نویسنده: ندیم صداقت
«نیکبخت، یک زن افغانستانی که 25 سال پیش توسط برادرش در دخمهیی تاریک زندانی شده بود، بالاخره توسط مأمورانِ طالبان آزاد میشود و درحالیکه در بدترین وضعیت صحی قرار دارد، برای برادرش مجازات نمیخواهد.»
این خبر با حجم کوچک خود، حاوی یک تراژدی چهاربُعدیِ بزرگ است که میتوان دربارۀ هر بُعد آن کتابی نوشت، اما از آنجا که این نوشتار توان و ظرفیتِ این کار را ندارد، به این مختصر بسنده خواهد شد.
بُعد نخست
یک برادر خواهرش را 25 سال در شرایط شبهحیوانی، بدون دسترسی به کوچکترین امکانات صحی، محبوس نگه داشته است. این زن در آغاز این رخداد، جوانی 25ساله بوده و اکنون در هنگام آزادی، پیرزنی 50ساله با قامتی درهمشکسته است. چگونه عاطفۀ برادری نتوانسته از این قساوت جلوگیری کند و یا دستکم مدتِ اسارت را کمتر و شرایط را انسانیتر سازد؟
یک پاسخِ کوتاه این است که نظام و ساختار مردسالار از عالیترین تا پایینترین مراتب خود، عاطفۀ برادری را از سالهای نخست تولد پسران، سانسور و سرکوب میکند و با ارایۀ مدلها و ارزشهایی مانند «ناموسداری و غیرت مردانه» آنها را در مسیر طبیعیِ مهرورزی به خواهران، دچار منگلیسم عاطفی میسازد. برادر این زن با تمام جفاکاری و ستمپیشهگی، قربانی منگلیسم عاطفیِ تحمیل شده از سوی سیستمها و ساختارهای مردسالار ـ از نظام سیاسی شروع تا سیستم تربیتی خانواده ـ بوده است.
بُعد دوم
این اتفاق طی مدتِ 25سال بهصورت مُمتد و بیوقفه در پایتخت افغانستان و در همسایهگی بیشمار خانه و خانواده و در سایۀ حکومتهای مختلف جاری بوده است؛ اما چرا هیچ همسایهیی متوجه آن نمیشود، هیچ خانهیی نبودِ یک زن را حس نمیکند، هیچ خانوادهیی صدای فاجعه را نمیشنود و هیچ اداره و نهادی ـ حتا در دورۀ جمهوریت کذایی ـ از ماجرا بویی نمیبرد؟
جامعۀ افغانستان حتا فارع از مسایل مرتبط با نظامهای مردسالار نیز جامعهیی زمخت و بیاعتنا به رخدادهاست. آستانۀ حساسیتِ این جامعه نسبت به حوادث پیرامون، بر اثر اصطکاک با انبوهی از دردها و مرارتهای تاریخی و جغرافیایی، به تحلیل رفته است. چشمِ این جامعه کمسو، پوست آن کلفت، گوش آن سنگین و مشامِ آن کور است. این جامعه فاجعه را تا برقِ شمشیر و رنگ خون نداشته باشد، نمیبیند، احساس نمیکند و واکنشی نسبت به آن بروز نمیدهد.
بُعد سوم
این زن پس از 25 سال اسارت در دخمهیی تاریک که غذای آن نیز از یک سوراخ در مقابلش انداخته میشده، بالاخره در دورۀ دومِ استیلای طالبان بر افغانستان، نور آزادی را میبیند و رژیمی هم قصد کماییِ افتخار آزادیِ او را دارد که خود زندانبانِ میلیونها زن افغانستانی است.
اما این زن، نماد تمام زنان افغانستان و برادرش نماد کلیتِ رژیم طالبان است که با بیرحمی کامل، منفذهای حیات و پویایی را در جهان معاصر از دختران و زنانِ این سرزمین سلب کرده و زندهگی زن را به چهاردیواریِ خانهها و نیازهایشان را به نانوآبی محدود کرده که شوهران یا اولیای مرد به اندازۀ وسع برایشان تأمین کنند. به عبارت دیگر، داستان این زن و برادرِ بیعاطفهاش با تمام رقتِ نهفته در آن، نمونۀ اختصاریافتۀ سرنوشت زنان افغانستان تحت حکمفرمایی طالبان است.
بُعد چهارم
این زن پس از آزادی به مأموران طالبان میگوید؛ با برادرم کاری نداشته باشید. تفسیر این برخورد به «محبت خواهرانه»، تقلیلِ فاجعه به یک روایت احساسی است. انسانی که 25سال در شرایط شبهحیوانی در زمان و مکان اسیر و متوقف مانده، قوۀ تمیز و تعقل و داوریاش همانند قوای فزیکیاش آنچنان تحلیل رفته که دیگر درایت و صلاحیتی برای بخشش یا انتقام ندارد. به عبارت دیگر، او یک محجورِ ستمدیده است که درک درستی از فاجعۀ رفته بر سرش ندارد. اما اصطلاح «محبت خواهرانه»، لغزانیدنِ یکی از مهمترین ابعاد این فاجعه به سمتِ یک الگو و خوانش غلط از قضایاییست که نیازمند مطالعات ژرف و پاسخهای علمیِ عاری از هر نوع پیشداوری اند.
سخن پایانی
نیکبخت، همزاد زنان افغانستان و برادرش همزاد جنگجویانِ طالب است؛ از اینرو هیچ افتخاری در بیرون شدنِ او از آن دخمۀ تاریک به طالبان تعلق نمیگیرد. این زن جوانیاش را از دست داده و اکنون در نهایت ضعف و بیماری حتا معنای آزادی را نمیتواند درک کند. افغانستان در سایۀ طالبان، آپارتاید جنسیتی، تبعیض نژادی و تعصبات مذهبی نیز همان دخمۀ تنگ و تاریکِ نیکبخت است؛ دخمهیی که در آن جان و کرامتِ انسانها ارزشی ندارد و در آن زنان بهدلیلِ جنسیتشان بهراحتی در خانه محبوس شده و پدر و پسری هم بهدلیل تعلقِ قومی ـ مذهبیشان بیهیچ ترحمی سر بریده میشوند.
دیدگاهها 1
این ادمو باید تکه تکه کرد و جلوی سگ انداخت