«کاکای جان، لطفا انتخاب دومت را تکنالوژی طبی بزن، من همیشه دوست داشتم انتخاب اولم را طب دندان بزنم و انتخاب دوم تکنالوژی طبی، حالا که ما دخترها حق نداریم در امتحان کانکور شرکت کنیم، حالا تو به جای من انتخاب کن، اگر در انتخاب اولت کامیاب نشدی مطمئنم در انتخاب دومت کامیاب میشوی.»
این گفتوگو میان «نقیب و نظیفه» دو روز قبل از برگزاری دور دوم امتحان عمومی کانکور ولایت غزنی اتفاق افتاد. امروز(پنجشنبه، 12 اسد 1402 خورشیدی) امتحان کانکور ولایت غزنی صرف با حضور پسران برگزار شده است.
وقتی که نظیفه این حرف ها را میزد، نقیب داشت لباسش را داخل بیک میگذاشت و برای رفتن به مرکز ولایت و شرکت در امتحان کانکور آماده میشد. نظیفه دختر برادر نقیب است، این دو با اندک تفاوت در سال 1382 در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی متولد شدند. هر دو در تمام دوازده سال دورهی مکتب اول نمرهی کلاس شان بودند و گاهی هم اول نمره و دوم نمره عمومی مکتب میشدند.
وقتی گروه تروریستی طالبان بر افغانستان تسلط پیدا کرد، آنها کلاس دوازدهم بودند. سال اول تسلط گروه طالبان را هیچ کدام در امتحان عمومی کانکور شرکت نکرده بودند. وقتی از نظیفه پرسیدم چرا پارسال امتحان ندادی با خنده اینگونه جوابم را داد: «وقتی طالبان آمد فکر میکردم جنگ میشود، انگیزهی درس خواندن هم نداشتم، امسال با آنکه آمادگی کانکور نخوانده بودم، تصمیم گرفتم امتحان بدهم، چون این دوسال خیلی برایم سخت تمام شد.»
نقیب وقتی به حرفهای نظیفه گوش میداد، بغض کرده بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود؛ نمیخواست حرف بزند و خودش را مصروف میکرد تا کسی متوجه نشود که او دارد گریه میکند. وقتی از نقیب خواستم که انتخاب هایش را برایم بگوید، موبایلش را از جیبش بیرون کرد و عکس انتخاب رشتهها را به نظیفه داد، برایش گفت: «همه انتخابهایم را تو بزن، بیشتر چیزهایی را که تو خوش داری من هم خوش دارم.»
نظیفه با آنکه داشت گریه میکرد لبخندی زد و گفت: «نه، نه، فقط انتخاب دوم یا سومت را تکنالوژی طبی بزن، میفهمم که تو کمپیوتر ساینس خوش داری.»
به گفتهی نظیفه، او یک سال قبل از سقوط کابل زمانی که در کابل داشت اساسات کلاسهای دورهی لیسه را میخواند چند بار در امتحانهای آزمایشی «آموزشگاه کاج» هم اشتراک کرده بود و هر بار بالاتر از 290 نمره گرفته بود.
«آن زمان که بالای 290 نمره میگرفتم با خودم میگفتم، اگر آمادگی بخوانم صد در صد در انتخاب اولم که طب بود کامیاب میشوم، انتخاب دومم اقتصاد بود و سومم کمپیوتر ساینس، آخرین باری که امتحان دادم 307 نمره گرفته بودم.»
وقتی که نظیفه حرف میزد نقیب داشت انتخاب رشتههای خود را تغییر میداد، زمانی که تمام شد، ورق را به نظیفه داد و نظیفه با لبخند و حسرت به ورق نگاه میکرد. نقیب انتخابهای اول و دومش را به خاطر نظیفه تغییر داده بود و طب دندان و تکنالوژی طبی را انتخاب کرده بود. نقیب با گلوی پر از بغض به نظیفه گفت: « با آنکه خیلی درس نخواندم، ولی امیدوارم بتوانم سوالات را حل کنم.»
این دو که تمام دوران کودکی شان را باهم سپری کرده بودند و در خانه باهم درس میخواندند، اما در تمام این دوران در کلاس با هم رقیب سرسخت هم بودند. نظیفه با گفتن اینکه «من باختم و تو برنده شدی» با نقیب خاطرات دوران مکتبش را مرور میکرد.
«صنف هفتم بودیم که در امتحان وسط سال نقیب اول نمره شده بود، من تا چند روز قصد نداشتم با او حرف بزنم، تصمیم گرفته بودم که با او یک جا درس نخوانم و بیشتر تلاش کنم تا اولنمرگی را در آخر سال پس بگیرم. ولی نقیب در مضمون فزیک از من بهتر بود و مجبور شدم دوباره برای حل مشکلاتم از او کمک بگیرم. اما در آخر سال با تفاوت دو نمره توانستم اولنمرگی را پس بگیرم. اگر از صنف اول تا صنف دوازدهم حساب کنیم، پنج سال او اول نمره شده و هفت سال من، دورهی متوسطه و صنف دهم را او اول شد و بعدش من.»
در این گفتوگو فقط نقیب و نظیفه اشک نمیریختند، مادر نظیفه که در کنار دخترش نشسته بود از همان اول اشک میریخت و با حسرت وصف ناشدنی نقیب را نگاه میکرد که داشت برای رفتن آماده میشد. وقتی مادر نظیفه میخواست حرف بزند، بغض گلویش را گرفته بود و تا چند لحظه نتوانست حرف بزند. دست را روی بازوی دخترش گذاشت و به حرف زدن شروع کرد.
«به خدا قسم نظیفه داکتر میشد، حالا یک داکتر برای آینده نداریم، استعداد که نظیفه دارد کم است، از صنف اول تا دوازدهم اول و دوم نمره عمومی بود. آرزو داشتم که داکتر شود. خودم تا صنف ششم درس خواندم، قبل از ازدواج در پاکستان بودم و در مهاجرت هم درس خواندم، آرزو داشتم نرس شوم، ولی زندگی و روزگار اجازه نداد. فکر میکردم دخترم این آرزو را برآورده میکند.»
نظیفه مادرش را دلداری میداد و میگفت: «دخترت این قسمی نمیماند، حتما یک راه پیدا میکنم که به آرزوهایم برسم، طالبها که تنها مکتب و دانشگاه را بسته کرده، راه تلاش کردن ما را که گرفته نمیتوانند، انگلیسی میخوانم و حتما بورسیه میگیرم، تا دوسال بعد حتما در بورسیه کامیاب میشوم.»
امروز قرار است نقیب امتحان بدهد و برای رسیدن به آرزوهای خودش که حالا میان او و نظیفه مشترک است به 160 پرسش کانکوری پاسخ بدهد. او امیدوار است در انتخاب اول یا دومش کامیاب شود. وقتی نقیب حرف میزد به نظیفه نگاه میکرد و میگفت: «کاش میشد هردوی ما یکجا امتحان بدهیم. اگر نظیفه میتوانست در امتحان شرکت کند مطمئنا در جمع ده بهترین کانکور قرار میگرفت. در امتحانهای آزمایشی همیشه 30 نمره بالاتر از من میگرفت و من آن روزها حسودی میکردم.»
شکریه یکی دیگر از دخترانی است که حق اشتراک در امتحان کانکور را گروه طالبان از او گرفته است و او از رسیدن به آرزوهایش باز مانده است.
وقتی در مورد آرزوهایش حرف میزد به تقدیرنامههایی که به خاطر تلاش و پشت کارش از ادارهی مکتب گرفته بود نگاه میکرد و میگفت: «از صنف دهم به بعد قبل از ظهر خودم مکتب میرفتم و بعد از ظهرها به خاطر کمبود استاد صنفهای پایینتر را درس میدادم، آرزو داشتم رشتهی ریاضی را بخوانم و معلم شوم.»
دیگر حرفی برای گفتن نداشت. چون امروز که آزمون ورود به دانشگاه برگزار شده و پسران برای رسیدن به رویاهای شان باهم رقابت میکند، شکریه و نظیفه و همه دختران فارغ مکتب حق اشتراک در کانکور را ندارند.
قبل از تسلط گروه طالبان، ولایت غزنی یکی از ولایتهایی در افغانستان بود که بیشترین درصد اشتراک کنندهی دختران در امتحان عمومی کانکور را داشت. در آخرین امتحان که قبل از تسلط گروه طالبان در سال 1399 برگزار شده بود بیشتر از 40 درصد اشتراک کنندهها را دختران تشکیل میدادند که بیشتر شان از سه ولسوالی جاغوری، مالستان و ناهور بودند. اما امروز جای نظیفه و نزدیک به 4000 دختر در سالنهای ساختمان ثقافت اسلامی شهر غزنی که محل برگزاری امتحان کانکور، خالی مانده است.