نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

یازده‌بار زایمان در فقر و خشونت؛ روایت نغمۀ چهل‌ساله

  • نیمرخ
  • 6 سنبله 1402
سلیمه

سلیمه

در گرمای تابستان با بدن خسته، زیر آفتاب سوزان، بدون نان و آب در مزرعه کار می­کردم. حتا به اندازۀ کافی استراحت نمی‌کردم. در زمستان و در سردی هوا که باران و برف شدید می‌بارید، بدون لباس گرم در بیرون از خانه مشغول کار بودم. 

دوره‌های بارداری و زایمانم را به تنهایی گذراندم. کسی نبود که مرا در کارهای خانه و مزرعه‌داری کمک کند. از شوهر گرفته تا خانواده و اقارب، هر کدام مسؤولیت‌های خود را داشتند. چهار دخترم در فصل زمستان تولد شدند و در همان فصل من به خاطری که دختر به دنیا آورده بودم، در خانه جایی نداشتم. چندین شب را در انبار چوب و علف حیوانات خوابیدم تا از عصبانیت و خشم خانوادۀ شوهرم کاسته شود.

در دوران بارداری و زایمان، از من مراقبت نشد. به یاد می­‌آورم که حتا نتوانستم یک‌بار هم درست استراحت کنم. بیماری‌هایی که پس از هر زایمان به آن مبتلا می­‌شدم، هیچ‌گاهی تداوی نشد. چون پولی برای تشخیص و تداوی آن نبود و اگر پولی بود، اجازۀ رفتن نزد داکتر را نداشتم.

وقتی به شوهرم از بیماری و کسالت شکوه می­‌کردم، با لت‌وکوب پاسخ می‌داد. هیچ دارویی نمانده است که برای تسکین دردم امتحان نکرده باشم. باری با پسر سومی‌ام به شفاخانۀ حوزوی روستا مراجعه کردم اما وقتی شوهرم فهمید، عصبانی شد و پسرم را از خانه بیرون کرد. خشونت‌های روانی و فزیکی، عدم مراقبت در هنگام بارداری، زایمان‌های پی در پی و غذای ناکافی سبب شد که در چهل ساله‌گی از پا بیفتم. 

حالا که من زمین‌گیر شده‌ام، دخترانم بزرگ شدند، پسرانم نیز بزرگ شدند و من فرصت کافی برای استراحت دارم اما بیماری‌های گوناگونی که دامنم را گرفته‌اند، آرامش و آسایش مرا سلب کرده‌اند.

در میان‌سالی با خسته‌گی مفرط، کمردرد و پادردی شدید، عفونت در واژن و امراض جلدی سر می‌کنم. یازده بار زایمان کرده‌ام. شش بار سالم و پنج بار ناموفق. پنج‌بار نوزادانم را از دست دادم. نوزادانی که برای به دنیاآوردن‌شان هیچ نقشی نداشتم. باید می‌زاییدم تا نیروی کار به مزرعه و زمین اضافه می‌شد.

شوهرم گِلکار است و به کمک پسر بزرگترم، از بنایی خانۀ مردم نان در می­‌آورند. پسر دومم در خانۀ یک شخص مال‌دار مزدورکاری می­‌کند و پسر سوم نیز مصروف چوپانی است، اما برای یک خانوادۀ هژده نفره کافی نیست. چون من و دخترانم مهارت هیچ‌کاری جز زمین‌داری و کشاورزی نداریم. هیچ‌گاهی فرصت رفتن به مکتب یا کورس‌های سوادآموزی را نداشتیم. 

بیش از هر چیزی، تقلای شوهر و پسرانم برای پیداکردن نان ناراحتم می­‌کند. مخصوصاً پسر سومم که همیشه در کوه و بیابان است. می­‌گویم در دشت‌های گرم و سوزان سایه‌یی پیدا می‌شود که پسرم سایه بگیرد، با خود آب برده است، آیا در روزهای بارانی می­‌تواند سرپناهی پیدا کند، لباس گرم دارد و ده‌ها دغدغه و نگرانی دیگر که پایانی ندارد. 

قبلاً با از دست‌دادن نوزادانم احساس می­کردم که از دست‌دادن اولاد بدترین درد دنیاست، اما وقتی به پسرانم نگاه می­‌کنم و زنده‌گی دختر بزرگم را می­بینم که همسر چهارم یک مرد شده، خوشحال می­‌شوم که پنج کودک دیگرم زنده نیستند تا مانند این‌ها سختی بکشند. می­‌گویم کاش در آوردن آن‌ها حق انتخاب می­‌داشتم تا کودکان کمتری به دنیا می­‌آوردم و از عهدۀ مخارج آن‌ها برآمده و مسؤولیتم را درست ادا می­‌کردم. خود نیز در چهل ساله‌گی در بستر بیماری نمی­‌افتادم اما دریغ!

همچنان بخوانید

تابو و درد

تابو و درد؛ روایت رنجِ زن بودن در افغانستان

1 میزان 1402
نسرین

نسرین در جدال با سرنوشتِ نامعلوم

29 سنبله 1402

ازخودم می­پرسم چه زمانی این‌همه رنج تمام می­‌شود، کی به آرامش می‌رسم، زنان همسن‌وسال من که عمرشان در مزرعه و پای حیوانات سپری شده، چه زمانی روی آرامش و آسوده‌گی را می­بینند؟ 

حسرت یک خواب راحت و یک لحظه زنده‌گی بدون رنج بر دلم مانده‌است.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: خشونت علیه زنصحت زنانفقر و بیکاریقصه زندگی زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN