نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

«به خاطر فقر و درمان مادرم، مجبور به ازدواج شدم»

  • نیمرخ
  • 18 جوزا 1402
ازدواج-اجباری

«چند سال پیش مادرم مریض شد، برادرم مجبور شد مادرم را برای تداوی به ایران ببرد. پول نداشتیم و برادرم که خودش در ایران کارگری می‌کرد مجبور شده بود از دوستش که حالا برادر شوهر من است، پول قرض بگیرد.»

نگینه 31 ساله (مستعار)، در یکی از روستاهای ولسوالی جاغوری متولد شده است. او دختری است که دو ماه قبل از تولدش، پدرش را به خاطر مرض توبرکلوز از دست داده است و در تمام این 31 سال عمرش حسرت داشتن پدر با او قد کشیده و بزرگ شده است. «پدرم دو ماه قبل از تولد من از دنیا رفته است، یعنی من در شکم مادرم بودم که یتیم شدم.»

نگینه شش سال پیش مجبور می‌شود با برادر مردی ازدواج کند که برادرش نزدیک به ده سال پیش از وی پول قرض گرفته بود. «مادرم داشت بینایی چشمانش را از دست می‌داد تا جای که توانایی مالی داشتیم تمام داکترهای کابل را به خاطر تداوی مادرم گشتیم و در آخر گفتند که برای درمان باید به ایران یا پاکستان برویم.»

برادر نگینه که در آن روزها در ایران مشغول کارگری بوده تصمیم می‌گیرد مادرش را برای درمان به ایران ببرد، ولی هزینه درمان چشمان مادرش زیاد بوده و او مجبور می‌شود از دوستش که باهم کارگری می‌کردند پول قرض بگیرد. به گفته‌ی نگینه برادرش در ضمانت نامه‌ی که برای پس دادن پول به دوستش داده بود، نوشته بوده که اگر در مدت سه سال نتواند پول و مفاد آن را پس بدهد نگینه خواهرش را به عقد برادر کوچک‌تر دوستش که از آن پول قرض گرفته بود، در می‌آورد.

نگینه در مورد این کار برادرش با گریه این‌طور قصه می‌کند: «روزی که خبر شدم به خاطر قرضداری برادر و درمان مادرم مجبورم با کسی ازدواج کنم که در تمام عمرم یک روز ندیده بودم، دنیا روی سرم خراب شد. تا قبل از آن فکر می‌کردم برادرم جای پدرم را برایم پر کرده است، ولی بعد از آن روز فهمیدم در تمام این مدت از من مثل یک حیوان خانگی نگهداری کرده تا در وقت ضرورت به فروش برساند.»

عطاالله پسر نگینه که حالا سه ساله است، متوجه می‌شود که مادرش گریه می‌کند، او هم به گریه می‌افتد. نگینه ضمن این که پسرش را نوازش می‌کند، می‌گوید: «برادرم با هیچ کس نگفته بود که این کار را کرده، وقتی مادرم از ایران برگشت و چشمانش خوب شده بود خیلی خوشحال بودم. مادرم می‌گفت برادرت خیلی قرضدار شده و خدا می‌داند چطور آن همه پول را پس بدهد.»

روزی که نگینه خبر می‌شود قرار است با برادر کسی ازدواج کند که از او برای درمان مادرش پول قرض گرفته، اصلاً به ذهنش نمی‌رسد که یک طرف آن معامله خودش است و برادرش او را به عنوان ضمانت گذاشته و زمانی که نتوانسته پول را پس بدهد مرحله‌ی دوم آن معامله شروع شده و مجبور است ازدواج کند؛ «خانواده‌ی ما در جاغوری زندگی می‌کند، روزی که از این موضوع خبر شدم، طبق معمول دنبال علف برای گاو و گوسفند رفته بودم، بعد از ظهر بود که به خانه برگشتم، دیدم که مهمان داریم و مادرم گفت برایت خواستگار آمده.»

آن روز هیچ‌کس نظر نگینه را در مورد ازدواجش نمی‌پرسد و طبق وعده‌ی که برادر نگینه به دوستش داده بود، خواهرش را مکلف به آن ازدواج می‌داند. «وقتی مهمان‌ها از خانه بیرون شدند، مادرم یک مرد را نشان داد و گفت؛ او کسی است که به برادرت پول قرض داده بود حالا هم خواستگاری تو آمده تا ترا برای برادرش بگیرد.»

وقتی مهمان‌ها می‌روند، نگینه می‌گوید: حاضر نیست با کسی که هیچ شناختی از او ندارد، ازدواج کند. او بی‌خبر از این‌که همه‌ی حرف‌ها گفته شده و راهی جز ازدواج کردن ندارد. «برادرم گفت: من نمی‌توانم پول را که برای تداوی مادر قرض گرفته بودم پس بدهم. من به خاطر که بتوانم جلوی این کار برادرم را بگیرم به دو تا برادر دیگرم که با خانواده‌‌ی شان جدا زندگی می‌کردند شکایت کردم، ولی آنها هم گفتند چاره‌ی جز قبول کردن نداری و آن پول را هم به خاطر تداوی مادر گرفته.»

زمانی که نگینه متوجه می‌شود هیچ یکی از اعضای خانواده‌اش نمی‌خواهد او را کمک کند، مجبور می‌شود قبول کند، ولی مشکل اصلی ازدواج اجباری او نیست. حالا او با کسی زندگی می‌کند که دچار بیماری عقلی و عصبی است. «در آخر من مجبور شدم این ازدواج را قبول کنم، حالا یک دختر و یک پسر دارم و به خاطر این‌ها هم که شده باید تمام بدبختی‌هایم را تحمل کنم و با شوهرم که مشکل عقلی و عصبی دارد زندگی کنم. شوهرم درک درست از اطرافش ندارد و به اصلاح عام «شیرین عقل» است و گاهی هم حمله عصبی بالایش می‌آید، خودش را می‌زند و با اندک‌ترین حرف مرا لت و کوب می‌کند.»

همچنان بخوانید

طوق تلخِ نازایی بر گردنِ شیرین

طوق تلخِ نازایی بر گردنِ شیرین

28 سنبله 1402
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

او در این شش سال زندگی مشترکش بارها از سوی شوهرش لت و کوب شده است. او یک‌بار به حدی مورد لت و کوب قرار گرفته است که پایش شکسته بود. «شوهرم را اگر در بیرون کسی اذیت می‌کند وقتی به خانه می‌آید مرا لت و کوب می‌کند. بدتر از همه مادر شوهرم است او بدتر از حیوان با من رفتار می‌کند و همیشه می‌گوید ترا به جای قرض گرفتیم و تو باید نوکری خانواده‌ی مارا بکنی.»

به گفته‌ی نگینه شوهرش همراه با پسر برادرش دکانداری می‌کند و تمام هزینه‌ی زندگی آنها را برادر شوهرش که در خارج است پرداخت می‌کند و او هم مجبور است مثل نوکر پیش خانواده‌ی شوهرش کار کند. «برادر شوهرم در استرالیا است، من و شوهرم بیش‌تر به عنوان مزدور در این خانه هستیم تا عضو خانواده. شوهرم با پسر برادرش در دکان کار می‌کند که بیش‌تر او را برای پاک‌کاری و این چیزها با خودش به دکان می‌برد. خودم هم که مجبورم آشپزی کنم و لباس همه را بشویم.»

نگینه بار اول در روز عروسیش شوهرش را می‌بیند و متوجه می‌شود از نظر عقلی مشکل دارد، ولی هیچ‌ چاره‌ای نداشته و از روز عروسیش به عنوان بدتر لحظه‌ی عمرش یاد می‌کند. «روز عروسی‌ام متوجه شدم که چه سرنوشتی در انتظارم است، این که خودت و شوهرت هر دو انگشت ششم در خانواده باشید بدتر از ازدواج با او است. برادرانم برایم مرده‌اند و من یتیم هستم که هیچ خانواده‌ ندارد.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ازدواج اجباریازدواج ناخواسته
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 5

  1. حسین رضایی says:
    3 ماه پیش

    سلام خواهر اشکم درآمد من خواهر نداشتم خیلی دلم می‌خواهد که یک خواهر میداشتم خواهر عزیزم خداوند به صبر بدهد این شاالله که فرزندان شما کلان شود بشما کمک کند پس دور نیست آنروز به امید آن روز باش خواهر عزیزم موفق باشی وسلام

    پاسخ
    • رضا says:
      3 ماه پیش

      کمکش کن از ای فلاکت خلاص شود دعا کدن همه بلدن

      پاسخ
  2. مصطفی رگبار says:
    3 ماه پیش

    بالاخره ما باید زن را انسان بنگریم. هیچ انسان زندگی خودرا خراب نمی کند مگر از مجبوری. نگینه همانند زن هایست که بخاطر دیگران از زندگیش گذشته…

    پاسخ
  3. مصطفی رگبار says:
    3 ماه پیش

    مشکل از برادر نگینه است

    پاسخ
  4. رضا says:
    3 ماه پیش

    یعنی اینجا یک مرد پیدا نمیشه امی دختر را نجات بده توف بر شما و خاندان بی شرف ها فقط گپ زدن بلد هستن

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده
سکوت را بشکنیم

شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده

10 جدی 1400

روایتی از آرزو نوری  شریفه سیزده سالش بود. وقتی او را به شوهر دادند، نمی‌خواست عروسی کند. بابت همین خیلی برای پدرم عذر و زاری کرد تا او را به شوهر ندهد. ما چون مادر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN