از زمان سقوط افغانستان به دست گروه طالبان، مقاومترین نیروی مدنییی که تا هنوز در برابر دساتیر این گروه ایستادهگی کرده، زناناند. به گواهی رسانهها، این زنان در دستههای کوچک اما متعدد، در حرکتهای کاملاً پارتیزانی هر از گاهی در خیابانها و شهرها حضور پیدا میکنند و علیه طالبان و حاکمیت نامشروع و ظالمانۀشان شعار میدهند.
از آنطرف، طالبان نیز در یک برنامۀ نظاممند با تمام قوت این نیرو را سرکوب میکند. هم به واسطۀ فرمانهای محدودکننده و وضع ممانعتهای قانونی به منظور حذف و نادیدهانگاشتن حقوق ابتدایی زنان، و هم به کمک ابزارهایی چون شکنجه، زندان، قتل، تجاوز، اعتراف اجباری و… .
بیگمان تنها دلیل ایستادهگی زنان، محرومیت صددرصدی آنان از هر گونه حقوق انسانیست که هر روز آنها را شجاعتر و جسورتر میکند اما از جانب دیگر، به همان میزان، این مقاومت شکنندهتر و آسیبپذیرتر است.
مهمترین دلیلی که مقاومت زنان را تا هنوز به یک کل منسجم تبدیل نکرده، و مسبب این شکنندهگی و آسیبپذیری است، فقدان یک ایده و رهبری واحد است.
تا اکنون زنان در گروههای کوچک چند ده نفری علیه گروه طالبان مبارزه کردهاند. در نگاه اول این طرز کار محتمل است، نوعی آیندهنگری و چارهجویی دفع خطر را نشان بدهد اما در واقع، چنین حرکتی نتیجۀ کدام برنامۀ مبارزاتی نیست، بل این دستهها به همین ترتیب، هر کدام خودجوش عمل میکنند و غالباً میان آنها رابطۀ مستقیم و ارگانیک سیاسی وجود ندارد. حتا بسااوقات با خواستهای متفاوتی به میدان میآیند.
فقدان ایدۀ واحد در نگاه این زنان جایی ظهور پیدا میکند که تقابل آنها با طالبان، از سطح مطالبات حقوقی فراتر میرود و رنگ سیاسی میگیرد. در این نقطه به نظر میرسد که آنان نظم سیاسی مورد نظرشان را که بتواند حقوق اساسیشان را تأمین کند، هنوز توحید و تیوریزه نکردهاند.
بنابراین، دیده میشود که شماری از آنها به طور رادیکال، طالبِ سرنگونی رژیم طالبان و خواهان دفع و حذف هر گونه نظامی که در آن اسلام سیاسی کارساز و چارهسنج مسایل اجتماعی باشد، اند. گروهی دیگر، اساساً با اسلامیزهشدن نظم سیاسی مشکلی ندارند و فقط میخواهند که حقوق مدنی و اساسی آنها رعایت شود. بیآنکه بیندیشند آیا از منظر فلسفی و منطقی چنین امری ممکن است یا خیر. دستهیی دیگر، کاملاً نظم موجود را قبول دارند، منتها با این تفاوت که انگار گروه طالب از نظر آنان به دساتیر واقعی اسلام توجهی نمیکنند و الا، حقوق اساسی آنها رعایت میشد.
از این جهت، این گروهها به لحاظ نظری و دیدگاه سیاسی کاملاً متفاوت اند و بسیاری اوقات در تقابل همدیگر قرار میگیرند. بیسبب نیست که گاهی میشنویم، گروهی از آنان دستۀ دیگر را به همکاری و طرفداری رژیم طالبان متهم میکنند و حتا تا جایی پیش میروند که دستگیری و سرکوب برخی از زنان را به نتیجۀ عملکرد همکاری این گروه با طالبان نسبت میدهند.
البته برایند منطقی چنین پراگندهگی، فقدان سازماندهی و رهبری سیاسی نیز است. آنهم در شرایطی که دهها مانع و مشکل دیگر فراراه تحقق چنین آرمانی وجود دارد.
بنابراین، به نظر میرسد که مبارزه و مقاومت زنان با چنین استراتژی و رویکردی نمیتواند تا دیر ادامه داشته باشد. ضرورت توحید ایدهها و خواستههای سیاسی از اولویت این مقاومت و مبارزه است. حکم منطقی و تجربۀ تاریخی نشان میدهد که هیچ مبارزهیی، بدون خواست واحد سیاسی و سازماندهی و انسجام به نتیجه نرسیدهاست. بسیار نیاز است که زنان مبارز در این مرحله با برگزاری پیوستۀ نشستهای سراسری، با همدیگر به بحث و گفتوگو بنشینند. مطالبات گوناگون و متضاد را در بستر منطقی و فلسفی آن به وحدت برسانند. رهبری واحد، انسجام و سازماندهی نیز از درون همین نشستها و در اثر تفاهم مشترک به میان خواهد آمد. در غیرآن، دیر نخواهد بود که شاهد اضمحلال قطعی این مبارزه و مقاومت باشیم.