نویسنده: شکریه مشعل
گاهی لازم است دلتنگی و اندوه را به عنوان بخشهای طبیعی از مهاجرت بپذیریم. شاید هر زمانی که پرچم کشور میزبان را بر افراشته ببینیم، در خود فرو رویم و بلرزیم. در حقیقت تصمیم دل کندن از قلمرو آرامش بسیار دشواراست، جایی که در آن زاده شدهایم، به زبان و لهجه خود انس گرفته و با تمام فاکتورها، تعاملات فرهنگی، باورها و ارزشهای زندگی خود را عیار نمودهایم. هر گاهی این قلمرو آرامش را ترک نموده و با دنیای جدید مواجه شویم، ممکن است این آغاز نو به شدت دردناک و دشوار باشد. این مرحله از زندگی را به عنوان دومین (بعد از دست دادن یکی از عزیزان) و سهمگینترین فاجعه انسانی میشناسیم.
نوعیت برخورد افراد با محیط نو میتواند نظر به عامل متفاوت باشد؛ مهاجرت برای کار، درس و یا هر دلیل دیگری که فرد از قبل تصمیم آن را داشته، متفاوت عمل میکند. بنابراین؛ افرادی که به گونهای اتفاقی مجبور به ترک سرزمین مادری خود میشوند (مهاجرت اجباری) درفرایند جامعهپذیری به مشکلات بیشتری مواجه میشوند، ممکن است به راحتی نتوانند خود را با جامعهی میزبان وفق دهند و نوستالژی وطن همواره موجب بهم آمیختن، ثبات شان گردد.
اگر مهاجرت فرد در کشور میزبان را به عنوان آغاز زندگی از صفر حساب کنیم، حتا فاصله زیر صفر تا صفر هم به موارد مختلف از قبیل؛ توانایی در زبان، پشتیبانیهای مالی و همراهی اعضای فامیل بستگی دارد.
شهروندان کشورهای نا امن و فقیر، همه کشورها غیر از کشور خود شان را یک آرمانشهر میدانند و تصویری مبهم، امیدبخش و در بسیاری از موارد، وارونه از واقعیت دارند. مهمترین دلیل برای این مسأله این است که زندگی واقعی انسانها و زندگی شان در فضای مجازی به صورت کامل متفاوت است.
آدمها رنجها و مشکلات شان را در فضای مجازی نشان نمیدهند، کمتر کسی در مورد فقر شدیدی که در مهاجرت تجربه نموده حرف میزند. مهاجر دردمند نمینویسد که دهها بار غرورش شکسته شده است و بارها مجبور شده، واژههای زنندهای را تحمل کند. در فضای مجازی کسی از دردهای روانی که آزارش داده است، به سادگی حرف نمیزند، کسی نمینویسد که اکنون بعد از ماهها هنوز نتوانستهام از وسایل نقلیه عمومی و نقشه شهری به صورت درست استفاده کنم.
هر کسی که مهاجرت میکند مجبور است زندگی را از صفر آغاز کند. مثل: یک کودک که با انواع چالشها روبهرو میشود؛ از آموزش الفبای زبان و آشناشدن با آدرسها تا به دریافت گواهینامه رانندهگی، پیدا نمودن شغل و محل زندگی مناسب ادامه پیدا میکند.
ممکن است گاهی مهاجرت راهی برای دوباره ساختن نباشد و اگر فردی نتواند به صورت منظم و با برنامهریزی دقیق در برابر چالشهای جدید مقابله کند، با محیط میزبان وفق ننموده و در برابر زندگی جدید آسیبپذیر میشود. این آسیبپذیری افراد ممکن از دردهای مزمن عضلانی، سردردهای عمیق، نفستنگی، اختلال در خواب، دردهای عصبی و روانی شروع شود. نظر به این که فرد از چه تعلقاتی در سرزمین خود دور شده است، میتواند شدت هجوم اضطراب وافسردگی متفاوت باشد.
تمام مهاجران بعد از ترک وطن در سازگاری با محیط نو، میتوانند برخورد متفاوتی داشته باشند، اما در بیشتر موارد زمان میبرد تا بتوانند با زندگی جدید آشنا شوند. این پروسهی آشنایی را بعد از مهاجرت به نام شاک فرهنگی مینامند.چه بخواهیم یا نخواهیم، شاک فرهنگی بخش ذاتی از زندگی در خارج از کشور است. بنابراین؛ بهتر است اجتنابپذیر بودن آن را تصدیق کنیم و خود را با سازگاری هرچه سریعتر آماده کنیم.
شاک فرهنگی به صورت کامل طبیعی بوده و مهاجران مجبورند تا از آن به عنوان یک پل عبور کنند، این یک فرصت خوب برای فرد است که ثابت کند، وارد یک زندگی جدید شده است. نخستین مرحله دورهی هیجانانگیز یا Honeymoon phase (ماه عسل) در کشور میزبان است، اﻛﺜﺮ اﻓﺮاﺩی ﻛﻪ ﻣﻬﺎﺟﺮت میکنند ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، انتظارات ﺑﺰﺭﮒ و ﻣﺜﺒﺖ ﺫﻫنی اﺯ ﻛﺸﻮﺭ ﻫﺪﻑ ﺩاﺭﻧﺪ، ﻫﻴﺠﺎﻥﺯﺩﻩ و ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ اﻓﺮاﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﻭاﺭﺩ به حیث یک ماجراجوی تازه در محیط نو خود را بازیافته و هیجان زیادی دارد، اما این لذت بسیار کوتاه است و بعد از چند قطعه عکس و رفتن به چند مهمانی، به سرعت تمام خواهد شد.
مرحله دومی که یک مهاجر پشت سر میگذراند؛ شک و تردید (Doubt and Uncertainty) است که در این مرحله نا امیدی و سرخوردگی فرد شروع میشود. این بخش مهاجرت با درک نکردن حرکات، نشانهها، فرهنگ و زبان شروع شده و فرد خود را به عنوان فردی جدا بافتهای از اجتماع میداند، به صورت قطع این سختترین مرحلهای چرخه شاک فرهنگی است.
اینجاست که موانع زبانی و همچنان تفاوتهای فرهنگی خود را نشان داده و درک تنهایی و مشکلات میتواند منجر به احساس غم و اندوه، عدم اطمینان، شک، اضطراب، نا امیدی و خشم شود. در این مرحله فرد مصروف نوستالژیهای وطن، خانواده و دوستان بازمانده خود است. به صورت ناخودآگاه از گذشتهی خود حرف میزند و تلاش میکند نشان دهد که چگونه زندگی ایدهآلی را در گذشته، جاگذاشته است.
مهاجر به عنوان فردی جدا بافته در صحبت نمودن و درک مخاطب به مشکل بر خورده و توانایی برقراری ارتباط درست را ندارد. در استفاده از وسایل نقلیه به چالش بر خورده و به سختی میتواند ضروریات ابتدایی خود را رفع کند. این مرحلهای نا امیدی با گم کردن کلیدها، اشتباهات در بازگشت به خانه، حواسپرتی و یاد فراموشیها شروع میشود و افسردگی، اضطراب، دلتنگی، احساس اشتیاق برای رفتن به خانه تمام وجودش را فرا میگیرد.
مرحله سومی، مرحلهی سازگاری (Adaptation) است که مهاجر آن را باید پشت سر بگذراند. روال طبیعی زندگی در این مرحله آسانتر میشود. فرد با میزان زیاد کارو تفریح منظم، عادت خواهد کرد و راحتتر با مردم ارتباط برقرار مینماید.
Acceptance مرحله پذیرش یک مهاجر درکشور میزبان است، این آخرین مرحلهای است که فرد تا حدودی مورد پذیرش قرار گرفته است. دردهای جسمی فرد کاهش پیدا نموده، گوشهگیری پایان یافته و فرد حس تعلقی را در خود احساس میکند. این بدان معنا نیست که همه رسوم و ویژگیهای کشور جدید را به صورت کامل درک کرده و پذیرفته است، بلکه به این معنا است که زندگی کردن با دو فرهنگ کار سختی نیست و میشود بر نقاط مشترک دو فرهنگ تمرکز کنید و تفاوتها را به حداقل برسانید. رسیدن به این مرحله در افراد مختلف، متفاوت است و ممکن است در بعضی از افراد چندین سال طول بکشد تا از درد و رنج تنهایی و سردرگمی رهایی پیدا کند.
اگر به پاسخ این پرسش فکر کنیم که اگر فردی را از طبقه صدم یک ساختمان پایین نموده و از آن خواسته شود، پلهها را دوباره با کلی درد جسمی، شکم گرسنه و کولهباری سنگینوزن بالا برود، چگونه حسی خواهد داشت؟ به صورت قطع بسیار دردناک و دشوار خواهد بود، به این ترتیب اگر آدمی به مهاجرت عکس العمل نشان ندهد، جای پرسش خواهد بود.
سختیها در مهاجرت اجتناب ناپذیر بوده و باید بتوانیم روش سازگاری را پیدا کنیم، راه عبور به رسیدن به خواستهها و اهداف اساسی زندگی همانا گذشتن از این مرحله است. باید ذهن خود را باز نگهداشته و از تجربیات جدید استقبال کنیم و از پنهان شدن و گوشهگیری جلوگیری کنیم. تغذیه مناسب، قدم زدن، ورزش کردن، رفتن به مکانهای نو از مواردی هستند که باید در برنامه روزانه افراد قرار گیرند. در نتیجه مهاجرت نوعی پوست انداختن است و چالشهای متفاوت را در پی دارد.بنابراین؛ با شتاب و عجله طی کردن آن امکانپذیر نیست.
دیدگاهها 1
خیلی دقیق به واقعیتها و چالشها پرداخته شده است.