دکتر سرو رسا رفیعزاده
پژوهشگر مهمان دانشگاه کالیفرنیا، لاسآنجلس
رمان چاردختر زردشت روایتی از رخدادهای گوناگون در زمانهای مختلف است که به سبک رئالیسم جادویی بیان شده و تاریخ ایجاد سرزمینی به نام زردشتآباد را در بر دارد. این رمان به عنوان یک اثر برجسته در تاریخ ادبیات داستانی افغانستان قرار میگیرد. آنچه در زیر میخوانید، تلاشی است برای نشان دادن و در میان گذاشتن یکی از خوانشهای متعدد این متن.
خلاصۀ رمان
فصل اول رمان پس از مرگ راوی اولشخص آغاز میشود. ادامۀ این فصل، روایتی از چهگونهگی به وجودآمدن منطقۀ زردشتآباد و سرگذشت اهالی آن به دست میدهد. زرینگل به عنوان شخصیتی معرفی میشود که مردم را با فنون مختلف آشنا میسازد و چنین میشود که زردشتآباد شکل میگیرد. تاریخ زردشتآباد را حافظۀ جمعی مردم و عدهیی از شخصیتهای داستانی روایت میکنند. بیشتر شخصیتهای داستانی در این فصل معرفی میشوند. راوی اولشخص در این فصل دختری به اسم رودابه است که در اولین صحنۀ رمان اتفاقات پس از مرگش را روایت میکند.
فصل دوم با ماجراهای پس از مرگ رودابه و انتقال بدن بیجانش توسط مادرش از شهر به زردشتآباد آغاز میشود. سرگذشت پنج نسل از زرینگل تا نسرینگل، و حوادثی که تاریخ گذشته و حال زردشتآباد را میسازد، در این فصل روایت میشود. در آخر این فصل و پس از مراسم خاکسپاری رودابه، میان نیروهای متخاصم در زردشتآباد جنگی به وقوع میپیوندد که منجر به تغییرات سیاسی و جابجایی قدرت میگردد.
فصل سوم به حوادث بعد از جنگ و قدرتگیری نیروهای جدید در زردشتآباد میپردازد و آشور، برادر کوچک رودابه یادداشتهایش را که حاوی اتفاقات و حوادث روزانه در زردشتآباد بود، به برادرش ضمیر، مالک مهمانخانۀ پاشنگ میفرستد. تا با اتکا به آن تاریخ تحلیلی زردشتآباد را بنویسد. هر فصل رمان به یکی از شخصیتهای داستانی تقدیم شدهاست.
شخصیتها
شخصیتهای اصلی رمان، نسرینگل و فرزندانش؛ رودابه، ضمیر و آشور؛ گلبیگم، فرشته، انیس، پدرکلان یاسر؛ مولوی اعظم و هاتف اصلانیاند که میتوان هر کدام را نمایندۀ تیپیک طبقهیی از جامعۀ افغانستان خواند.
پدرکلان یاسر، رهبری زردشتآباد را به دست و سه جنگ موفق با آمریکاییها و یک جنگ با روسها را در کارنامه دارد. اکثر یا تمام خانههای زردشتآباد زخمهای جنگ را بر تن دارند و معمولاً یک طبقه اند؛ ولی قصر باشکوه پدرکلان یاسر، بر بلندای تپهیی بنا شده و دارای 20 طبقهاست. هاتف اصلانی مالک کارگاه قالینبافی است و اکثر زنان زردشتآباد و سایر مناطق در این کارگاه مشغول به کار اند. وی زیر عنوان شعارهای حقوق زنان، به استثمار آنان پرداخته و در پی اندوختن پول بیشتر است. مولوی اعظم شخصیت دیگری که امور مذهبی مردم را اداره میکند، ابتدا یک چلی (پیشکار ملا) بسیار کمسواد است که آهسته آهسته صاحب آوازه و قدرت میشود و در پایان داستان در تبانی با امریکاییها به قدرت برتر منطقه تبدیل میشود.
چاردختر زردشت عبارت اند از راوی، و سه دوستش؛ انیس، گلبیگم و فرشته که دوران کودکی را باهم گذراندهاند و به جز انیس که با پدرکلان یاسر ازدواج میکند، بقیه در نوجوانی قصد فرار از زردشتآباد را میکنند ولی در مسیر فرار با ماجراهای دردناکی روبرو میشوند.
اعضای خانوادۀ رودابه از دیگر شخصیتهای مهم رمان اند که در پیشبرد حوادث نقش دارند. ضمیر برادر بزرگتر رودابه است که شش روز مانده به دوسالهگی خانه را ترک کرده و به قلمرو پاشنگ میرود. آشور برادر کوچکتر رودابه است که هنگام رفتن برادر فقط ششماه داشته و بعدها ماجراهای زردشتآباد را مینویسد. فانوس شیردل، معلم گلرحمان، و… شخصیتهای دیگریاند که حوادث رمان را با کنشگریهای خود به پیش میبرند.
در این داستان نشانههای زیادی، خواننده را به سرزمین نویسنده (افغانستان) رهنمون میشود. زبان داستان (فارسی با مصطلحات و تعبیرات رایج مردم در این سرزمین) و زبان روایت همانند تاریخ افغانستان میان واقعیت و اسطوره، پیوسته در رفتوآمد است.
مورد دیگر، نامهای شخصیتهاست که آشنا و بومی همین سرزمین است: نازدانه، شیردل، شیرمحمد، گلرحمان، زرمینه، گلی، دیده، گلبیگم و از همه مهمتر پسوند گل در آخر نامهای مادران رودابه؛ صنمگل، آیگل، نسرینگل که از ویژهگیهای نامهای زنانه در افغانستان است. همچنین رفتارها، کنشها و افکار شخصیتهای داستان کاملاً شبیه جامعۀ سنتی افغانستان است.
نمادها
استفاده از نماد در این رمان به قدری چشمگیر است؛ که آن را به یکی از مشخصههای تعمدی زبانی مبدل کردهاست. این نمادها نه تنها اعداد، رنگها، و پدیدهها را در برمیگیرد، بلکه شخصیتهای داستانی را نیز به عنوان نمادی از طیف فکری و سیاسی و طبقۀ اجتماعی معرفی میکند.
از جملۀ این نمادها، میتوان به عددها (صفتهای شمارشی) و رنگها اشاره کرد. اعداد سه و چهار از همه چشمگیرتر است و کارکرد برجستهیی در متن دارند. اعداد دیگری که با بسامد بالایی تکرار شده است، بررسی ویژهیی میطلبد مثل سلطنت «واحد» زردشتآباد، 101 ایالت اطراف زردشتآباد، 301 ایالت تحت تسلط روسها، 402 ایالت، 6 روز مانده به 2 سالهگی ضمیر، 6 روز و 6 ساعت جنگ پدرکلان یاسر در قصر، 6 ماه و 6 روز طول کشیدن جنگ، خیمههای 2 گوش و خیمههای 4 گوش مولوی اعظم و…
بینامتنیت
این رمان از نظر شیوه و سبک نگارش، شبیه صدسال تنهایی است. وقتی کتاب چاردختر زردشت را میخواندم، ناخودآگاه صدسال تنهایی در ذهنم تداعی میشد. به جز شیوه و سبک داستان که در ژانر واقعگرایی جادویی یا رئالیسم جادویی نوشته شده، تأثیر این رمان شگرف را بر چاردختر زردشت نمیتوان انکار کرد. اگرچه در این ادعا باید جانب احتیاط را رعایت کرد؛ به این دلیل که علاوه بر تفاوتی که در حجم دو رمان وجود دارد، شرایط سیاسی و اجتماعی نویسندهگان کتاب، اقتضاآت خاص زمان خودشان را داشتهاند و این به تفاوت مواضعشان نیز منجر شدهاست.
نام هر دو داستان با صفت شمارشی «4» و «100» شروع میشود. هر دو داستان با مرگ شخصیت مهم و تأثیرگذار داستان آغاز میشود؛ در حالی که روایت با فلاشبکهای متعدد به زمان گذشته میرود. باز هم هر دو رمان سرگذشت چندنسل از یک خانواده را بیان میکند که در پیرامونشان اتفاقات زیادی میافتد. هر دو رمان در مکانی خیالی و ساخته و پرداختۀ ذهن نویسنده روایت میشود. ماکاندو و زردشتآباد. در هر دو رمان عناصر خیال و واقعیت چنان درهم میآمیزند که تفکیک و جداسازی آنها از همدیگر باعث فروریزی کلیت روایت و داستان میگردد. در هر دو رمان بنیانگذار و بزرگ خانواده در تلاش به دستآوردن و کشف طلا یا ساخت طلا اند تا برای رفاه حال مردم و خانوادۀ خود کار مؤثری انجام دهند و… نهایتاً این که تم هر دو رمان نیز از جهاتی با هم شبیهاند.
زبان اثر
رمان از زبان معیار استفاده کردهاست با نثری روان و در عین حال رسمی و دانشگاهی. برخی واژهها به صورت لهجهیی استفاده شده که با نثر یکدست اثر سازگاری ندارد. این رمان زبانی تخیلی و شاعرانه دارد و تشخیص مرز میان شعر و نثر را مشکل میسازد. برخی مشکلات و اشتباهات تایپی نیز در رمان به نظر میرسد که ممکن است به دلیل افتادهگی از چشم ویراستار اتفاق افتاده باشد ولی در کاربرد ساختارهای نحوی یا واژهها و ترکیبهای کنایی نیز اندکی مشکلات وجود دارد.
نمونههایی از متن کتاب
در روزگار نسرینگل، تداعی آهنگهایی که به نام دوران پیشاآمریکایی موسوم بود، و پیشینۀ آنها به درازنای تاریخ سلطنت واحد زردشتآباد میرسید، به یادآوری آتشسوزی بزرگی نبود که تاکستانها و خانههای سلطنت واحد زردشتآباد را ویران کرده بود. شکارچیان، جنگجویان، قالینبافان و جولاها این آهنگها را به یاد نمیآورند. حتا سرودهای سنتی و قدیمییی که سدهها پیش زنان و مردان سلطنت واحد زردشتآباد باهم یکجا در جشنهایی چون سبزهنوشین، بهاره، گندمی و فصل برداشت انگور میخواندند، یکسره از حافظۀ تاریخی پاک شده بودند و اهالی به همت خرد جمعی پربار خود نیز نمیتوانستند اهمیت چسپیدن به ریشههای تاریخی را بدانند. ص: 130
مردان زردشتآباد در خیالپردازیهای همیشهگیشان، بلندی و پستیهای تنمان را مجسم میکنند، اما خیالاتشان توانایی رهیابی به ساحت فکر و ذهن مان را ندارند و نمیتوانند ما را به عنوان یک کلیت بههم پیوسته و جدانشدنی تن و روان ببینند. ص: 66