پس از به قدرت رسیدن گروه تروریستی طالبان در افغانستان در ماه اگست سال 2021 میلادی، قوانین در مورد زنان و دخترانِ این سرزمین به یکباره تغییر کرد و این قشر از جامعه در انزوای مطلق فرو رفتند. حکومت بدویِ طالبان با وضعِ محدودیتهای بیشمار علیه زنان، عملاً به جامعۀ جهانی نشان داد که هیچ حقی را برای زنانِ افغانستان به رسمیت نمیشناسد. این رژیمِ متحجر در کنار قوانینِ سختگیرانهیی که در قبال زنان وضع کرده، آزار و اذیت زنانِ بدون محرم و تکسیدارانی که مسافرانِ زن حمل میکنند را نیز به یک رویۀ عادی تبدیل کرده است.
مریم (نام مستعار) 26 ساله در مورد اتفاقی که به دلیلِ استفاده از تکسی برایش رخ داده، چنین روایت میکنـد:
اوایل ماه گذشته بود که برای خرید دواهای مادر بیمارم به دواخانه رفتم و در هنگام برگشت،کنار سرک ایستادم تا بتوانم در یک تکسی یا ریکشا سوار شده و به خانه بروم. بالاخره یک تکسی توقف کرد و من در سیت جلوِ آن سوار شدم. معمولاً چون تعداد زنانِ مسافر نسبت به مردان کمتر است، تکسیدارها زنان را در سیت پیش روی مینشانند تا بتوانند با خاطرِ آسوده در سیت عقب مسافرانِ مرد را سوار کنند. تکسی حاملِ من در منطقۀ تانک مرکز ولایت هرات توقف کرد و منتظر ماند که مسافرانِ دیگری نیز سوار شوند. اما ناگهان رانندۀ تکسی پیاده شد و به من گفت خواهر پیاده شو و در سیت عقب بنشین. من پیاده شدم و در سیت عقب نشستم به این خیال که او میخواهد زنانِ دیگری را نیز سوار کند. از این خیالِ خوش بیرون نشده بودم که طالبی درب موتر را باز کرد و با نفرتی عمیق و عریان رو به من گفت: «شرم و حیا نداشتی که در کنارِ دریور نشسته بودی!»
واکنش من به این پیشامد ناگوار، سکوتِ حاکی از عجز و وحشت بود. طالب با عصبانیتِ تمام به راننده گفت: «چرا یک زن را در سیتِ جلو سوار کردی؟» و سپس با قنداقِ تفنگ شروع به لتوکوبِ راننده و شکستن شیشههای موترش کرد. در همین اثنا، برخی دکانداران و عابران جرأت به خرچ دادند و برای نجات جانومالِ آن راننده از دست آن طالبِ خشمگین وساطت کردند.
آن طالب اما دوباره رو به من کرد و گفت: «پیاده شو زنِ بیشرموحیا!». با وحشتِ مضاعف از آن تکسی پیاده شدم درحالیکه آن طالب با غیظِ ناتمام قنداقِ تفنگش را به شانهام کوبید و فریاد زد: «زود گم شو!»
با چشمِ گریان و پای پیاده به طرف خانۀمان راه افتادم، از ترس تمام بدنم میلرزید و نمیدانستم به چه گناهی با من اینطور رفتار شده است.
اما دردناکتر از این وضع، نگاه سرزنشگرِ مردمانی بود که مرا مقصرِ حادثۀ پیشآمده برای آن راننده میدانستند و با قضاوتی ناعادلانه مرا بدرقه میکردند!
کمی که پیـاده رفتم و از محلِ حادثه دور شدم، اینبار یک ریکشا پیشِ پایم توقف کرد و گفت: «خواهر کجا میروی؟»
اگرچه میترسیدم این راننده و من باز به سرنوشتی مشابه دچار شویم، ولی مثل اینکه چارهیی نداشتم جز اینکه سوار ریکشا شوم.
راننده پرسید: «چرا گریه میکنی خواهر؟»
زبانم کاملاً بنـد آمده بود، به اشارۀ سر به او فهماندم که مشکلی نیست و با تکان دادنِ دست نشان دادم که به کدامِ مسیر میخواهم بروم.
سرانجام با حالتی پریشان به خانه رسیدم. خانوادهام نیز از دیدن من در آن وضع وحشتزده شدند و بهتکرار پرسیدند که چه اتفاقی برایم افتاده است. وقتی بغضم فرو نشست و توانستم بهصورت خلاصه بگویم چه اتفاقی برایم افتاده، مادر بیمارم با چشمانِ گریان و اندام مرتعش مرا در آغوش گرفت و در میانِ دلداریهایش به من، گروه طالبان را لعن و نفرین کرد.
از آن روز به بعد، هرگاه آن حادثه را با خودم مرور و حلاجی میکنم، یک جمله با اندوهی بزرگ در ذهنم رژه میرود:
«مرگ شرف دارد به تحملِ اینهمه تبعیض و تحقیر و تعذیب!»
با اینهمه، این روزها دیگر جرأت بیرون شدن از خانه را ندارم، چه رسد به اینکه بتوانم تکسی سوار شوم. در چهاردیواریِ خانۀمان همانند پرندهیی در قفس محبوسم و رهایی را آرزویی فراتر از طاقت و توانِ خویش تلقی میکنم.
اکنون هرقدر میاندیشم که آیا من به عنوان یک انسان زندهام یا خیر، نمیتوانم به پاسخِ قاطع و قناعتبخشی برای خودم برسم. اما آرزویم این است که عمرِ این کابوسهایِ تلخ و مرگآلود هرچه زودتر به سر برسد و روزی را شاهد باشم که همنسلان و همجنسانِ من آسوده و فارغبال بتوانند در جامعه گشتوگذار کنند و هیچ جهلِ مقدسی متعرضِ رشد و کمال آنان نشود.
گروه تروریستی طالبان با قرایتهای بسیار خشنی که از دین اسلام دارند، زنان افغانستان را از ابتداییترین حقوقشان که تحصیل و کار است، محروم کردهاند و در تلاش اند فضای عمومی را کاملاً از حضور آنها خالی بسازند. زنان و دختران فعالِ افغانستان از جامعۀ جهانی و نهادهای حقوق بشری انتظار دارند که از حقوق انسانی و مسلمِ آنان در برابر این رژیم قرون وسطایی صادقانه حمایت کنند.