نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

  • نیمرخ
  • 2 جوزا 1402
مرگ-شوهر

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل موقعیت دارد. جایی که آدم‌های با زندگی معمولی کم‌تر گذرشان به آنجا می‌افتد. من اگر خودم داخل آن خانه‌ را نمی‌دیدم شاید هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم زنی با دختر معلولش در آن زندگی کند و به سختی روزگار بگذرانند. در کنار اتاقی که کریمه و دخترش را در خود جا داده است دو اتاق دیگر، کنار هم قرار گرفته است که در آن پدر پیر و یک برادر معتاد کریمه زندگی می‌کنند.

شوهر کریمه را که عضو ارتش افغانستان بوده چند سال قبل گروه طالبان در ولایت هلمند می‌کشد و او جنازه‌ی تکه تکه شده‌ی شوهرش را از شفاخانه‌ی «سردار محمد داوود خان» تحویل می‌گیرد و از آن به بعد بدبختی و سیاه روزی رفیق همیشگی کریمه می‌شود.

همین‌که وارد خانه شدم، چشمم به دختری افتاد که به دیوار تکیه داده بود و خودش را به سختی نگه ‌داشته بود. سمیه از 14سال پیش؛ زمانی‌که چشمش را به روی دنیا باز کرده است، نمی‌تواند پاهایش را به درستی حرکت بدهد و اگر تکیه‌گاهی برای ایستادن نداشته باشد مجبور است تمام وقت را در کنج خانه بماند و یا خودش را کشان کشان تا بیرون دروازه برساند و لحظه‌ای گرمای آفتاب را حس کند.

زمانی که شوهر کریمه کشته می‌شود، خسرش (پدرشوهرش) از او می‌خواهد با برادر شوهرش ازدواج کند، وقتی کریمه در مورد این اتفاق حرف می‌زند با دست راستش تارهای فرش را که روی آن نشسته بودیم و از شدت فرسودگی پاره شده بود بیرون می‌کشید و با گلوی بغض کرده چنین ادامه می‌دهد: «سمیه شش‌ ساله بود که شوهرم کشته شد، شاید سه ماه از مرگ شوهرم نگذشته بود که فهمیدم می‌خواهند عقد مرا با برادر شوهرم که دو سال از ازدواجش می‌گذشت، بسته کنند.»

کریمه وقتی متوجه می‌شود که خسرش این تصمیم را گرفته است، با مادرش که آن روزها زنده بوده حرف می‌زند و از او می‌خواهد نگذارد این اتفاق بیفتد. به گفته‌ی خودش علت اصلی قبول نکردن ازدواج با برادر شوهرش، وارد شدن در زندگی مشترک آنها بوده است. او در این مورد این‌گونه توضیح داد: «خیلی برایم سخت بود، که زندگی یک زن دیگر را خراب کنم، آنها تازه دو سال می‌شد که ازدواج کرده بودند و نمی‌خواستم با نیم‌بند شدن زندگی ویران خودم، زندگی یک زن دیگر را مثل زندگی خود بسازم.»

برادر شوهرش هم بدون هیچ مخالفتی ازدواج با کریمه را قبول می‌کند و این اتفاق برای کریمه بدترین چیزی بوده که بعد از مرگ شوهرش با آن رو به رو شده است. «هیچ کسی با من در این مورد حرف نزده بود، ولی از رفتار برادر شوهرم فهمیده می‌شد که راضی است و با این‌که برادرش کشته شده بود بازم خوشحال بود. واقعاً باورم نمی‌شد که ازدواج با من را هم قبول کرده بود.»

او به کمک مادرش از ازدواج با برادر شوهر و نابود کردن زندگی یک زن دیگر سر باز می‌زند، ولی پدر شوهرش «عطا»پسر هفت 10 ساله‌اش را از او می‌گیرد. زمانی که در باره‌ی پسرش حرف می‌زد حس بی‌چارگی بیش‌تر از زمانی که در مورد شوهرش حرف می‌زد در حالت چهره و صدایش دیده می‌شد. «تقریباً یک سال از مرگ شوهرم گذشته بود که توانستم به خانه‌ی پدرم بیایم، دوست داشتم با دختر و پسرم همانجا زندگی کنم، ولی باید زن برادر شوهرم می‌شدم. وقتی تصمیم گرفتم قبول نکنم، پدر شوهرم گفت می‌توانی خانه پدرت بروی، اما فقط دخترت را با خودت ببر و پسرت باید بماند. خیلی تلاش کردم که پسرم را بگیرم، نتوانستم. گرچه خوب است که آنجا باشد و زندگی بهتر داشته باشد.»

به گفته‌ی کریمه، اگر دخترش هم سالم می‌بود و خسرش هرگز اجازه نمی‌داد با او برود و یا برعکس اگر پسرش معلول می‌بود، او را هم همراه کریمه به خانه‌ی پدرش می‌فرستاد. «اگر خدای نخواسته پسرم هم معلول می‌بود مطمیین بودم که او را هم همراهم روان می‌کرد.»

کریمه پس از مرگ شوهر به خانه‌ی پدرش می‌آید و اندکی بعد مادرش را از دست می‌دهد. «مادرم را به اندازه‌ی تمام چیزهای داشته و نداشته‌ام دوست داشتم. اگر او نبود شاید نمی‌توانستم دوام بیاورم، پدر و برادرم که با من زندگی می‌کنند هیچ چیزی جر همین حویلی کهنه ندارند، برادرم هم معتاد است.»

جواد، برادر کریمه هم در حکومت قبلی عضو ارتش افغانستان بوده و زمانی که شوهر خواهرش کشته شده بود او نیز در همان نبرد با گروه طالبان پایش زخم برداشته. وقت در مورد آن روزهایش حرف می‌زند حس انتقام را می‌شود از تن صدایش حس کرد. «تازه هشت ماه می‌شد که مارا در ولایت هلمند فرستاده بود و قبل از آن در هرات بودیم، در مسیر راه به ما حمله کردند و یازنه‌ام (شوهر خواهر) اولین نفری بود که مرمی خورد.»

همچنان بخوانید

افزایش ازدواج‌های‌ اجباری و مرگ‌اندیشی در میان دختران بازمانده از آموزش

افزایش ازدواج‌های‌ اجباری و مرگ‌اندیشی در میان دختران بازمانده از آموزش

31 ثور 1402
ازدواج اجباری

«به پدرم گفتند یا دخترت را می‌دهی، یا دختر دیگرت را طلاق می‌دهیم»

25 ثور 1402

کریمه بعد از مرگ شوهرش تمام وقت کار کرده است تا هزینه‌ی زندگی‌اش را تأمین کند و در کنار آن به زن برادرش هم کمک کند. او از لباس‌شویی گرفته تا تمیز کردن خانه‌های مردم کار کرده است. بعد از تسلط گروه طالبان و افزایش بیکاری او هم منبع درآمدش را از دست داده و حالا قالین بافی می‌کند. «قالین بافی سخت است، اما در این شرایط می‌شود با آن زنده ماند. من و زن برادرم با اولادهایش شش نفر هستیم که روی قالین کار می‌کنیم، در آمد قالین‌کم شده ولی باز هم خوب است.»

وقت از او در مورد ازدواج مجددش پرسیدم، همراه با خنده جوابم را داد. «هزگر نمی‌توانم همسر کسی شوم که یک زن دارد و می‌خواهد زن دوم بگیرد. هنوز جوان هستم و اگر مردی پیدا شود که تفاهم کنیم، حتماً ازدواج می‌کنم، ولی هنوز کسی پیدا نشده که زن نداشته باشد و بتواند من و دخترم را قبول کند.»

به باور کریمه، بیش‌تر زنانی که همسر دوم مردی می‌شود از روی ناچاری و نا آگاهی است. او این ناچاری را این‌گونه توضیح داد. «زنان همیشه فکر می‌کنند که باید یک مرد بالای سرشان باشد، این بودن به خاطر نیازهای دو طرف نیست، بلکه همیشه فکر می‌کنیم که ما زن‌ها به مرد نیاز داریم و باید مال یک مرد باشیم تا زنده بمانیم.»

به گفته‌ی او حالا که بی‌کاری افزایش یافته است و از سوی اوضاع اقتصادی مردم بدتر از همیشه شده، ممکن زنان بیش‌تر از پیش به چند همسری تن بدهند. «در زمان جمهوریت برای زنانی که شوهران شان مرده بودند و یا طلاق گرفته بودند کار پیدا می‌شد و در اداره‌ها صفاکار و آشپز نیاز داشتند. از این طریق می‌شد نیاز شان به مردها که بیش‌تر جنبه‌ی اقتصادی داشت را مرفوع کند، ولی حالا کار نیست و مجبورند برای زنده ماندن با کسی ازدواج کند که ممکن است یک یا چند همسر داشته باشند.»

در این مدت برای کریمه هم بیش‌تر از پنج نفر خواستگار آمده که همه‌ی شان یک یا دو همسر داشته و به دنبال ازدواج دوم و سوم بوده است. «همه فکر می‌کنند که برای زن‌ها فقط نان مهم است و اینکه مردی پیدا شود تا خرج زندگی‌شان را بدهد، حتما با او ازدواج می‌کند و به هیچ چیزی دیگر فکر نمی‌کنند.»

زنانی که تنها زندگی می‌کنند در جوامع سنتی مثل افغانستان جدا از مسایل اقتصادی هم خیلی سخت می‌گذرد و این زنان از سوی افراد جامعه خواسته و یا ناخواسته مورد قضاوت قرار می‌گیرند که این امر باعث می‌شود آنها به ازدواج با مردهای که چند همسر دارند، تن دهند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ازدواج اجباری
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 1

  1. Sakina Jawadi says:
    4 ساعت پیش

    درد آور است وقتی میبینم صدا و یا هزار ها همچین زنان در فقر و بیچاره گی مجبور استن تن به ازدواج اجباری بدهند و چقدر سخت است زندگی و همبستری با کسی که شاید حتا در جامعه تحملش نمیتوانی و چی پست استن مردان که به ناموس برادر شان چشم دارن فقط به خاطره غریزه حیوانی شان.
    خداوند گار عالم به همه ما یک وجدان بیدار و قلب مهربان بدهد در اینطورت هست که در جامعه ظلم و بیچاره گی تمام میشود.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
هزار و یک شب

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»
هزار و یک شب

«بعد از مرگ شوهرم باید زن برادرش می‌شدم»

2 جوزا 1402

خانه‌‌ای‌ قدیمی با دیوارهای رنگ و رو رفته و بعضاً فروریخته‌اش، سمیه 14 ساله و مادرش کریمه 33 ساله‌ را درون یکی از اتاق‌های کوچکش که تا سوراخ شدن دیوارهایش چیزی نمانده جا داده است. این خانه در دورترین نقطه‌ی غرب کابل...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00