تاریخ معاصر افغانستان پر است از نزاع و درگیریهای قدرت. نزاع و درگیریهای که هربار منجر به براندازی نظامها و دولتهای حاکم بر این کشور شده است. مردم افغانستان اما پس از هر مرحله فروپاشی به امید فردای بهتر تلاش کردند؛ نظم جدید و ساختار نوین بنا کنند تا مگر فرصت و مجال برای زیست انسانی فراهم شود، اما روند مرحلهوار فروپاشی نظام در افغانستان، تسلسل درناک و توقفناپذیر یافت.
یکی از تلخترین مرحلهی فروپاشی دو سال قبل در افغانستان رخ داد. رویداد غمانگیز و چنان بزرگ که کل روند اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه را متأثر ساخت. این مرحلهای از فروپاشی در ابعاد گسترده پیامدهای بسیار زیانبار و دردناک بر زندگی شهروندان به ویژه زنان و وضعیت کلی افغانستان داشت و سوگمندانه هنوز هم ادامه دارد.
ریشه و عوامل این نزاعها و درگیریها متعدد و گوناگون است. در این فرصت کوتاه مجال پرداخت به همهی آنها نیست، اما آنچه در این یادداشت به آن میپردازیم، تقابل دین و دموکراسی در افغانستان و اینکه آیا سکولاریزم راه نجات این کشور است؟
پس از فروپاشی حاکمیت نخست رژیم مستبد و سیاه طالبانی در 2001 میلادی، نظم نوین در افغانستان بر مبنای دموکراسی شکل گرفت. در این نظم که ظاهراً دموکراسی رویهی اصلی حکومتداری به حساب میرفت در کنار دین قرار گرفت و دین و دموکراسی، بستری برای شکلگیری و ادامهی حیاط نظام جمهوری تلقی شدند.
تلفیق دین و دموکراسی برای حیات و دوام نظام جمهوری، برساخت نامبارک و ناصوابی بود که بر یک جامعهی بحرانزده و عقبنگهداشته شده تحمیل و منجر به فروپاشی نظام جمهوری در افغانستان شد. زیرا دین و دموکراسی دو مسیر کاملاً متفاوت با بنیههای فکری مختلف هستند. دو مسیر که در اکثر بخشها هیچ گونه سازگاری با هم ندارند و برعکس جهتهای متضاد را دنبال میکنند. حالا تلفیق این دو برای حیات و دوام یک نظام سیاسی، امر تعجبانگیز بود که با سرنوشت غمانگیز دچار شد.
دین حاکمیت را از آن خدا و حاکم را نمایندهی خدا در زمین میشمارد، تجربهی که با آمدن طالبان محقق شده است. دموکراسی اما حاکمیت را برساخت اجتماعی و حاکم را منتخب مشروط شهروندان آن جامعه میشمارد. از نظر دین حاکم مکلف است تا احکام و اوامر خدا را اجرایی سازد، اما از نظر دموکراسی حاکم موظف است تا خواست و رضایت شهروندان را برآورده سازد. نقطه اصلی تقابل این دو جریان همینجاست. طالبان نمونهی برجستهی حاکمیت دینی استند. اما در نظم دموکراتیک جای برای حاکمیت طالبانی نیست. این تضاد و تفاوت میان دین و دموکراسی در اکثر بخشها به ویژه در باره آزادی، آزادی بیان، حقوق بشر، حقوق زنان، حق انتخاب و برابری جنسیتی وجود دارد.
تجریهی زیستی و حکومتی 20 سال پسین هرچند با چالشهای جدی به همراه بود، اما مزیتهایی هم داشت که مشخص ساخت نظام دینی در این زمان پاسخده نیازهای امروزی نیست. تحکم و مطلقگرایی دینی باید جایش را به تساهل و مدارای دموکراتیک عوض کند. در غیر آن امکان شکلگیری نظم اجتماعی که متضمن ثبات، توسعه و تحول اجتماعی و سیاسی باشد، ممکن نیست.
تجربهی تلخ شکست دموکراسی نیمبند در افغانستان، دست کم یک پیام واضح داشت که در جامعه و بستر دینزده آنهم از نوع اسلام، هیچ اندیشهی رهاییبخش یا شهروندمحور دوام و قوام نمییابد. زیرا اسلام برای مسلمانان یک منظومهی فکری و تجربی خللناپذیر تلقی میشود که نیازی به دیگر رویکردهای فکری و تجربی نمیببیند. اینجاست که فرصت و مجال برای اندیشه و نظریههای جهان مدرن و همچنان تجربههای نوین بشری در عرصهی سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع فراهم نمیشود.
در کنار اسلامگرایی، قومگرایی و رویکرد قومی قدرت در افغانستان، ساختار سیاسی متمرکز و رویههای غیردموکراتیک حکومتیان و دولتمداران سبب شد تا نظام جمهوری با گذشت هر روز تضعیف و منجر به فروپاشی شود.
با حاکمیت دوباره طالبان بر افغانستان، همه شاهد عقبگرد وحشتناک هستیم که دهها سال این کشور را از کاروان رو به جلوی معرفت و تجربههای نوین بشری باز میماند. با توجه به این وضعیت بحث نظم دموکراتیک سیکولار به عنوان گزینهی نجاتبخش برای افغانستان داغ شده است. زیرا در این نظم دین از عرصهی تصمیمگیری به عرصهی شخصی میرود. سیکولاریزم بر اصل تفکیک دین و دولت تأکید میکند.
در این نظم، دین نمیتواند در امور دولتی دخالت کند. دخالت دین به عنوان یک پدیدهی مطلقگرا و نقدناپذیر در امر دولت و دنیاداری، پیامد جز سرنوشت جمهوری اسلامی در افغانستان ندارد. آنچه که همه تجربه کردیم.
دموکراسی سیکولار اما تجربهی موفق و فراگیر در اکثر کشورها بوده است که افزون بر کوتاه کردن دست دین از امر دولت، فرصت مانور گروههای تحجری قومگرا و متعصب را نیز میگیرد. در این نظم فرصت برای شگوفایی آزادی، آزادی بیان، حقوق شهروندی، برابری جنسیتی و دیگراندیشی فراهم میشود. در نظمی که بر مبنای دموکراسی سکولار شکل گرفته باشد، بستر رشد، توسعه و تحول اجتماعی، سیاسی، فرهنگ و اقتصادی نیز فراهم میشود.
یکی از ترسهایی که نسل روشنفکر و دیگراندیش افغانستان همواره با آن مواجه بود، طرح این مسأله به گونهی آشکار و واضح بود. این ترس از آنجا ناشی میشد که طرح چنین مسألهای فرصت را برای سربازگیری گروههای تندرو مذهبی فراهم میکند، اما ترس از آنچه که اکنون واقع شده است، سودی نداشت و ندارد. لذا فرصت آن است تا واضح و روشن سخن زده شود.