نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

«مادرم گفت قاعدگی دردیست که باید مخفیانه تحمل کنی»

  • نیمرخ
  • 2 اسد 1402
قاعدگی

نویسنده: الینا میرزاد

در گوشه‌ا‌ی از اتاق دختر جوانی دراز کشیده و با وجود گرمای تابستان رویش یک پتوی زمستانی انداخته است. در پهلویش گیلاسی پر از چای با بعضی از دواهای یونانی(گرمانه) قرار دارد‌، هرازگاهی در خود می‌پیچد و ناله می‌کند. اسمش هانیه است و 18 سال سن دارد.

نزدیکش شدم و از او پرسیدم که «چه شده؟» ابروهایش را درهم کشید و با بسیار خستگی گفت: «زندگی خسته کرده، این‌قدر شکمم درد دارد که صبرم لبریز شده، به قدری که می‌خواهم فریاد بکشم.»

با لبخند گفتم «فریاد بکش!» گفت: «نمی‌توانم» پرسیدم چرا مگر درد نداری؟ گفت: «چون مادرم همیشه از گوشم کشیده که وقتی شکمت درد گرفت صدایت را نکش و با کسی نگو.»

هانیه پریود است و بیشتر اوقات در دوره‌ی قاعدگی‌اش درد شدیدی را تجربه می‌کند. اما مادرش در نخستین تجربه‌ی قاعدگی او، ضمن خشونت، به او توصیه کرده که از پریود شدن و دردهای قاعدگی‌اش به کسی چیزی نگوید؛ چون «شرم است.»

اما هانیه با من از اولین تجربه‌ی قاعدگی‌اش حرف می‌زند. اولین باری که خون پریود در بدنش را متوجه شد، شوکه شده بود و نمی‌دانست چه کار کند. بیشتر از درد قاعدگی، ترس را احساس می‌کرد که مبادا اتفاق بدی افتاده باشد. بالاخره حرف به مادرش رسید. مادرش هانیه را آنقدر لت‌و‌کوب می‌کند که هانیه دیگر «توان ایستادن» نداشت. اما هانیه با گذشت چندین سال، هنوز دلیل خشونت آن روز مادرش را نمی‌داند. حدس می‌زند که شاید بخاطر این لت‌وکوب شد که چرا اول به مادرش نگفت و خبر قاعدگی‌اش را با دیگران در میان گذاشت.

«با وجودی که من از آن وضعیت بسیار ترسیده بودم ولی مادرم مرا لت‌وکوب کرد. اگر کدام اشتباهی می‌کردم و یا به دست خودم می‌بود مادرم حق داشت. هنوز نمی‌دانم چرا مرا لت‌وکوب کرد. بخاطر این کار مادرم از او بسیار دلگیرم. ای‌کاش قبل از اینکه پریود شوم با من چیزی می‌گفت که من هم خبر می‌داشتم.»

اما تنها هانیه نیست که این وضعیت را تجربه می‌کند؛ بلکه دختران زیادی در مورد قاعدگی چیزی نمی‌دانند و دردهای ناشی از عفونت و دیگر امراض تناسلی را زیر چتر «شرم و حیا» مخفیانه تحمل می‌کنند.

سمیه، دختر کاکای هانیه است. او تا چهارده سالگی در یک روستای سردسیر زندگی می‌کرد و جسامت خیلی ضعیف و لاغری داشت. روزانه در مزرعه و داخل خانه کار می‌کرد، وقتی بیکار می‌شد خوش داشت کتاب مطالعه کند.

«کتاب خوب در اختیار نداشتم، بعضی کتاب‌ها در خانه بود که همه از مسایل دینی بود و آیات قرآن داشت. یک روز رفتم ببینم کدام کتاب خوب پیدا کنم، در بین کتاب‌ها یک توضیح‌المسائل توجهم را جلب کرد. فهرست آن را دیدم، کلا در باره‌ی مسایل دینی بود، چند ورق زدم.»

همچنان بخوانید

نوار بهداشتی چیست؟

«زنان روستایی حتا نمی‌دانند لباس زیر و نوار بهداشتی چیست؟»

7 جوزا 1402
نخستین تجربه‌ی دختران از دوران قاعدگی یا پریود

نخستین تجربه‌ی دختران از دوران قاعدگی یا پریود

7 جوزا 1402

سمیه در متن توضیح‌المسائل با عنوان‌هایی روبرو می‌شود که حس کنجکاوی او را تازه می‌کند.

«در وقت کتاب خواندن عنوانی بود به نام “غسل حیض”، در فکر فرو رفتم که قبلا در باره‌ی این شنیده بودم ولی مفهمومش را درک نمی‌توانستم. چند پاراگراف خواندم. بعد از آن هروقت کسی در مورد این موضوع حرف می‌زد دقیق گوش می‌گرفتم.»

سمیه جرأت نداشت از کسی بپرسد، خجالت می‌کشید؛ اما بعد از اینکه چندین بار در مجالس زنانه و بین دوستانش در مورد «عادت ماهوار» و «غسل حیض» شنید، تا حدودی فهمید که مسأله چیست.

اما خودش هنوز قاعدگی را تجربه نکرده بود. مادر سمیه بعضی اوقات با دیگر زنان اقاربش می‌گفت «این دختر چرا پریود نمی‌شود، نکند مشکلی داشته باشد!» اما سمیه از این مسایل هم خجالت می‌کشید و هم ترس داشت. وقتی صحبت از «عادت ماهوار» می‌شد و در مورد او حرف می‌زدند، سمیه دعوا می‌کرد؛ چون او خوش نداشت از این موضوعات بشنود.

اما حالا معتقد شده است که راه گریزی از این خاصیت طبیعی بدن وجود نداشت.

«یک روز با پدر و مادرم داخل خانه نشسته بودیم. ناگهان متوجه شدم، از همان چیزی که هراس داشتم به سرم آمده، بیشتر از درد، استرس داشتم. نمی‌فهمیدم چه کار کنم. از حضور پدرم بیشتر خجالت می‌کشیدم. با صدای لرزان مادرم را صدا کردم و خودم از اتاق بیرون شدم. دروازه را بستم ولی صدای مادرم را شنیدم که به پدرم می‌گفت حتما عادت[ماهوار] شده، در دلم به مادرم بد و رد می‌گفتم که چرا به پدرم گفت. با مادرم دعوا کردم که چرا به پدر گفتی، اما او چیزی نگفت، فقط رهنمایی کرد و رفت.»

سمیه در اوایل پانزده سالگی‌اش قاعدگی را تجربه کرد؛ منتها پس از مدتی پریود او با درد و علایمی همراه شد که تحملش برای او دشوار بود و پابه‌پای او بزرگ شده است. گاهی چنان درد می‌کشید که از حال می‌رفت، انگار بیهوش شده باشد.هنوز گاهی از شدت درد جیغ می‌کشد و فریاد می‌زند.

مادرش سمیه را نزد یک داکتر برد، اما داکتر به او داروهای مسکن تجویز کرد و گفت: «وقتی ازدواج کنی، این دردها تمام می‌شود.» اما نسخه‌ی این داکتر چیزی نبود که درد سمیه را درمان کند.

دردهای ناشی از پریود ضمن بدن، روان سمیه را نیز به شدت آسیب رساند و از او یک دختر تندخوی ساخت.

«در جریان پریود خیلی تندخوی می‌شوم. اصلا تحمل حرف کسی را ندارم. زود دعوا می‌کنم و خیلی بد می‌برم از اینکه پریود شوم. بعضی اوقات مادرم می‌پرسید پریود شدی؟ داد می‌کشیدم بلی! و عصبانی می‌شدم. دوست نداشتم کسی در مورد آن حرف بزند.»

سمیه حالا 22 ساله است. عصبانیت و ناراحتی، درد شدید و پندیدن شکم از علایم پریود در نزد او است. در اوایل خونریزی زیاد هم داشت ولی حالا کمتر شده، خلاف عصبانیتش که بیشتر شده است. سمیه ده‌ها بار صنف مکتب و دانشگاه را از شدت درد و ناراحتی ناشی از عادت ماهوارش ترک کرد و دوستانش یا خواهرش او را به خانه رساندند. اضطراب اینکه مبادا حالش بد شود، بسیاری اوقات نزدیک عادت و نیز در طول قاعدگی‌اش‌ نمی‌تواند بعضی جاها به تنهایی برود.

او این روزها که دانشگاه‌ها به روی دختران مسدود شده، برای تأمین نان خانواده‌اش در بخش تولیدی یک کارخانه خیاطی کار می‌کند، اما علایم دردناک قاعدگی‌اش گاهی مانع کار او می‌شود.

«حالا که در خیاطی کار می‌کنم هم بعضی اوقات حالم بد می‌شود و درد شدیدی دارم، در حدی که نمی‌توانم کار کنم. حالا که تابستان هم است وقتی پریود می‌شوم، دستانم سرد می‌شود و احساس سرما می‌کنم، بعضی‌ها می‌گویند گرم بگیری خوبتر می‌شود. بعضی روزها تکه‌ای را با اوتو گرم کرده روی شکمم می‌گیرم که آرامتر شود.»

سمیه چندین بار وقتی حالش بهتر شده، متوجه شده است که پوستش را با پارچه داغ سوختانده ولی از درد شدید‌ متوجه نشده است. «بارها بدنم را سوختانده‌ام، بدون اینکه احساس کنم، فقط می‌خواستم آرام شوم یا خوابم ببرد.»

تا حالا که تقربیا هفت سال از نخستین تجربه‌ی قاعدگی‌ سمیه می‌گذرد، او هنوز وقتی نزدیک عادت ماهوارش می‌شود استرس می‌گیرد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قاعدگی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش
مقالات

تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش

2 میزان 1402

«نیک‌بخت، یک زن افغانستانی که 25 سال پیش توسط برادرش در دخمه‌یی تاریک زندانی شده بود، بالاخره توسط مأمورانِ طالبان آزاد می‌شود و درحالی‌که در بدترین وضعیت صحی قرار دارد، برای برادرش مجازات نمی‌خواهد.» 

بیشتر بخوانید
طوق تلخِ نازایی بر گردنِ شیرین
گزارش

طوق تلخِ نازایی بر گردنِ شیرین

28 سنبله 1402

شیرین نام دارد اما در تمام دوران‌ زنده‌گی‌اش طعم شیرینی را نچشیده و همیشه با اتفاقات تلخِ زنده‌گی همدم بوده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN