نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

دانشکده‌ی هنر؛ رویای دست نیافتنی برای سکینه

  • نیمرخ
  • 10 اسد 1402
رویای-سکینه

نویسنده: رحمان آرش

سکینه‌، دومین فرزند قربان و حلیمه است. او ۲۲ سال پیش زمانی به دنیا آمد که دور اول تسلط گروه طالبان بساطش برچیده شده بود و گرمای امید و آزادی داشت به روی دختران افغانستان می‌تابید، برای سکینه هم این روزنه، راهی شد تا برایش رویا ببافد و تلاش کند.

کودکی‌های سکینه مثل بیشتر کودکان روستا که از همان کودکی بار زندگی را بر دوش می‌کشند با رنج و زحمت بوده است.البته این بار پررنج زندگی برای دختران به علت فرهنگ زن‌ستیزانه‌ی که از دیرباز بر افغانستان و مخصوصا روستا‌ها حاکم است پیشتر از پسرها به سراغ دختران می‌آید و دختران مجبور هستند بیشتر از خودشان برادرشان و مردهای خانواده را دوست داشته باشند. این نوع دوست داشتن از سر محبت نیست بلکه بر آن‌ها تحمیل می‌شود که تو نسبت به پسر خانواده بی‌ارزش‌تر هستی و باید برای آسایش مردهای خانواده بیشتر تلاش کنی.

سکینه هم بخش بزرگ زندگی‌اش را برای دلخوشی برادر بزرگ‌ترش سپری کرده است. وقتی در مورد آن روزها حرف می‌زد، می‌خندید و می‌گفت: «راستش برادرم را دوست دارم، ولی همیشه حس می‌کنم در تمام همین ۲۲ سال حقم را خورده است.همیشه چیزهای خوب در خانه از برادرم بود. وقتی پدرم از بازار میوه می‌آورد سهم ما نصف می‌شد تا برادرم برای فردایش هم میوه داشته باشد. این حرف‌ها را از سر حسادت نمی‌گویم، ولی این که باعث شد من همیشه با خودم فکر کنم که من کمتر از یک مرد ارزش دارم خیلی آزارم می‌دهد.»

به مکتب رفتن او هم در اول بخاطر با سواد شدن خودش نبوده، بلکه برای گرفتن سهم کمک‌هایی بوده که از سوی سازمان ملل به شاگردان مکاتب توزیع می‌شد.

«بیشتر از یک ماه از شروع شدن مکتب‌ها گذشته بود که پدرم خبر شد قرار است برای شاگردان مکتب آرد و روغن توزیع کنند، همان روز مرا به مکتب برد و با آنکه مدیر مکتب می‌گفت لیست جدید شمول‌ها بسته شده است، ولی پدرم برای ثبت نام کردن من پافشاری کرد تا شامل شدم.»

اما آن کمک‌ها خیلی دوام نمی‌آورد و بعد از چهار سال متوقف می‌شود و از آن روز به بعد پدرش دوباره کوشش می‌کند او را از رفتن به مکتب منع کند. «وقتی رفته رفته کمک‌های خارجی برای دانش‌آموزان کم و کمتر شد، بار‌ها پدرم می‌گفت که حالا خواندن و نوشتن را یاد گرفتی و دیگر لازم نیست  به مکتب بروی، باید کارهای خانه را یاد بگیری.»

اما سرسختی و تلاش او در کنار حمایت‌های مادرش باعث می‌شود سکینه از رفتن به مکتب باز نماند و در کنار انجام کار‌های سخت در خانه، مقام اول نمرگی را در تمام این دوازده سال با خودش کشانده و به پدرش اجازه نداده بود که دیگر مانعش شود.

سکینه بعد از سپری کردن ۱۲ سال مکتب و تلاش برای رسیدن به دانشگاه کابل و راه یافتن به دانشکده‌ی «هنر» یک سال قبل از تسلط دوباره‌ی گروه تروریستی طالبان از مکتب فارغ شده بود و داشت برای شرکت در امتحان کانکور آمادگی می‌گرفت، ولی گروه طالبان در همان روزهای نخست تسلط شان دروازه‌ی دانشکده‌‌ی هنر دانشگاه کابل را بست و آرزوهای سکینه یک شبه به فنا رفت

«وقتی گروه طالبان به قدرت رسید، دیگر ناامید شدم و در مورد این‌که آن‌ها با درس خواندن دخترها مشکل دارد خیلی شنیده بودم و آرزوی این‌که من بتوانم در دانشکده‌ی هنر درس بخوانم در همان روزهای اول در من مرد.»

همچنان بخوانید

سنگ صبور

سنگ صبور؛ آمنه و خواهرش تحت سلطۀ طالبِ خانه‌گی

3 میزان 1402
تابو و درد

تابو و درد؛ روایت رنجِ زن بودن در افغانستان

1 میزان 1402

دو خواهر دیگر سکینه نیز از این ناامیدی متأثر شدند. خواهر دیگرش صنف یازدهم بود و خواهر دومش صنف چهارم که سیاهی آرزوهای‌شان را بلعید، خواهر دومی اکنون با اینکه دغدغه‌ی سال بعدش را دارد صنف ششم مکتب است.

وقتی سکینه در مورد سال‌هایی که تلاش می‌کرد تا به آرزوهایش برسد قصه می‌کرد، حسرت در چشمانش موج می‌زد و با صدایی که سنگینی یک شکست از آن شنیده می‌شد می‌گفت: «خیلی سختی کشیدم، ولی همه چیز طبق نقشه‌های که برای زندگی و آینده‌ام کشیده بودم خوب پیش می‌رفت، روزها به مکتب می‌رفتم و شب‌ها از روی ناچاری و برای این‌که خرج مکتب خود را در بیاورم تا دیر وقت خامک دوزی می‌کردم، و در زمستان‌ها بیشتر لباس‌های مردانه خامک دوزی می‌کردم تا پولی رای برای خواندن آمادگی کانکورپس انداز کنم، هرچند به خاطر کم بضاعتی و بی‌پولی یک سال از کانکور عقب ماندم ولی باز هم موفق شدم به کابل بروم و آمادگی کانکور بخوانم.»

سکینه در همین‌جا سکوت کرد و بغض سنگینی گلویش را می‌فشرد، طوری که نمی‌توانست به حرف زدن ادامه بدهد. اشک در چشمانش حلقه زده بود و از پنجره‌ی اتاق به غروب روستا خیره مانده بود، با آن‌که جبر روزگار از او آدم سرسخت و مقاوم ساخته است و در این مدت بارها از زیر بار ازدواج سر باز زده است، اما با تسلط گروه طالبان دیگر همه چیز بر علیه او شده است؛ حتا مادرش.

«پدرم کم‌کم باور کرده بود که نمی‌تواند چیزی را بر من تحمیل کند، ولی حالا هر بار که خواستگار می‌آید و من رد می‌کنم، پدرم مرا لت‌وکوب می‌کند، نمی‌دانم چقدر توان در من باقی مانده است که دوام بیاورم.»

وقتی حلیمه، مادر سکینه در مورد دخترش حرف می‌زد، حرف‌هایش پر بود از آرزوهایی که خودش به آن نرسیده بود و برای دخترش می‌خواست. «سکینه را به مکتب روان کردم تا دستش به جیب خودش باشد و دیگر دستش برای هر چیز پیش پدر یا شوهرش دراز نباشد، دوازده سال خون دل خوردم، دختر را به کابل فرستادم، آن‌جا هم انفجار کورس کوثر معجزه شد که شکر سالم به خانه آمد.»

در همان سال که سکینه آمادگی کانکور می‌خواند، انفجار بزرگی در کوچه‌ی مرکز آموزشی کوثر دانش اتفاق افتاد و او در این انفجار فقط یک دروازه با فرد انتحاری فاصله داشت، از مرگ خودش نجات یافت، ولی نتوانست جلو مرگ رویاهایش را بگیرد. «گاهی فکر می‌کنم کاش در همان انفجار کشته می‌شدم، ولی این روزها را نمی‌دیدم.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش
مقالات

تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش

2 میزان 1402

«نیک‌بخت، یک زن افغانستانی که 25 سال پیش توسط برادرش در دخمه‌یی تاریک زندانی شده بود، بالاخره توسط مأمورانِ طالبان آزاد می‌شود و درحالی‌که در بدترین وضعیت صحی قرار دارد، برای برادرش مجازات نمی‌خواهد.» 

بیشتر بخوانید
سنگ صبور
هزار و یک شب

سنگ صبور؛ آمنه و خواهرش تحت سلطۀ طالبِ خانه‌گی

3 میزان 1402

آمنه هر روز نزدیک اذان صبح بیدار می‌شد و به گاو،گوسفندان و بزها علف می‌داد تا وقت دوشیدن، شیرشان بیشتر باشد. بعد از اذان وقتی هوا کمی روشن‌تر می‌شد، سرِ زمین می‌ر‌فت تا علفِ تازه...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN