهه هم یک شبه به کارمند استخبارات گروه طالبان بدل میشود. «در اول فکر میکردم به خاطر کار در نهاد که از خارجیها پروژه میگرفت ترسیده و رفته عضو گروه طالبان شده، ولی بعد فهمیدم که تمام رفتارش نیز تغییر کرده و به گونهی رسمی رفتار طالبانی دارد. البته هیچگاه از کاری که انجام دادم پیشمان نیستم، روزهای خوبی را با شوهرم گذراندم؛ این که او یک شبه به دیو سیاه بدل شد تقصیر من نیست، شاید خودش نتوانست به ارزشهایش پابند بماند.»
برای الهه کم کم رفتار شوهرش آزار دهنده میشود تا اینکه پای رفتار طالبانی و خشونتهای شوهرش به زندگی مشترکشان کشیده میشود.پشت دست چپش نشان سوختگی دارد، وقتِ در موردش پرسیدم میخواست حرف نزند، اما برادرش از او خواست تا قصه کند و از چیزی نترسد.همراه با دلهرهگی شروع به حرف زدن کرد؛ «یک مدت میشد که در مورد پوشیدن لباس بامن جنجال میکرد، ولی من جدی نگرفتم بهخاطر که تمام لباسهایم از دوران جمهوریت مانده، همراه با خودش انتخاب کرده بودم. ولی یک روز شام که به خانه آمد، در آشپزخانه غذا میپختم، من هم کمی قبلتر از او از خانهی برادرم برگشته بودم و هنوز لباسم را تبدیل نکرده بودم، وقتی دید لباسم چیزی نیست که گروه طالبان دستور داده است، به طرفم آمد و با سیلی به رویم کوبید. زمانی که واکنش نشان دادم چایبر پر از آب جوش را به سویم انداخت و دستم سوخت.»
این اتفاق باعث میشود تمام تصور خوبی که در طول پنچ سال زندگی مشترکشان برای الهه شکل گرفته بود نابود شود. «هیچ زن و شوهری در خانه بدون جنجال نیست، ولی من و شوهرم کمتر جنجال میکردیم، البته که به جز روزهای رخصتی و شبها که از کار به خانه برمیگشتیم باهم نبودیم و شاید این باعث شده باشد مشکلات ما کمتر نمایان شود. وقتی رفتار خشونتبار شوهرم را دیدم، برای بار اول از او ترسیدم و از گروه طالبان بیشتر از قبلترسیدم.»
شوهر الهه بعد از اینکه به عضویت گروه طالبان در میآید، کمکم در خانه به خواهرانش هم اجازه نمیدهد بیرون بروند و لباسهای رنگی بپوشد.این تغییر یک شبه برای همه و مخصوصاً زنان خانواده غیر قابل تصور بوده است، الهه هنوز باور نمیتواند که شوهرش اینگونه وحشی شده و تغییر کرده است. «نمیدانم آدمها را چه چیزی یک شبه دگرگون میکند و تا این حد انسانیت را فراموش میکند، اگر در طول پنچ سال چنین رفتارهای را میدیدم یا حتا حرف از محدود کردن زنان خانواده میگفت حالا چنین رفتار دور از انتظار نبود.»
خشونت در برابر الهه فقط چند ماه بعد از تسلط گروه طالبان شروع میشود، زمانی که تمام راههای بیرون شدن از افغانستان برای او و شوهرش بسته میشود و بیپولی هم به آن اضافه میشود؛ ولی به گفتهی الهه هیچکدام اینها نمیتواند آدمها را از انسانیت دور کند و تغییر دهد. «قرار بود ما را نهادی که شوهرم کارمندش بود از افغانستان بیرون کند، ولی بعد گذشت چند ماه گفتند که ممکن نیست و ما نمیتوانیم کمک کنیم، اینکه رفتارهای خشن یک نفر با این موارد توجیه شود غیر عقلانی است.»
الهه از آن به بعد، بارها مورد لت و کوب شوهرش قرار گرفته است و مجبور میشود دنبال گرفتن طلاقش باشد. «زندگیام را دوست داشتم، ولی ادامه دادن کار دشوار و غیر منطقی بود، زمانی که تصمیم گرفت دوباره زن بگیرد از جدا شدنم مطمین شدم.»
شوهرش حالا زن دیگر گرفته است و حاضر نیست الهه را طلاق بدهد، الهه به دلیل بسته شدن نهادهای حامی حقوق زنان هیچکاری به خاطر گرفتن طلاقش انجام داده نمیتواند، زمانی که میخواست در مورد زنی که حالا با شوهرش زندگی میکند حرف بزند، بعد از چند لحظه سکوت یک جمله گفت: «بیچاره حتما خبر ندارد چه هیولایی است که باز قبول کرده و آمده زنش شده.»
بیش از هشت ماه میشود که الهه در خانهی برادرش زندگی میکند و در این مدت چندینبار شوهرش به زور داخل خانه شده تا دخترش را با خود ببرد. الهه هنوز نتوانسته است طلاقش را بگیرد، زمانیکه همراه با برادرش به خاطر شکایت کردن به حوزه میرود افراد گروه طالبان به برادرش میگویند؛ خواهرت به خاطر بیحجابی لت و کوب شده است و حق شکایت ندارید، مسؤولان گروه طالبان همچنان گفته بودند که طلاق را شوهر میدهد و زن حق درخواست طلاق ندارد. «وقتی گفتم میخواهم طلاق بگیرم یکی از افراد طالبان به تمسخر گفت؛ هر زمانی که شوهرت دلش خواست طلاقت میدهد حالا برو خانه و از حرفهای شوهرت سرپیچی نکن تا لت نخوری.»
به گفتهی الهه تمام مردها به گونهی خواسته و نخواسته بیشتر از پیش به خشونت رو آورده و گروه طالبان بدون شک بیشترین تأثیر را در این زمینه داشته است. «مشکلات اقتصادی هم دلیل خشونت است، ولی هیچ چیزی نمیتواند خشونت را توجیه کند و خشونت بدون شک با گروه طالبان پیوند عمیق دارد.»
الهه چهار ماه قبل از سقوط کابل ماستریاش را در یکی از دانشگاهها خصوصی در رشتهی روابط بینالملل شروع کرده بود، ولی تسلط گروه طالبان تمام آرزوهایش را به فنا داد و از سوی زندگیاش را نابود کرد، حالا «ترنم» دخترش با پدری روبهرو است که زنان را به چشم زندانی میبیند و آیندهی دخترش جز گوشهی خانه چیزی نیست.