نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

  • سایه
  • 26 ثور 1402
تجاوز-ناپدری

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده است. فردی که با بدن یک مرد متولد شده، اما تمام علایق، ویژگی‌های رفتاری و در کل هویت واقعی او یک زن است.

دوست ندارد نام پسرانه‌ی را که خانواده‌ برایش انتخاب کرده به زبان بیاورد، او یک دختر تنها است که 27 سال پیش در ایران متولد شده و تا 20 سالگی در ایران زندگی کرده و بعد از آن به کابل آمده است. گندم بدون هیچ پرسشی در مورد خانواده‌اش شروع به حرف زدن کرد. «پدر بزرگم شاید چهل سال قبل به ایران مهاجر شده بود و پدرم هم در ایران متولد شده است و همان‌جا با مادرم که آن روزها تازه از افغانستان به ایران رفته بود ازدواج می‌کند.»

گندم زمانی که هفت ساله می‌شود پدر و مادرش از هم جدا می‌شوند و از آن به بعد گندم با مادرش زندگی می‌کند و بعدها خبر می‌شود که پدرش معتاد است و با شرایط سختی زندگی می‌کند. «وقتی پدر و مادرم جدا شد همه چیز از هم پاشید، با آن‌که دایی‌ام (مامایم) به ما کمک مالی می‌کرد و به مشکل برنمی‌خوردیم، اما در هر صورتش برای مادرم سخت بود و تنهایی اذیتش می‌کرد.»

او در نه سالگی متوجه می‌شود که از بودن در کنار پسرها اذیت می‌شود و همبازی شدن با دخترها برایش آرامش بخش است، ولی آن روزها او این را درک نمی‌کرد که متفاوت است و باید دختر باشد. او از اولین باری که حس کرده بود، بودن با پسرها اذیتش می‌کند، می‌گوید: «یک شب با پسرهای مامایم در یک اتاق خوابیده بودم، نصف شب وقتی دست پسر مامایم به دستم خورد حس بدی پیدا کردم و تا صبح نتوانستم بخوابم، همه کوچک بودیم و اصلاً حس جنسی نداشتیم، ولی برایم سخت تمام شد.»

از آن به بعد گندم هر روز بیش‌تر حس می‌کند که با لباس‌های پسرانه اذیت می‌شود و در برابر پوشیدن آن مقاومت می‌کند، ولی مادرش او را مجبور به پوشیدن آن می‌کرد؛ «وقتی لباس پسرانه می‌پوشیدم حس می‌کردم همه به من نگاه مسخره‌آمیز می‌کند و نمی‌توانستم در میان آدم‌های دیگر باشم، حتا از مادرم هم خجالت می‌کشیدم. وقتی به خانه‌ی مامایم می‌رفتیم لباس‌هایم را خیس می‌کردم تا بتوانم لباس‌های دختر مامایم را که هم‌سن من بود بپوشم، وقتی لباس دخترانه می‌پوشیدم حس رهایی به من دست می‌داد.»

وقتی گندم به سن بلوغ می‌رسد برخلاف پسرهای دیگر هیچ علاقه‌ای جنسی به دخترها نداشته و خودش را یکی از آن فکر می‌کند؛ «شاید چهارده ساله بودم، ولی از لحاظ جسامت کوچک بودم و همیشه دوست داشتم با دخترها همبازی باشم و از بازی‌های که بیش‌تر پسرها انجام می‌دادند بدم می‌آمد و کوشش می‌کردم در جمع دخترها باشم، علاقه‌ی جنسی به دخترها نداشتم و همیشه فکر می‌کردم من هم مثل آن‌ها استم.»

وقتی در مورد کودکی‌اش از او ‌پرسیدم چیزی زیادی به یاد نمی‌آورد، تنها خاطره‌ای فراموش نشدنی‌اش: «مادرم خانه نبود و من با زن مامایم بودم، وقتی توانستم رژ لب مادرم را پیدا کنم و به لب‌هایم بزنم حس وصف ناشدنی به من دست داده بود، با آن‌که روی صورتم پخش شده بود، ولی هنوز وقتی یادم می‌آید برایم خوش آیند است.»

تا چهارده سالگی او متوجه نشده بود این گرایش به دختر بودنش یک بحث جداگانه است و برای این‌که خودش را بهتر بشناسد باید تحقیق کند. «وقتی به مکتب می‌رفتم بعد از این‌که زنگ رخصت زده می‌شد می‌رفتم پیش دروازه مکتب دخترانه و همیشه دوست داشتم در مکتب دخترانه درس بخوانم، وقتی این موضوع را به یکی از دوستانم که پدرش روان‌شناس بود گفتم او بعد از چند مدت گفت شاید تو ترنس باشی، از آن به بعد کوشش کردم در مورد این دسته آدم‌ها که خودم هم شاملش هستم بیش‌تر بخوانم.»

گندم وقتی در مورد علاقه‌ها و ترنس بودنش بیش‌تر معلومات می‌گیرد، در مورد این‌که او پسر نیست و تمام نشانه‌های درونی یک دختر را دارد به مادرش می‌گوید، اما مادرش این حرف‌ او را نمی‌فهمد و به خاطر که بتواند گندم را تنبه کند، جریان را به مامایش می‌گوید. «وقتی به مادرم گفتم که من ترنس هستم و در مورد ترنس بودن برای توضیح دادم با سیلی به صورتم زد و گفت کم‌کم از دین بیرون شدی و خدا را بنده نیستی.»

از آن روز به بعد گندم تصمیم می‌گیرد هر کاری که دوست دارد انجام بدهد، اولین کاری که می‌کند برایش کار پیدا می‌کند تا بتواند هزینه‌ی زندگی‌اش را بپردازد و بعد طرف راست گردنش یک پروانه را خالکوبی می‌کند و برایش لباس‌های تنگ‌تر با رنگ‌های مختلف می‌گیرد. «با خودم فکر کردم اگر قرار باشد که هر کاری را که دوست دارم انجام بدهم نیاز به کار دارم تا پول داشته باشم، آن روز وقتی که برایم لباس خریدم و گردنم را خالکوبی کردم و به خانه برگشتم، مادرم خیلی گریه کرد، ولی من نمی‌توانستم چیزی که نیستم را زندگی کنم.»

همچنان بخوانید

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402
سازمان ملل: خشونت مبتنی بر جنسیت در افغانستان ۲۵ درصد افزایش یافته است

سازمان ملل: خشونت مبتنی بر جنسیت در افغانستان ۲۵ درصد افزایش یافته است

27 سرطان 1402

آغاز زنانگی

زمانی که گندم تصمیم می‌گیرد دختر باشد، اولین ضربه‌‌ی زندگی را از جامعه متحمل می‌شود و از مکتب اخراج می‌گردد. «مدتی همان‌طور به مکتب می‌رفتم، یک روز مدیر مکتب ایستادم کرد گفت حق نداری این‌طور لباس بپوشی، وقتی من سرپیچی کردم به مادرم زنگ زد و مادرم را خواست. نمی‌دانم مادرم چه گفته بود، ولی وقتی به خانه آمد نامه‌ی اخراجی‌ام را آورده بود.»

مدتی همین‌گونه می‌گذرد و کم کم فضا برای گندم در خانه و اجتماع تنگ‌تر می‌شود و هر لحظه را با اذیت و تمسخر می‌گذراند، خیلی نمی‌گذرد که مادرش تصمیم می‌گیرد دوباره ازدواج کند. «وقتی مادرم تصمیم گرفت ازدواج کند من هم مجبور شدم با او به خانه‌ی شوهرش بروم، شاید هفده سال داشتم.»

چند ماه از ازدواج مادرش نگذشته بود که ناپدریش یک شب که با گندم در خانه تنها بوده بر او تجاوز می‌کند. «من همیشه در اتاق که نزدیک اشپزخانه بود می‌خوابیدم، شاید ساعت ده شب بود که ناپدری‌ام صدایم زد گفت من تب کردم آب بیاور که پاهایم را داخلش بگذارم، وقتی تشت آب را بردم گفت در اتاق او بخوابم ممکن است حالش بد شود. همان‌جا خوابیدم، نصف شب شده بود که دستی را روی باسنم حس کردم و بعد به زور به من تجاوز کرد.»

گندم صبح همان روز از خانه بیرون می‌شود دیگر هرگز بر نمی‌گردد، وقتی در مورد آن حرف می‌زند اشک در چشمانش حلقه می‌زند و با گلوی بغض کرده ادامه می‌دهد: «به خاطر زندگی مادرم نتوانستم به مادرم بگویم و خودم هم نمی‌توانستم برگردم، یک هفته‌ی کامل نمی‌توانستم راه بروم و آن مدت در خانه‌ی یک دوستم ماندم.»

گندم از آن به بعد جایی برای ماندن نداشته و دنبال کاری می‌گردد که بتواند آنجا زندگی کند، در اطراف شهر تهران یک متجمع مسکونی را پیدا می‌کند که نیاز به نگهبان داشته و از سوی کاری دشوار نبوده است. «وقتی کار را پیدا کردم، فکر کردم دیگر راحت شدم و می‌توانم زندگی‌ام را بدون درد سر پیش ببرم.»

اما زمانی که صاحب آن متجمع مسکونی می‌فهمد که گندم ترنس است از او درخواست جنسی می‌کند و می‌گوید اگر قبول نکند او را اخراج می‌کند، این حرف‌هایش را همراه با گریه ادامه می‌دهد؛ «شاید هر کسی در شرایط من می‌بود قبول می‌کرد، نمی‌دانم کسانی که این حرف‌های مرا می‌خواند چگونه قضاوت می‌کند، ولی در ایران و افغانستان همه فکر می‌کنند هرکسی که ترنس یا دیگر افراد رنگین‌کمانی باشد، حتما خدمات جنسی ارایه می‌کند.، من هم مجبور شدم در خواست صاحب کارم را قبول کنم و بیش‌تر از یک سال مجبور شدم تجاوز او را تحمل کنم، این کارم به خاطر بود که جای برای ماندن نداشتم و اگر در پارک می‌خوابیدم مطمین بودم هر شب بارها مورد تجاوز قرار می‌گیرم.»

بازگشت به سرزمین آبایی 

گندم از همنوعان ایرانی‌اش شنیده بود که در کابل نهادهای حمایت از رنگین‌کمانی‌ها فعال است و از آنها حمایت می‌کند، بی‌خبر از این‌که این شهر نا آشنا‌ جهنمی‌ست بدتر از تهران. «وقتی تصمیم گرفتم به کابل بیایم یک امیدی در دلم زنده شده بود که شاید بتوانم به حمایت نهادها جراحی کنم و از این زندگی دوگانه نجات پیدا کنم، ولی همه چیز خلاف توقع‌ام ظاهر شد.»

وقتی گندم به کابل می‌رسد، به تذکره نیاز پیدا می‌کند، زمانی که برای گرفتن تذکره اقدام می‌کند او را به نام دخترانه‌ تذکره نمی‌دهد. «به من گفت که نمی‌توانی به نام دخترانه تذکره بگیری و مجبور شدم به نام پسرانه تذکره بگیرم، یکی از کارمندان آنجا که نمبرم را از فرم درخواست تذکره گرفته بود، شب برایم زنگ زد گفت: اگر با او سکس کنم کمکم می‌کند تا به نام دخترانه تذکره بگیرم.»

گندم تازه می‌فهمد که از یک جهنم به جهنم دیگری پناه آورده است، جای که برای انجام کارها یا پول بدهی یا هم سکس کنی. «این درخواست را قبول نکردم، به نام پسرانه‌ تذکره گرفتم. دوست داشتم این‌جا به جبر تن ندهم، ولی مدتی بعد که کارم به وزارت داخله افتاد، وقتی که آنها متوجه شد من ترنس هستم کم‌کم شماره‌های ناشناس به من تماس می‌گرفتند و می‌گفتند که باید در محافل شان رقص کنم.»

گندم مجبور می‌شود پایش به جاهای بدتری باز شود و خیلی نمی‌گذرد که به تابلیت‌های روان گردان معتاد می‌شود و از آن به بعد گندم رسماً به کارگر جنسی تبدیل می‌شود، به گفته‌ی خودش، مجبور بوده به خاطر زنده ماندن با آدم‌های زورمند و کارمندان بلند پایه دولتی ارتباط بر قرار کند و آنها هم با گندم و همنوعانش تجارت می‌کردند. «وقتی اولین بار در مهمانی رفتم با چند نفر دیگر آشنا شدم که آنها هم برای کار کردن آمده بودند، تا قبل از سقوط کابل ما با رقص کردن در محافل پول در می‌آوردیم.»

سقوط کابل؛ مرگ رنگین کمانی‌ها

با سقوط کابل گندم و جمعی از دوستانش که از نظر گروه طالبان واجب القتل هستند در برابر مرگ حتمی قرار می‌گیرند و با تلاش که برای بیرون رفتن انجام می‌دهند فقط چند نفر از آنها می‌تواند به امریکا و اروپا بروند. «روزی که کابل سقوط کرد من در شهرنو بودم، شرایط به گونه‌ی شده بود که می‌خواستم بروم با چاقو به افراد طالبان حمله کنم تا آنها را مجبور کنم به من شلیگ کنند، تمام تلاشم را انجام دادم تا بیرون شوم، ولی نتوانستم فقط چند نفر توانست برود. حالا سه نفر هستیم که هر دو ماه بعد هم نمی‌توانیم بیرون برویم و خودمان را زندانی کردیم تا زنده بمانیم.»

حالا یکی از دوستان گندم که او هم ترنس است و در زمان سقوط به امریکا رفته است به گندم و دوستانش کمک مالی می‌کند. «او هم سخت کار می‌کند تا بتواند ما را در اینجا حمایت کند، در حدی که چیزی برای خوردن داشته باشیم. جای که خانه گرفتیم هم مجبور هستیم سه برابر کرای خانه بدهیم تا صاحب خانه هم برای ما خرج بیاورد و هم کسی خبر نشود ما در آن‌جا زندگی می‌کنیم.»

در زمان تلاشی خانه‌ به خانه گروه طالبان گندم و دوستانش مجبور شده بودند چندین شبانه روز را زیر پل سوخته بگذرانند. «وقتی تلاشی خانه به خانه شروع شد صاحب خانه گفت؛ باید کوچ کنیم. ما جایی برای رفتن نداشتیم و با او گفتیم تا تلاشی تمام می‌شود از اینجا می‌رویم و دوباره برمی‌گردیم. بیش‌تر از یک هفته زیر پل سوخته بودیم.»

حالا تمام شب و روزهای گندم و دوستانش با وحشت دست‌گیری و کشته شدن به دست گروه طالبان می‌گذرد، او و دو نفر از دوستانش برای این‌که صاحب خانه‌ی شان خرید مواد خوراکه شان را انجام بدهد ماهانه 2000 افغانی در کنار اجاره‌ی خانه پرداخت می‌کند. «مجبور هستیم به خاطر امن ماندن ماهانه یک اتاق زیر زمین را 8000 اجاره بدهیم و 2000 هم برای آوردن خرج به صاحب خانه بدهیم.»

گندم بیش‌تر از دو ماه می‌شود که نتوانسته بیرون برود و فقط شبانه می‌تواند پشت بام برود تاریکی شب را تماشا کند. «قبلاً گاهی صورت ما را می‌پوشاندیم و بیرون می‌رفتیم، ولی صاحب خانه گفت که همسایه‌ها شک کرده‌اند و نباید بیرون بروید.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: تجاوز جنسیخشونت جنسی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده
سکوت را بشکنیم

شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده

10 جدی 1400

روایتی از آرزو نوری  شریفه سیزده سالش بود. وقتی او را به شوهر دادند، نمی‌خواست عروسی کند. بابت همین خیلی برای پدرم عذر و زاری کرد تا او را به شوهر ندهد. ما چون مادر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN