نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

«زنی که اولاد نکند در خانه‌ی شوهر نان‌خور اضافه است»

  • نیمرخ
  • 15 اسد 1402
قصه-زندگی-زنان

نویسنده: رحمان آرش

در میان قصه‌های رنج‌آور دختران روستایی، به قصه‌ی تلخ زندگی نجیبه می‌رسیم که در میان این تلخی زندگی‌اش را گم کرده است. او دختر 25 ساله‌ای است با قد متوسط، چشمان بادامی و مو‌های سیاهی که از پیشانی‌اش نمایان است. این ترکیب، چهره‌ی مناسبی از زیبایی را در او به وجود آورده است. برای او همین زیبایی چشم‌نواز باعث شده بود که از دوره‌ی نوجوانی خواستگار‌های متعددی داشته باشد. نجیبه که آن زمان دختر شاداب و سر به ‌هوایی بود، به جز درس‌های مکتب و آرزوهای کوچک آینده‌اش به هیچ‌چیز فکر نمی‌کرد.

الآن وقتی در مورد گذشته‌اش حرف می‌زند، انگار چیزی را از دست داده و هنوز برای پیدا کردنش تقلا می‌کند. او در میان کلمات به دنبال چیزی می‌گردد تا نداشته‌هایش را به خوبی بیان کند.

«پدرم چندین خواستگارم را رد کرده بود و خوشحال بودم که به زودی شوهر نمی‌کنم و به درس‌هایم فکر می‌کردم، در همان وقت‌ها بود که مصطفا به خواستگاری‌ام آمد، البته چند بار در راه مکتب می‌خواست با خودم حرف بزند، ولی دوست نداشتم و بعد با پدرش خواستگاری آمد، فکر نمی‌کردم پدرم راضی شود.» 

مصطفا پسری است که با نجیبه 15 سال تفاوت سنی دارد و 13 سال پیش به اروپا رفته و در کشور سویس زندگی می‌کند، البته قبل از آمدن مصطفا به افغانستان هم پدرش چندین بار‌ به خانه‌ی سرور، پدر نجیبه خواستگاری آمده بود. سرور قبول نکرده بود، ولی در نهایت با پیشنهاد کردن پول زیاد توانسته بود پدر نجیبه را راضی کند.

«هیچ یادم نمی‌رود، پدرم را هیچ وقت آن قسم عصبانی و بی‌رحم ندیده بودم، برای اولین بار بود که مرا با سیلی می‌زد، با لت‌وکوب کردن مرا به خانه آورد تا پدر مصطفا روی سرم شال بیاندازد.»

نجیبه از فردای همان روز به خاطر آمادگی‌های مراسم عروسی نمی‌تواند به مکتب برود و بعد از عروسی هم خانواده‌ی شوهرش اجازه نمی‌دهند. در ادامه‌ی این محدودیت خانوادگی، حالا گروه طالبان کاری کرده است که تمام دختران به شمول نجیبه از رفتن به مکتب باز بمانند. او دقیق یک هفته بعد از روز خواستگاری عروس می‌شود و روز‌های قبل از عروسی را با این که اجازه‌ی رفتن به مکتب را نداشت به این امید می‌گذراند ‌که شوهرش در اروپا است و با رفتن به آن‌جا می‌تواند درس بخواند.

«همین‌قدر امیدوار بودم که با رفتن به اروپا بتوانم درس بخوانم، فکر نمی‌کردم که مصطفا مرا فقط برای کنیزی مادرش گرفته و اصلا تصمیم نداشته که مرا هم با خودش ببرد.»

قسمت تلخ و غم‌انگیز زندگی نجیبه، چند ماه بعد از عروسی شان شروع می‌شود؛ زمانی که مصطفا دوباره به سویس برمی‌گردد. او دو سال در سویس می‌ماند و طی این دو سال دفعه‌های انگشت شماری به نجیبه زنگ زده و احوالش را گرفته است.

«خیلی کم زنگ‌ می‌زد تا با من حرف بزند، گاهی اگر برایم زنگ می‌زد هم به خاطر این بود که مادرش از من شکایت می‌کرد و او هم مرا سرزنش و ملامت می‌کرد، رفتارش اصلا مثل یک شوهر با زنش نبود.»

همچنان بخوانید

نسرین

نسرین در جدال با سرنوشتِ نامعلوم

29 سنبله 1402
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

مشکلات خانوادگی بین نجیبه‌ و خانواده‌ی شوهرش از زمانی شروع می‌شود که باردار نشدن نجیبه تبدیل به یک مسأله می‌شود. زمانی که مصطفا دوباره به افغانستان می‌آید و برای باردار شدن نجیبه به داکتر مراجعه می‌کنند، متوجه می‌شود که نجیبه نمی‌تواند باردار شود.

«من مطمئن بودم که قابل درمان است، ولی خانواده‌ی مصطفا دنبال بهانه بودند تا مرا اذیت کنند، خواهرانش بعد از فهمیدن این مسأله، می‌گفتند: تو برای کار استی، برای مصطفا زن دوم می‌گیریم که اولاد کند.»

در تمام مدتی که نجیبه داشت حرف می‌زد، بغض گلویش را گرفته بود، وقتی می‌خواست در مورد لت‌وکوب شدن از سوی برادر شوهرش حرف بزند، بغضش شکست و گریه کرد، از کلکین به کوه‌های روبرویش نگاه کرد و گفت: «کاش خدا مرا پیدا نمی‌کرد.»

بعد گلویش را صاف کرد و ادامه داد: «یک روز امین، برادر مصطفا از کار به خانه آمد و سروصدا کرد که چرا برایش سر وقت چای نرساندیم، تا با من رو به‌رو شد، با مشت و لگد به جانم افتاد و لت‌وکوبم کرد.»

به گفته‌ی نجیبه، همزمان با اینکه امین او را لت‌وکوب می‌کرد، مادر شوهرش هم او را دشنام می‌داد که چرا متوجه نیست ساعت چند است و چرا برای امین چای نبرده است.

«فکر می‌کردم حداقل در زمانی که لت می‌خوردم، آن‌ها چیزی نگویند، ولی مادرش می‌گفت: تو را به خانه نیاوردم که مثل گوسفند چاق کنم، باید کار کنی و اولاددار شوی، زن غیر از این‌که در خانه شوهر کار کند و اولاد بیاورد کاری ندارد.»

وقتی دعوا میان نجیبه و فامیل مصطفا بیشتر می‌شود، مصطفا به افغانستان می‌آید و با رسیدنش این بار نجیبه از سوی شوهرش لت‌وکوب می‌شود که چرا تحمل نکرده و آبروی او را در میان مردم برده است. نجیبه تا هنوز عکس‌ از کبودی‌های لت‌وکوب شدن از سوی شوهرش را در موبایلش دارد. نجیبه این‌بار ناچار می‌شود که به پدرش زنگ بزند و با گریه و زاری از پدرش می‌خواهد که او را به‌ خانه برگرداند.

«وقتی به پدرم زنگ زدم، اول گفت آبروبری نکن و تحمل کن، ولی وقتی به خانه آمد و خودم را از نزدیک دید دلش سوخت، با آنکه مرا فروخته بود با خودش به خانه برد.» 

این اتفاق‌ها درست  یک سال قبل از تسلط گروه طالبان بر افغانستان افتاده بود، در بهار ۱۳۹۹ که نجیبه را پدرش با خود می‌برد، مصطفا هم بدون اینکه نجیبه را طلاق بدهد، دوباره عروسی می‌کند و حاضر نمی‌شود نجیبه را طلاق بدهد. وقتی برادر نجیبه در زمان جمهوریت برای گرفتن طلاق خواهرش اقدام می‌کند، مصطفا دوباره به سویس می‌رود. در همان هنگام گروه طالبان بر افغانستان تسلط پیدا می‌کند که به خودی خود همه چیز به نفع مردان تغییر می‌کند.

با تسلط گروه طالبان برادر نجیبه دیگر جرأت نکرده است که دعوا برای گرفتن طلاق خواهرش را ادامه بدهد و یا بتواند راه قانونی برای جدایی نجیبه از مصطفا پیدا کند. وقتی از بردارش در مورد اینکه چرا از اول مانع این کار نشده پرسیدم با شرمندگی گفت: «پدرم حتا با ما مشوره نکرد و خودش تصمیم گرفته بود.»

به گفته‌ی برادر نجیبه، پدرش هنوز هم از کارش پشیمان نیست. پدرم می‌گوید: «پول را که حقم بود باید می‌گرفتم، اما من از کجا می‌فهمیدم که آن پسر آدم خوبی نیست و زندگی نجیبه را نابود می‌کند، البته که مشکل از خود نجیبه هم است، اینکه مریض است و نمی‌تواند اولاددار شود، زنی که اولاد نکند در خانه شوهر نان‌خور اضافه است.»

برادر نجیبه با اینکه پسر بزرگ خانواده‌ است، ولی حق ندارد در بسیاری از موارد تصمیم بگیرد. به همین خاطر نجیبه برادرش را بی‌تقصیر می‌داند: «با آنکه همه چیز به نفع مردان است، ولی پدرم بدون اینکه از برادرم بپرسد کی را دوست دارد برایش زن گرفت، او خودش هم قربانی ازدواج ناخواسته/اجباری است.»

وقتی نجیبه به خانه‌ی پدرش برمی‌گردد تصمیم می‌گیرد دوباره به مکبت برود و درس‌هایش را ادامه بدهد، ولی تسلط گروه طالبان بازهم دروازه‌های امید را به رویش می‌بندد. «برادرم گفت دوباره به مکتب برو و درس بخوان، ولی حکومت سقوط کرد و همه چیز بدتر از قبل شد.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: قصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN