«طالبان گرسنگی را با خود یکجا آوردند.» این جملهی فریده است. دختر جوانی که از چوکی مکتب برخاسته پشت چرخ خیاطی نشسته است. او 21 ساله است و اگر طالبی در کار نبود، امسال وارد دانشگاه میشد.
فریده در یک خانوادهی هشت نفری با سه خواهر، دو برادر و پدر و مادرش زندگی میکند. او در یکی از شهرکهای فقیرنشین شهر کابل در یک کارخانه کوچک تولید پوشاک به عنوان چرخکار ماهر کار میکند.
فریده بیشترین حقوق را در بین 18 کارگر این خیاطی دارد که هر هفته حدود چهار هزار افغانی میشود. اما زیردستان و شاگردان او چنین نیست. او گفت: «کسانی که زیر دست من به عنوان شاگرد کار میکنند، روزانه بیشتر از 50 افغانی حقوق ندارند.»
شاگردان او همه دختربچههایی هستند که کمتر از 18 سال سن دارند، ولی به خاطر فقر و بیکاری شدید جامعه مجبور شدهاند به کارهای دشوار با درآمد اندک روی بیاورند.
«طالبان گرسنگی را با خود یکجا آوردند، اگرنه این کودکان حالا باید یا در مکتب درس شان را بخوانند یا در کوچه بازی کنند. اما هرکدام مسؤول خرج خانواده شدهاند.»
یک تهکوی کمنور، با هوای حبس شده و بوی نفت و موادهای پلاستیکی، سروصدای چرخهای خیاطی و گاهی صدای بلند جنراتور که باعث میشود کارگران بین هم با اشاره حرف بزنند یا داد بکشند. حتا اگر جنراتورها خاموش باشند بازهم فریاد بیصدا و قصههای تلخ این کودکان کار را کسی نمیشنود.
ساجده در ۱۵ سالگی زیر بار خرج خانواده رفته است. او همین دو سال قبل، زمانی که طالبان فرمان مسدود شدن مکاتب دخترانه را صادر کرد، تازه داشت صنف ششم را به پایان میرساند. آخرین امتحان مکتب را با حسرت و نگرانی در پاییز1400 سپری کرد و دیگر هرگز اجازه نیافت پا به مکتب بگذارد.
وقتی گروه طالبان روی کار آمد، پدر ساجده شغلش را از دست داد و خانهنشین شد. ساجده و مادرش آستین بر زدند تا برای نجات از گرسنگی کاری بکنند. هیچ شغلی به جز تولید صنایع دستی و خیاطی برای زنان نیافتند.
ساجده در یک خیاطی عمدهدوزی با حقوق روزانه 50 افغانی وارد کار شد به این امید که «حداقل روز پنج نان به خانه میبرم و از گرسنگی نمیمیریم.» مادرش به مهرهدوزی روی آورد.
پس از یکونیم سال کار اکنون معاش ساجده به روز 200 افغانی رسیده اما مادرش هنوز روزانه بیشتر از 50 افغانی کمایی نمیکند. «خودم روز 200 افغانی معاش دارم، مادرم مهرهدوزی میکند، هردو حدود یک و نیم هزار افغانی در هفته کار میکنیم.»
ساجده روزانه در تولید دهها جوره لباس با مدلهای جدید و کیفیت متفاوت سهم میگیرد، اما آخرین باری که برای خودش لباس دوخته، عید نوروز امسال بود. از وقتی وارد سالن خیاطی شده بیوقفه در تولید هزاران دسته لباس سهم گرفته، اما برای خودش بیشتر از سه دست لباس معمولی ندوخته است.
«به غیر از جمعهها فقط در روزهای عید رخصت هستیم، یکسره کار میکنیم، هر روز برای مردم لباس میدوزیم اما آخرین باری که برای خودم لباس دوختم در نوروز بود، شاید سال دو سه بار لباس نو کنم، زیادتر از این نمیشه، اگر پولم را خرج لباس کنم که مجبور گرسنگی بکشیم.»
سالنهای بخش تولید لباس یا عمدهدوزی خیاطیها اکثراً در زیرزمینیهای منازل رهایشی در پسکوچههای شهر کابل فعال شده که به گفتهی فریده «به خاطر کرایه ارزان تهکوی خانههای مسکونی» است. پیش از سقوط نظام جمهوری نیز خیاطیهای زیادی فعال بود که چرخ تولید آنها اکثراً روی دوش کودکان کار (پسران زیر 18 سال) میچرخید. اما پس از آنکه طالبان مکاتب دخترانه را بستند و نیز فقر و بیکاری در کشور افزایش یافت، دختران و زنان جوان نیز به این جمع پیوستند که بیشتر «مدلهای پوشاک چینی، ترکی و ایرانی» را تولید میکنند.
علی ۱۱ ساله است و دو سال قبل پس از فوت پدرش مجبور شد برای تأمین نان خانوادهی هفت نفریاش به خیاطی روی آورد تا در خرج خانه کمکدست برادر بزرگترش باشد.
او سه خواهر دارد و دو برادر، مادرش هم شغل مشخصی ندارد. علی گفت: «فقط من و برادر بزرگترم کار میکنیم. بعضی وقتها که از کار خسته میشوم و میبینم معاش هفته 300 افغانی من هیچ جایی را نمیگیرد ناامید هم میشوم، اما مادرم تشویق میکند که باید کار کنم.»
او روزانه 9 ساعت زیر دست یک چرخکار شاگردی میکند و آخرین بار حدود دو ماه قبل در عید فطر به قول خودش «خلیفه» یا استادش برای او یک دست لباس نو دوخت. اما خودش در مدت دو سال هرگز برای خود لباسی ندوخته بلکه هر پنجشنبه وقت معاشش را میگیرد، پولش را مستقیم به مادرش میبرد تا «خرج نان» شود.
این کودکان یکی از دیگری قصهی دردناکتری دارد، اما سروته قضیه، فقر است که بیداد میکند و کودکانی که به جای آموزش به تقلای پیدا کردن نان افتادهاند و بار سنگین فقر و مخارج خانواده را به دوش میکشند.
علی صنف پنجم بود که مجبور شد برای پیدا کردن نان از صنف یک مکتب دولتی به یک سالن خیاطی خصوصی برود؛ به این امید که به خانه نان ببرد و خواهرانش بتوانند درس بخوانند. اما نه او تا هنوز نان مناسبی به خانه برده و نه خواهرانش بعد از این میتوانند به درس شان ادامه دهند. «ماه یکبار هم گوشت و میوه نمیخوریم.»
مروه از روستا به شهر آمده بود تا درس بخواند، اما روزگار بد چرخید و او مجبور شد به جای دنبال کردن رویاهایش به تقلای پیدا کردن نانی بیفتد که شاید خانوادهاش را از خطر گرسنگی مطلق نجات دهد.
قصهی پر غصهاش را با بغض و آه میگوید که «آمده بودم تا درس بخوانم و به دانشگاه بروم، پس از دانشگاه پشت میز بنشینم، اما حالا روزها پشت چرخ خیاطی نشستهام، به جای قلم قیچی گرفتم و به جای کتاب توپهای رخت، شبها که در خانهی یکی از اقوام نزدیک زندگی میکنم، خرج نانم را هم آنها میدهند، پولی که از کارم میگیرم به خانه میفرستم.»
مروه 17 ساله است و او نیز در یک کارخانه خیاطی تولید لباس کار میکند. پدر و مادرش را آخرین بار در نوروز امسال دیده است که برای سه روز رخصتی داشت و به خانه رفته بود.
«خیلی پشت شان دِق میشوم ولی چاره ندارم. پدر و مادرم پسر ندارند. ما دو خواهر استیم. خواهرم خیلی کوچک است.من شب و روز کوشش میکنم که آنها راحت زندگی کنند. معاش چندانی ندارم، فقط ماهانه چهار هزار افغانی میشود که به فامیلم میفرستم. حتا کرایه موتر هم به خودم نمیمانم، صبح زود پیاده به خیاطی میایم و شب اگر تاریک شد هم پیاده میروم.»
با وجود فقر روز افزون و گسترش بیکاری در سراسر کشور، آیندهی جامعه نامعلوم است، اما یک امر مسلم این است که با دوام سلطهی گروه تروریستی طالبان بر افغانستان، سنگینی بار فقر و بدبختی خانوادهها روی دوش زنان و کودکان افتاده و نسل بعدی بدون تفکیک جنسیت با مشکلات اساسی چون: فقر و بیسوادی دست و پنجه نرم خواهند کرد که برای رفع آن به چند دهه کار و سرمایهگذاری هنگفت لازم است.
دیدگاهها 1
حقیقت است که امروزه سازمان حقوق بشر و سازمان حقوق زنان و دختران هیج توجه نکرده نباید ما در زیر بار ظلم و ستم آرارم بمانیم و سکوت نمایم