نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

طوق تلخِ نازایی بر گردنِ شیرین

  • نیمرخ
  • 28 سنبله 1402
نازایی

نویسنده: رحمان آرش

شیرین نام دارد اما در تمام دوران‌ زنده‌گی‌اش طعم شیرینی را نچشیده و همیشه با اتفاقات تلخِ زنده‌گی همدم بوده است.

 شیرین که نخستین فرزند محمد است، با وجود داشتن پنج ‌خواهر، هیچ برادری ندارد. مکتب را به‌خاطر پُرکردن جای خالی فرزندِ پسر و کار کردن‌ مداوم در کنار پدر، ترک کرده است. 

اکنون دو سال از عروسی‌اش به‌عنوان پنجمین زنِ اشرف می‌گذرد، خوشی‌های زنده‌گی را اصلاً به یاد ندارد و فرق زیادی هم میان خوشی و غم قایل نیست. طوری که همین چند هفته پیش، شوهرش به او اجازه نداد که در عروسی خواهرش شرکت کند و او به‌ساده‌گی پذیرفت! 

شیرین هفده سال دارد و دقیقاً دو سال پیش، پس از آن‌که اشرف، رفیق و از هم‌سن‌وسال‌‌های محمد، چهارمین زنش را به‌خاطر نازایی طلاق داد، به عقد او درآمد تا مرهمی بر درد بی‌اولادی‌اش باشد. 

اطرافیان اشرف او را چهل‌وپنج‌ساله می‌گویند ولی چهرۀ اشرف عمری بالا تر از 45 سال را نشان می‌دهد. در کوهستان زنده‌گی می‌کند و به شغل دام‌داری مصروف است. اشرف و برادرش سالانه ده‌ها گاو و صدها گوسفند را نگه‌داری می‌کنند و او می‌تواند با فروختن چند گاو و گوسفند به‌راحتی زنِ دیگر بگیرد. هیچ یک از چهار زنِ قبلی اشرف نتوانستند آرزوی بچه‌دار شدن را برای او پوره کنند.

او اصلاً به این فکر نکرده بود که شاید مشکل از خودش باشد و هربار بدون این‌که برای تداوی خود ذره‌یی تلاش کند، درجا زنش را طلاق داده بود و زنانش را به نوبت مقصر اصلیِ بچه‌دار نشدنش می‌دانست. او که ده سال اول زنده‌گی مشترکش را با زن اولش سپری کرده بود، در ده سال دوم به ترتیب چهار زن را طلاق داده بود. این‌که چه سرنوشت رنج‌آوری برای چهار زن نخستِ اشرف رقم خورده است بماند؛ اما سرنوشت شیرین که در پانزده ساله‌گی و با فشار و جبر پدر با  او ازدواج کرد، از همان اول غم‌انگیز بود. 

«هرگز به شوهر کردن فکر نمی‌کردم، تنها دل‌مشغولی‌ام این بود که با پدرم خوب کار کنم تا هیچ‌وقت احساس کمبودی پسر را نکند. اشرف با پدرم رفیق بود و همیشه برای خرید و فروشِ کبک و کبک‌بازی به خانۀ ما می‌آمد. زنده‌گی با اشرف آن‌هم به عنوان خانمش را هرگز فکر نمی‌کردم و برایش به عنوان بزرگ‌تر احترام قایل بودم. یک روز که پدرم انبار پُر می‌کرد و من بر سر زمین‌ها می‌بردم، اشرف و برادرش با موتر به خانۀ ما آمدند و پدرم را صدا کردند. برگشتن پدرم کمی طول کشید ولی وقتی برگشت، خیلی خوش‌حال بود. همین که برگشت، با خوش‌رویی به من گفت: برو خانه بچیم، دیگه آزاد استی!» 

«آزادی» این بود که پدر شیرین بی‌‌آن‌که کوچک‌ترین سوالی از دخترش بپرسد، او را به شوهر داده بود. همان روز شال انداختند و تصمیم نهایی را گرفتند. شالی که چون ابری سیاه، آسمانِ کوچکِ آرزو‌های دخترانۀ شیرین را پوشاند و او را زیر بار ذلت کشاند. 

شیرین رنج‌های زیادی کشیده و بار‌ها وقتی در انجام کاری نا‌توانی کرده، مورد لت‌وکوب پدر و بعد شوهرش قرار گرفته است. او بی‌‌آن‌که هیچ تغییری در شیوۀ گفتارش نمایان شود، ماجرا‌های زنده‌گی‌اش را باز‌گو می‌کند. کلامش خشک و عاری از تأثیر است؛ شاید به این دلیل که آن‌قدر روزگار بر سرش آوار شده که رگِ درد و احساسش خشکیده است.

همچنان بخوانید

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402
افزایش نوزادان سوءشکل و مادرانی که شکنجه می­شوند

افزایش نوزادان سوءشکل و مادرانی که شکنجه می­شوند

28 اسد 1402

و آن آزادی‌یی که پدر شیرین به او هدیه داده بود، اسارتی سخت‌تر در خانه‌یی دیگر بود. شاید محمد‌ در شوهر دادنِ دخترش به اندازۀ فروختنِ کبکش تأمل نکرده بود و فقط به پولی که نصیبش می‌شد، چشم دوخته بود. هیچ‌کس به داد شیرین نمی‌رسید. حتا مادر و خواهرانش از ترسِ محمد نتوانسته بودند برای نجات شیرین لب باز کنند. 

حق انتخاب و اعتراض از شیرین سلب شده بود و او در آرزوهایش به دنبال ناجی می‌گشت: «ای کاش برادر می‌داشتم، این‌طوری شاید می‌توانستم درس بخوانم. شاید برادرم می‌توانست از ازدواجم با اشرف جلوگیری کند. تمام این غم‌ها به‌خاطر نداشتن برادر است. خدا هیچ دختری را بی‌برادر به دنیا نیاورد.» 

به گفتۀ اطرافیان شیرین، تا چند ماه نام شیرین و این‌که با چه سنی، زن پنجم اشرف شده بود، بر سرِ زبان‌ها افتاده بود. از عروسی شیرین به گونۀ غم‌انگیزی یاد می‌کردند. شیرین رفته بود به کوهستان تا بخت را به خانۀ اشرف بیاورد. به‌جز رفت‌وآمد‌های گاه‌به‌گاه، تقریباً ارتباط بین روستا و کوهستان قطع بود. مردم کم‌کم شیرین را فراموش می‌کردند، تا این‌که بهار امسال دوباره حرف‌هایی از شیرین بر سر زبان‌ها افتاد و از این‌که زن پنجم اشرف نیز نمی‌تواند بچه بیاورد، قصه‌هایی در جمع‌های زنانه رایج شد.

واقعیت داشت؛ شیرینِ نگون‌بخت‌ نتوانسته ‌بود برای اشرف بچه بیاورد. با آن‌که هر بار اثبات مشکل‌داشتنِ خود اشرف هموار می‌شد، اما باز هم اشرف شیرین را مقصر می‌دانست! 

«رفتار اشرف با من خیلی بد شده بود. همیشه دوتایی می‌رفتیم برای زمستان علف جمع می‌کردیم. یا هیچ حرف نمی‌زد یا با خشم و قهر حرف می‌زد. مثل خانۀ پدرم همراهش همیشه کار می‌کردم. یک روز علف‌های خشک را ریزه می‌کردیم که خط عروسی خواهرم آمد. با خشم و غضب گفت “وقت کار است، رفته نمی‌توانی. پدرت بی‌کار است که در این وقت سال عروسی می‌گیرد”. مثل همیشه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم و ساکت نشستم.»

رابطۀ سردی بین اشرف و محمد شکل گرفته بود. رفت‌وآمد‌ها کم شده و حتا شیرین را از شرکت در عروسی خواهرش منع کرد. پس از این واقعه، مادر شیرین جرأت به خرچ داد و دخترش را با دعوا به خانه آورد. نخست او را برای چند روز به خانه آورد اما هرچه منتظر نشستند، دیگر اشرف پشت شیرین نیامد. چند باری هم که محمد او را به خانه طلبید، از پشتِ سر احوال داد که طلاق دخترش را خواهد داد.اکنون که شیرین در خانۀ پدرش زنده‌گی می‌کند، برای گرفتن طلاق روزها را می‌‌شمارد. اما این را هم نمی‌داند که پس از گرفتن طلاق از اشرف، چه سرنوشتی در انتظارش خواهد بود. آیا شیرین می‌تواند از زیر بارِ بیوه‌گی و ناملایمت‌هایی که زیر این عنوان بر او تحمیل می‌شود، پیروز برآید؟…

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ازدواج اجباریبارداری
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان
گزارش

تعرض بر زنان، از مهمان‌خانه تا تشناب‌های زندان طالبان

25 سنبله 1402

یادآوری این تجارب وحشت‌ناک، چنان دردِ آکنده از شرم را در وجود قربانیان تازه می‌سازد که اغلب در مقامِ پاسخ نفس‌شان به شماره می‌افتد و زبان‌شان از چرخش باز می‌ماند. 

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده
سکوت را بشکنیم

شریفه 13 ساله را به چاه انداختند، گفتند «دختر» نبوده

10 جدی 1400

روایتی از آرزو نوری  شریفه سیزده سالش بود. وقتی او را به شوهر دادند، نمی‌خواست عروسی کند. بابت همین خیلی برای پدرم عذر و زاری کرد تا او را به شوهر ندهد. ما چون مادر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN