نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

بوی نان تازه و بوی رنج

  • سایه
  • 28 سرطان 1402
بوی-نان-و-بوی-برنج

با سیخچه‌ای که در دست داشت آتش تنور را جا‌به‌جا می‌کرد تا حرارتش بیشتر شود و نان‌ها بهتر بپزد، اطرافش پر بود از چای‌جوش‌های بزرگی که دیواره‌هایش سیاه شده بود و چند لحظه قبل از رسیدن من از روی آتش تنور پایین آورده بود.

لیلا دختر ۲۲ ساله‌ای است که بعد از تسلط گروه طالبان از آموزش بازمانده و مجبور شده است از کابل دوباره به روستا برگردد. او هر روز صبح به جای این که لباس‌های قشنگش را به خاطر رفتن به دانشگاه بپوشد، لباس زخیم را بر تن می‌کند که قبلا مادرش برای پختن نان آن را می‌پوشید تا حرارت تنور او را نسوزاند. حالا لیلا مجبور شده پا جای پای مادرش بگذارد و آرزوهای از دست رفته‌اش را هر روز صبح با بوی خوش نان تازه به دست بادهای ملایم روستا بدهد و خودش هم‌چنان که دارد نان را از تنور بیرون می‌کشد به آینده‌ی نامعلومش چشم بدوزد.

او دانشجوی سال دوم رشته‌ی کیمیا در دانشگاه کابل بود که گروه طالبان دستور منع رفتن دختران به دانشگاه را صادر کرد. به گفته‌ی خودش، دوست داشت معلم شود و در مکتبی که درس خوانده است مضمون کیمیا را تدریس کند، ولی گروه طالبان او و تمام هم‌نوعانش را از رسیدن به رویاهای‌شان بازداشتند و طی این دو سال تسلط بر افغانستان از هیچ نوع زن‌ستیزی دریغ نکرده است.

لیلا، همزمان که داشت نان را از تنور بیرون می‌آورد حرف می‌زد و از دوران کودکی‌اش می‌گفت: «از صنف هشتم بودم که به کیمیا علاقمندی پیدا کردم، یک روز استاد مان در لابرتوار مکتب که از طرف یک موسسه کمک شده بود، یک تعامل انجام داد که آب را تجزیه کرد، من هم از همان روز تلاش کردم تا رشته‌ی کیمیا را در دانشگاه بخوانم، ولی حالا مجبور شدم خودم با تاریکی و جبر تعامل کنم و از تمام آرزوهایم دست بکشم.»

او روزی را که از دستور منع رفتن دختران به دانشگاه خبر شده بود، این‌گونه قصه کرد: «امتحان تازه تمام شده بود، داشتم برای زمستان دنبال اتاق می‌گشتم تا در کابل بمانم و انگلیسی بخوانم، همچنان قرار بود در یک مکتب خصوصی هم تدریس کنم. وقتی خبر شدم که دیگر اجازه نداریم به دانشگاه برویم یک لحظه همه‌جا تاریک شد و همه می‌گفتند دوباره اجازه می‌دهد، ولی به بسته شدن مکتب‌های دخترانه که فکر می‌کردم ناامیدتر می‌شدم.»

سمیه، خواهر کوچک‌ترش که او هم از رفتن به مکتب منع شده است داشت زغاله‌های آرد را پهن می‌کرد. وقتی از او در مورد آرزوهایش پرسیدم از زیر دستمالی که روی دهنش بسته بود خنده‌ی بلندی کرد و گفت: «تنها آرزویم باز شدن مکتب‌های دخترانه است، دو سال شد که یک کلمه نخواندم و هم‌صنفی‌هایم را ندیدم، اگر مکتب‌ها باز می‌بود امسال صنف یازده می‌شدم و زمستان با خواهرم کابل می‌رفتم و برای کانکور آمادگی می‌گرفتم.»

بعد از این‌که لیلا از رفتن به دانشگاه باز مانده، مادرش بارها در مورد ازدواجش حرف زده و گفته است که باید ازدواج کند. «فکر می‌کنم تنها چیزی که مرا در این مدت از ازدواج دور نگهداشته همین درس خواندن بوده است، اگر دانشگاه و مکتب نمی‌بود شاید چند سال پیش مادرم مرا مجبور به ازدواج می‌کرد.»

به گفته‌ی لیلا در این مدت که مکتب‌ها و دانشگاه‌ها به روی دختران بسته شده‌اند، تنها در دهکده‌ی آن‌ها بیشتر از شش دختر که بیشتر شان مجبور به ازدواج بوده عروسی کرده‌اند. «در همین دو سال بیشتر از شش نفر عروسی کرده که خودم خبر دارم. سه نفر شان مجبور به ازدواج شده، راحله هم‌صنفی دوران مکتبم بود که دو ماه پیش عروسی کرد، او در روز عروسی خود قصد خودکشی داشت که وقتی مادرش خبر شد بالایش حمله عصبی آمد و راحله به خاطر مادرش کاری نکرد.»

لیلا هنوز تن به ازدواج نداده و در برابر مادرش مقاومت کرده است، ولی به گفته‌ی خودش شاید بیشتر از این نتواند در برابر ازدواج ایستادگی کند. «مادرم نگران است که اگر سن من بالا برود کسی با من ازدواج نکند، البته که مادرم هم حق دارد، او در همین فرهنگ بزرگ شده و متاثر شده، از این بیشتر نمی‌تواند درک کند. وقتی دختران دیگر نامزد می‌شوند، مادرم بیشتر نگران می‌شود و می‌گوید باید زودتر عروسی کنی، اما من در این مدت چندین خواستگار را جواب رد دادم.»

صالحه، مادر لیلا زن ۴۳ ساله‌ای است که تاکنون دو دخترش را قبل از بیست سالگی‌شان به شوهر داده است. وقتی از او در مورد لیلا پرسیدم با لبخند جوابم را داد: «دختر باید زودتر خانه شوهر برود، من خودم هفده ساله بودم که ازدواج کردم، ولی حالا ۲۵ ساله می‌شود هم می‌گوید هنوز وقت است. حالا که درس هم نیست باید ازدواج کند تا چه وقت خانه پدر خود باشد، باید برود دنبال غریبی و زندگی خود.»

همچنان بخوانید

سنگ صبور

سنگ صبور؛ آمنه و خواهرش تحت سلطۀ طالبِ خانه‌گی

3 میزان 1402
تابو و درد

تابو و درد؛ روایت رنجِ زن بودن در افغانستان

1 میزان 1402

صالحه زندگی دو دختر دیگرش را برای لیلا مثال می‌زند و می‌گوید: «زندگی خواهرانت را ببین، حالا هر کدامش برای خود خانه و زندگی دارند و اولادهای‌شان کلان شده، تا چه وقت پدرت تو را نان بدهد، کاش درس می‌بود که خلاص می‌کردی و برای خودت چیزی می‌شدی حالا که این گروه وحشی همه چه را از روی تان گرفته.»

لیلا هم‌زمان که نان را از تنور بیرون می‌کرد، اشکش را از روی گونه‌هایش که از گرمای تنور سرخ شده بود پاک می‌کرد و با گلوی بغض کرده به مادرش می‌گفت: «ما هم مثل برادرم اولاد تو و پدرم هستیم، چطور است که او را تا که زنده هستید نان می‌دهید و ما باید هرچه زودتر شوهر کنیم، من هم نگفتم که هیچ‌گاه ازدواج نمی‌کنم، ازدواج می‌کنم به وقتش و با کسی که دوستش داشته باشم.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنانقصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش
مقالات

تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش

2 میزان 1402

«نیک‌بخت، یک زن افغانستانی که 25 سال پیش توسط برادرش در دخمه‌یی تاریک زندانی شده بود، بالاخره توسط مأمورانِ طالبان آزاد می‌شود و درحالی‌که در بدترین وضعیت صحی قرار دارد، برای برادرش مجازات نمی‌خواهد.» 

بیشتر بخوانید
سنگ صبور
هزار و یک شب

سنگ صبور؛ آمنه و خواهرش تحت سلطۀ طالبِ خانه‌گی

3 میزان 1402

آمنه هر روز نزدیک اذان صبح بیدار می‌شد و به گاو،گوسفندان و بزها علف می‌داد تا وقت دوشیدن، شیرشان بیشتر باشد. بعد از اذان وقتی هوا کمی روشن‌تر می‌شد، سرِ زمین می‌ر‌فت تا علفِ تازه...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN