نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

تار و پود رنج

  • سایه
  • 11 سرطان 1402
تار-و-پود-رنج

دست‌هایش با سرعت عجیبی یک تار را از میان تارهای زیادی که به شکل افقی پهلوی هم قرار گرفته‌اند عبور می‌دهد و در کسری از ثانیه با چاقویی که نوکش قلاب دارد آن تار را می‌برد، این کار همین‌طور ادامه پیدا می‌کند تا این‌که یک قالین کامل بافته شود. در دست چپش جای زخم‌های زیادی دیده می‌شود که نشان می‌دهد روزهای مدیدی پشت دار قالی نشسته و کار کرده است.

ظریفه، خانم 30 ساله‌ و مادر دو فرزند است که بیشتر از نصف عمرش را در پشت دار قالی گذرانده است. او از 13سالگی بافتن قالین را از مادرش آموخته است و در این مدت تارهای رنگارنگ زیادی را به هم آمیخته تا قالین شود، ولی زندگی خودش رنگ عوض نکرده و بهتر نشده است.

وقتی در مورد زندگی‌اش پرسیدم، حرکت دستانش آهسته‌تر شد، ولی به بافتن ادامه داد و شروع به حرف زدن کرد. «تا قبل از فوت مادرم زندگی با تمام بدی‌هایش خیلی سخت نبود، زمانی که دختران همسایه‌های ما مکتب می‌رفتند، ولی من مجبور بودم برای زنده ماندن خانواده‌ از صبح تا شب همراه با مادرم قالین ببافم.»

ظریفه حالا با بافتن قالین در کنار شوهرش هزینه‌ی زندگی خانواده‌ی هفت نفره‌ی شان را تأمین می‌کند، شوهرش هم در یکی از نانوایی‌ها کار می‌کند. «شوهرم در نانوایی کار می‌کند، درامدش بسیار کم است و مادرش هم مریض است. تمام پولی که از نانوایی می‌گیرد قیمت 15 روز دوای مادرش هم نمی‌شود. باز هم مجبور استیم گذاره کنیم.»

زندگی ظریفه به گفته‌ی خودش سراسر دشواری و غم بوده است. او زمانی که 16 ساله می‌شود مادرش را از دست می‌دهد و فقط چهار ماه بعد از آن پدرش هم در یک حادثه‌ی ترافیکی جانش را از دست می‌دهد. بعد از آن او همراه با برادرش زندگی می‌کند؛ اما این ماجرا خیلی طول نمی‌کشد که برادرش او را مجبور به ازدواج می‌کند. «یک سال بعد از مرگ پدر و مادرم بود که برادرم گفت، نمی‌توانم تو را نگهدارم و باید ازدواج کنی. برادرم خودش مشکل نداشت، ولی خانم برادرم به خاطر بودن من هر لحظه با برادرم جنگ می‌کرد.»

او فقط چند روز قبل از عروسی‌ متوجه می‌شود که شوهر آینده‌اش گُنگ است، نه چیزی می‌شنود و نه می‌تواند حرف بزند.ولی کاری از دست ظریفه بر نمی‌آید؛ البته اگر قبل از آن هم متوجه می‌شد نمی‌توانست چیزی را تغییر بدهد. «وقتی متوجه شدم که شوهرم گنگ است، دنیا سرم خراب شد، تا یکسال بعد از عروسی نمی‌توانستم حرف بزنم، انگار شوک دیده بودم.»

از آن روز به بعد زندگی ظریفه سخت‌تر می‌شود، خانواده‌ی شوهرش هم با او بدرفتاری می‌کردند تا جایی‌که ظریفه دست به خودکشی می‌زند. «چندماهی از اولین حاملگی‌ام می‌گذشت، یک شب مادرشوهرم به خاطری‌که غذا دیرتر آماده شده بود با من جنجال کرد، شوهرم که نمی‌فهمید چه شده مرا لت‌وکوب کرد؛ تا جایی زندگی برایم سخت شده بود که با خوردن تابلیت‌های خواب‌آور دست به خودکشی زدم.»

وقتی شوهرش متوجه می‌شود حال ظریفه بد است او را به شفاخانه می‌برد، ولی بعد از رساندنش به شفاخانه او دچار خون‌ریزی می‌شود و اولین طفلش را که پنج ماهه حامله بود سقط می‌کند. این اتفاق برای شوهرش درس عبرت می‌شود و از آن به بعد رفتارش با او تغییر می‌کند و کوشش می‌کند ظریفه را خوشحال نگهدارد. «از آن به بعد رفتار همه‌ی‌شان بهتر شد، ولی من تا خیلی بعد از آن اتفاق نمی‌توانستم خودم را به خاطر از بین رفتن طفلم ببخشم و حس گناه داشتم، بعد از آن کم‌کم با روزگار کنار آمدم و تلاش کردم برای بهتر شدن وضع اقتصادی کاری کنم و رفتم قالین برای بافتن به کرایه گرفتم.»

تا این جای حرف زدن ظریفه چند بار عرض قالین بافته شد و تارهای زیادی با رنگ‌های مختلف کنار هم قرار گرفتند، ولی رنگ قصه‌‌ی زندگی او همچنان سیاه و خاکستری بود. این وضعیت، حال یک روزه‌ی ظریفه نبود و او تمام عمرش را این‌گونه سپری کرده است.

ظریفه گلویش را صاف می‌کند و چیزی فلزی که شبیه شانه است را برمی‌دارد و بعد از قرار دادن آن به درون تارها به سمت خودش می‌کشد تا محکم‌تر شود، دوباره از سمت راست شروع به بافتن می‌کند و مادرشوهرش هم کنارش می‌نشیند.بازوهای افتاده‌ی مادرشوهرش هم از یک زندگی سخت حرف می‌زند و دست‌های پینه‌ بسته‌ی او با سرعت کمتر از دست‌های ظریفه حرکت می‌کند، ولی حرکت دست‌هایش سریعتر از حرف زدنش است، وقتی حرف می‌زند صدایش خسته است.

همچنان بخوانید

نسرین

نسرین در جدال با سرنوشتِ نامعلوم

29 سنبله 1402
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

این‌بار بدون اینکه از ظریفه چیزی بپرسم خودش شروع به حرف زدن می‌کند. «تمام بچگی‌ام در آرزوی رفتن به مکتب سپری شد، وقتی مادر و پدرم مردند زمین زیر پاهایم خالی شد و تمام آرزوهایی که شاید با بودن آن‌ها هم برآورده نمی‌شد، نابود شد.»

این‌جا مادرشوهرش میان قصه‌های او می‌پرد و با گفتن این‌که زندگی برای همه دشواری‌های خودش را دارد ادامه می‌‌دهد. «به زندگی من ببین و روزگار خدا بیامرز مادرت را به یادت بیاور، همه مثل تو سختی کشیدیم، ولی روزگار ما خوب نشده.»

وقتی مادر شوهرش حرف می‌زد، چاقویی که با آن تارها را می‌برید در دست‌ راستش آرام گرفته بود و ظریفه هم به سویش به دقت نگاه می‌کرد؛ انگار داشت زندگی مادرش را به یاد می‌آورد و تمام سختی‌هایی را که مادرش متحمل شده بود یک به یک نگاه می‌کرد، در حالی‌که بغض گلویش را می‌فشرد شروع به حرف زدن کرد. «مادرم در بدبختی کامل مرد، شش ماه تمام درد کشید. برای تداوی‌اش هم پول زیاد لازم بود، پدرم فقط توانست یک بار تا کابل بیاورد، هیچ چیزی خورده نمی‌توانست؛ شاید سرطان معده یا مری داشت.»

حالا دختر بزرگ ظریفه هشت ساله است، وقتی مادرش حرف می‌زد کنارش نشسته بود و به دقت به دست‌های مادرش نگاه می‌کرد، شاید داشت بافتن قالین را یاد می‌گرفت، وقتی ظریفه در مورد شوهرش حرف می‌زد، دخترش هم با زبان کودکانه‌اش می‌گفت: «پدرم “سکوت” اس، با دستایش گپ میزنه.»

ظریفه در کنار تحمل کردن سختی روزگار و گنگ بودن شوهرش، مجبور است سکوت یک عمر پسرش را هم تحمل کند.فرهاد پسرش هم گنگ بودن را از پدرش به ارث برده است. «می‌ترسم دوباره بچه‌دار شوم، داکتر می‌گوید این ارثی است و تأثیرش روی آدم‌ها متفاوت است، به همین خاطر پسرت مثل پدرش گنگ آمده است.»

خودش با دختر بودنش در این جغرافیا رنج‌های زیادی را تحمل کرده است و در مورد دخترش می‌گوید: «کاش پسرم گنگ نمی‌بود یا دخترم پسر می‌بود، با این شرایط نمی‌دانم پسرم چطور می‌شود و آینده‌ی دخترم هم که نامعلوم است.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN