باور
جامعه فکر میکند «اگر دختری در خانۀ پدرش عادت ماهوارش را تجربه کند، شبیه این است که گویی پدر و مادرش دچار قتل شدهاند». (ص10) بنابراین مادر زهرای 13ساله خرسندی میکند: «شکر خدا که از گردن ما خلاص است و دختر خود را با روی سفید عروس میکنم». (ص10)
کتاب «روشنای خاکستر» نوشتۀ زهرا یگانه در سال 1394 خورشیدی، در کابل چاپ شده که در واقع تلفیقی از ادبیات داستانی و تحلیل است. نویسندۀ این اثر، از خودش نوشته است؛ اینکه بر زهرا، یک زن قربانی باورهای دینی و خرافی چه گذشت تا «یگانۀ» فعال حقوق زن شد.
در یک نگاه گذرا میتوان گفت این کتاب روایت رنج زنانهگی است. دختری مهاجر افغانستانی در ایران زیر سن قانونی به شوهر داده میشود. اعتیاد شوهر، فقر، تولد و مرگ کودک، عودت به افغانستان، سوختن در آتش، تجاوز نکاحی(آزار جنسی توسط شوهر)، داستان بروکراسی شریعت اسلام برای طلاق، محرومیت از حق حضانت؛ این همه برای زهرا اتفاق میافتد.
در این کتاب، دختری که از خون پریود، از زنانهگی خودش نفرت داشت و احساس نجس بودن میکرد، این باورها را عوض میکند. پیش از آنکه دخترِ زهرا به سن بلوغ برسد، پریود را برایش قباحتزدایی و حس زنانهگی را تلقین میکند. او برای مریم توصیه میکند که عادت ماهوار یک حالت طبیعی جسمی است نه گناهکاری زن.
باورهایی که از سوی خانواده و جامعه به ذهن زهرا چپانده میشود، او را در وضعیتی قرار میدهد که منحیث یک زن در چرخۀ ثابت نظام مردسالار متفاوت فکر کند. این دگرگونی ناشی از تقلا و پرسشگری اوست. این پرسشها به شکل دیالوگی میان زهرا و افراد جامعه، در خلوت با خدا، گاهی تقدیر و گاهی خودش، آمده است.
اساسیترین پرسشهای زهرا در صفحۀ 138 از زبان خودش در خطاب به باورها و شریعت اسلامی حاکم در جامعه مطرح میشود. تمام نگرانیهای مریم در مورد مادرش، زهرا و دست توسل مریم به مادرش نیز در صفحۀ بعدی در قالب پرسشهایی که بخشی از دیالوگ است، ابراز میشوند. پس از طلاق، این صحنه بسیار تراژیک است؛ وقتی که زهرا همچون بت شکسته بر زمین میخکوب میشود و مریم همچون بره در چنگال گرگ بر دامن مادر توسل میجوید. مادری که به حکم شریعت دیگر حق حضانت فرزندانش را ندارد. مریم، صورتش خیس اشک است و صدایش از شدت بغض در گلویش قطع میشود. اما تنها کاری که از مادرش برمیآید، تحویل گرفتن بوسههاییست که مریم با اشک بر دست و صورت او میزند. فضای خشم و نفرت تمام حویلی خانه را پر میکند. گلوهای بغضگرفته که نمیتوانند گریه کنند و نمیتوانند از شرم داد بکشند. فریاد دختر بچهیی که دارد از مادرش برای همیشه جدا میشود و زیر دست یک مادرکلان ناتنی و پدر معتاد میرود. زهرا، اما سکوتش را ادامه میدهد و خودش را از درون میخورد. چنان از زندهگی نفرت چشیده که انقلاب در حیات او ناممکن میشود.
در این روایت پرسشهایی از خدا، پیامبر، شریعت، حاکم شرع و باورهای دینی-سنتی و همچنین نگرانیهای مادر در قبال بچههایش و ضجههای کودکانۀ فرزندان زهرا برای آینده نامعلوم مادر مطلقۀشان مطرح میشود و بنیاد باورهایی را نابود میکند که زهرا را زیر سن به ازدواج مجبور کرده، خشونت را تحمیل داشته و حق طلاق و حضانت فرزندانش را هم از او گرفتهاست.
چون روش نوشتار این اثر، مبتنی بر واقعیت و از آغاز تا پایان سبک پردازش آن بسیار رئال است، این پرسشگری نیز براساس واقعیتهای محض مطرح میشود. اهداف اساسی این پرسش شاید در آن لحظه چیزی جز آخرین توان و تقلای فردی برای عبور از سیهبختی نبوده، اما امروز میتواند منحیث پرسشهای اساسی برای فروریختاندن «اصول کجبنیاد اجتماعی» و «شریعت فرودستنگر به زن»، باشد. و در کل، باورها در نزد زهرا با پرسشهایی از وضعیت، دچار تزلزل میشود.
توسل
توسل ناشی از یأس است و یأس در نبود امید تنها فرمانروای ذهن انسان است. تنها با دمیدن نور امید از کورسوهای ذهن و خیال است که بذر امید جوانه میزند. زهرا در مواقع سخت و حساس، با تمام شک و بیباوریهایش نسبت به ارزشها و عقاید سنتی، باز هم دست توسل به دامن عقایدی میبرد که فتوای قربانیشدنش را صادر کرده و یا حداقل مبنایی برای حقانیت باورهای خرافه و زنستیز قرار گرفتهاست. بارها میگوید «شکوهها به خدایم بردم» و بارها دست به دربار قانون، شریعت، ملا و خانوادهاش میبرد؛ اما امیدی نیست که نیست.
در ایران زهرا از درس و سرنوشت ایدهآل خود گذشته در کارخانۀ خشتپزی کار میکند تا خرج ترک اعتیاد سلطان(همسرش) را بپردازد. اما تلاش فلاکتبار او بینتیجه میماند؛ سلطان باز هم به مواد مخدر رو میآورد و کتککاری آغاز میشود. «همه چیز ختم شد؛ خوشیها، آرزوها و امیدها. حالا باید فقط برای زنده بودن خودم و دو فرزندم بر دهانم مهر سکوت میزدم». (ص 85)
زهرایی که در درون این «روایت» خاکستر میشود، انسانیست از جنس زن و چیزیست از جنس روشنایی. در افغانستانی که زهرا دارد قربانی میشود، نهادهای حامی زنان و حقوق بشر یک مرجع است، اما نتیجۀ توسل بدانها نیز این است: «سنگسار فکری در ملأ عام پس از مراجعه به نهادهای حامی حقوق زن و پروژهبستانهایی که از روایت رنج زن کیسههای مادی دوختهاند». (ص 175)
امید
جالب است که در روشنای خاکستر «امید» همیشه در «گسست» نهفته است. این امید چه در دل زهرا و چه در ذهن مخاطب همواره با گسست رابطهها و بریدن از شهر و محل زندهگی زهرا جوانه میزند. تا زمانی که دکتر پازوکی مسألۀ طلاق را مطرح نمیکند، هیچ نور امیدی از کورسوهای این رابطه به چشم نمیآید. خواننده نیز مثل زهرا در تقلای یافتن راه نجات است اما ناامیدی تمام بر ذهن زهرا حاکم است و این مسأله مخاطب را نسبت به آیندۀ زهرا به شدت نگران میکند. اما در کل بازگشت به افغانستان، طلاق و فرار از هرات به کابل همیشه زهرا را نسبت به آینده امیدوار میکند.
اما رنج زهرا همگام با حجم کتاب بزرگ و بزرگتر میشود. وقتی زهرا از یک زن قربانی به یک فعال حقوق زن مبدل میشود اعتراف میکند که «کار با زنان قربانی همانقدر که مرا به زندهگی مصمم میساخت، همان اندازه دردآور بود». (ص 163) چون تازه پی میبرد که در این سرزمین همه زنان قربانیاند.
«کمتر کسی رنج یک زن را بتواند شناسایی کند و برای آن راه حلی بسنجد. خود زنان هم همیشه تمام رنج و مشکلات را تحمل میکردند و راه حلی برای آن جستوجو نمیکردند و یا هم قدرت حل مشکلات زندهگی شان را نداشتند». (ص 162)
اما زهرا چه کار کرد؟ او از میان سیهروزی برخاست. ولی چهگونه؟ با ایستادن به پای فرایند یک تغییر که با تقلا و امید رقم میخورد، نه توسل و پایبندی به باورهای تحمیلی جامعه.
اگر در مورد امید زهرا سخن گفته شود، فقط یک کلمه کافیست: «تغییر». زهرا همیشه به تغییر چشم امید دوختهاست. زهرا در ایران، یک زن پابهماه، در پای قالب خشت مینشیند تا خرج ترک اعتیاد شوهرش را فراهم کند. زهرا چشم امید دوخته بود تا با خوب شدن سلطان زندهگیشان تغییر کند. زهرا در هرات، کوچه به کوچه، تمام شهر را از پگاه تا بیگاه پرسه میزند تا خرج نان فرزندان و مصرف تریاک و شراب سلطان را مهیا سازد، بلکه تغییری در رویکرد ددمنشانۀ سلطان به وجود آید. در هرات، چنان زندهگی روزمرهگی یک خانوادۀ معتاد را ماهرانه به تصویر کشیدهاست که خواننده امیدی به بهبود این وضعیت ندارد و همیشه منتظر تشدید خشونت است تا این زوج به طلاق نزدیکتر شود. زهرا در کابل، درگیر یک درد مشترک میشود؛ این بار زهرا با برنامههایی همچون «اشک برای انرژی» کار متفاوتتری میکند، اما هنوز هم در امان نیست؛ اینجا چشمهای زیادی حریصانه به او مینگرند. خواننده بیصبرانه منتظر تغییر این وضعیت است.
اما این تغییر به سبک گذشته اتفاق نمیافتد. بلکه لحن سخن و ادبیات کلیِ متن تغییر میکند. لحن زهرا در اینجا دیگر روایت نیست بلکه دادخواهانهاست. اینکه ادبیات داستانی روایت را کنار گذاشته به ادبیات تحلیلی و دادخواهی روی آوردهاست. هرچند، با افزایش دانش و بالارفتن ظرفیت زهرا به صورت طبیعی هماهنگی منطقی دارد، اما متن جذابیت و گیرایی نخستین را از دست میدهد. خواننده گاهی در میانۀ بخش پایانی این کتاب حس میکند که نویسندۀ دیگری رشتۀ کلام را در دست گرفتهاست، اما با آغاز سفر هرات و ایجاد یک پیوند منطقی میان سبک روایت و لحن جدیدش با بخش آغازین و صحنۀ روی استیج رفتن زهرا، رشتۀ قصه به دست خواننده برمیگردد و نور امید میدمد. سکانس «حقارت و ستم» برداشته شده و «فصل فریاد مشترک برای برداشتن رنج» فرا میرسد. دست پری که زهرا به خواهر کوچکش وعده داده بود در قامت یک زن فعال حقوق بشر تجسم مییابد و جلو چشمهایی ظاهر میشود که روزی نظارهگر اشکهای زهرا بود و هرکدام دست توسل او را با نفرت تمام پس میزدند.
هیچ بخشی از زندهگی زهرا انقلاب ندارد. همه چیز در مرور زمان و با تلفیقی از اسباب و عوامل درونی(فکر زهرا) و بیرونی(فکر و سخن دیگران) اتفاق میافتد. روابط زهرا به مرور زمان گسترش مییابد. تنها دگرگونی بزرگی که در این اثر حس میشود، صحنۀ بازگشت زهرا در هرات است. اکثریت شخصیتهای این کتاب زیر یک سقف جمع میشوند. همه کسانی که روزگاری با هم مینشستند تا در مورد زهرا حکم شریعت و یا فیصلۀ قومی صادر کنند؛ امروز همه آمدهاند تا از زهرا بشنوند. حالا، این زهراست که آجندای برنامه را مشخص میکند و برای برنامۀ امروز تصمیم میگیرد. شاید زهرا برای همین یک لحظه تماشای حضور شخصیتهای این روایت، از میان آتش نجات یافت و زنده ماند و شاید هم به خودکشی هرگز فکر نکرد تا زنده بماند و درک کند که میلیونها زن دیگر نیز همچون زهرای یگانه در خانههایشان مورد تجاوز قرار میگیرند، خشونت میبینند، کتک میخورند و مثل فرخنده در آتش میسوزند یا همچو رخشانه قربانی حکم شریعت شده، سنگسار میشوند و اگر از ستم بزرگتر و درد مشترک سخن گفت، همانند حمیده برمکی، دیگر پارههای تنش قابل جمع شدن نیست.در یک کلام، این کتاب ضمن اینکه داستان رنج زنانهگی در افغانستان و درون خانوادۀ افغانستانیست، روایت دست اولیست که سرپوش از ستم پنهان درون خانه برداشته تا فرصت بیان و دادخواهی فراهم شود. میشود گفت که در همین مرحله، زهرا به متن توسل جستهاست. چون بازتاب واقعیت و روایت رنج، زمینهیی را فراهم میسازد که مشکلات و چالشهای زندهگی بشر درک و آسیب شناسی شود و اسباب زدودن و راه حل آن به دست آید.