پرسش این است «آیا زنان و مردان تفاوت دارند یا تفاوتی ندارند؟» درست است که زنان و مردان همه انسان اند، یعنی از نظر زیستشناسی از یک نژادند که به تعبیر هراری این نژاد، نژاد انسان خردمند است. پس تفاوتِ زنان و مردان در چیست؟
تفاوت نخست، در جنسِ زن و مرد است و خاستگاه تفاوتهای روانی، زبانی و فکری نیز در جنس زن و مرد نهفته است؛ زیرا تفاوت در جنس زن و مرد موجب شده که هر دو جنس ویژگیهای زیستی و بدنیِ منحصر به فرد خود را داشته باشند. مثلاً زنان زهدان دارند، این عضو را مردان ندارند. زنها میزایند، این قابلیت و عملکرد را مردان ندارند. زنان به نوزادان شیر میدهند و نوزادان را برای چند سال پرورش میدهند، مردان ظرفیت شیردهی را ندارند و کمتر دیده شده که در پرورش فرزندان سهم بگیرند و نیمهشب بلند شوند و کودک را آرام کنند.
بنابراین در بدنِ زنان از نظر زیستی امکانهایی فراتر از مردان وجود دارند که به مواردی از آنها اشاره شد. در گذشته تصور میشد که عامل باروری، تنها اسپرم مردان است درحالیکه این تصور درست نبود؛ عامل باروری نیز امکانِ پنجاه درصد بین هر دو جنس است که نطفه در مشارکت اسپرم و تخمه شکل میگیرد.
یکسانپنداری زن و مرد درست نیست، اما تفاوت زن و مرد به این دلیل نیست که این تفاوت موجب شود یک جنس نسبت به جنسی دیگر برتر پنداشته شود. مردان در برداشت جامعههای بدوی، برتر از زنان پنداشته میشدند و تا هنوز در برخی از جامعهها بنا بر این درکِ بدوی و عقبمانده، مردان از زنان برتر پنداشته میشوند. جامعۀ پدرسالار و مردسالارِ بدوی افغانستان از چنین جامعههاییست. درحالیکه تفاوت زنان و مردان در مناسبتِ زیستی مانند دندانههای دو چرخ عمل میکند تا بر اساس تفاوت دو جنس، ماشین حیات و زندگی بچرخد.
تفاوتی که در هر دو جنس وجود دارد، طبعاً باعث تفاوت در نوع احساس، اندیشه و چگونگی بهکارگیری زبان در زنان و مردان میشود که بر اساسِ این تفاوت میتوان از چشماندازِ زنانه و مردانه سخن گفت. حتی هورمونهاییکه موجب تحریک و کنش و واکنش بدنی زنان و مردان میشوند، متفاوت اند. این فعالیتهای شیمیاییِ بدنی موجب میشوند که احساس زنان نسبت به عشق، سکس، زندگی و… نسبتاً فرق کند.
در افغانستان نوشتهها و متنهای نظری دربارۀ ماهیتِ زنان و مردان، بهویژه زنان، کمتر ارایه شدهاند. بنابراین تلاش من اینست که با پشتوانههای دانش و فلسفۀ مدرن، متنهایی ارایه کنم که جنبۀ نظری داشته باشند تا به توسعۀ دید ما در درک و شناخت ماهیتِ زنان و مردان ـ بهویژه زنان ـ کمک کند. ما مردانِ افغانستان در بهترین وضعیت، دیدی از بالا به پایین به زنان داریم که خود را برتر و زنان را «قابل ترحم» میدانیم و در بدترین وضعیت نسبت به درک زنان بهعنوان انسان «کور» استیم.
آیا زنان و مردان با عینکهای متفاوت به جهان مینگرند؟
آنچه را انسان (زن و مرد) و سایر جانوران بهعنوان واقعیت و چیزها در جهان میبینند، شاید چندان تفاوتی نکند؛ اما مهم تفسیر و نگرش عاطفی، احساسی و شناختی از واقعیت و چیزهاستکه در ذهنِ انسان و هر جانوری تفاوت میکند. درست است که انسانها (زن و مرد) شناختی نسبتاً کلیِ همسان از واقعیت و چیزها دارند و ظاهر واقعیت و چیزها را همسان میبینند، اما بنا بر تفاوت هرمونی زنانه و مردانه، عینکهای ذهنیِ نسبتاً متفاوتی دارند که واقعیت و چیزها را متفاوت یعنی زنانه و مردانه تفسیر میکنند.
بنابراین، تفسیر و درک بشری از واقعیت، صد درصد همان نیستکه از چشمانداز مردان ارایه میشود، زیرا تفسیر و درک واقعیت توسط زنان نسبتاً از مردان تفاوت دارد. بر این اساس، نگرش مردانه را بخشی از نگرش بشر از واقعیت باید دانست، نه کل نگرش بشر از واقعیت. نگرش زنانه و مردانه با هم میتواند کل نگرش بشر از واقعیت باشد.
به تعبیر نیچه انسان با واقعیت نه، بلکه با تفسیرهای واقعیت درگیر است. تفسیرهای واقعیت به این معناستکه از واقعیت بنا بر منفعتهای بشری، تفسیر ارایه میشود. معمولاً تفسیری که از واقعیت ارایه شده، به نفع مردان بوده است؛ زیرا مردان تفسیر واقعیت را تصرف و به نفعِ خود ارایه کردهاند که زنان در این تفسیر توسط مردان نادیده انگاشته شدهاند.
خوشبختانه با حضور زنان در دانش و فلسفههای مدرن، تفسیر و برداشت از واقعیت و جهان فراتر از تفسیر مردانه رفته و وسعت پیدا کرده است.
تفاوت در کاربرد زبان
شاید نیاز پیدا نشود که فکر کنیم ما واقعیت و جهان را چگونه درک میکنیم، زیرا فکر دربارۀ اینکه واقعیت و جهان را چگونه درک میکنیم، به این معناست که فکر کنیم زبان چیست، زبان را چگونه بهکار میبریم و زبان با واقعیت چه ارتباطی دارد. همه نیاز ندارند به این پرسشها فکر کنند، برای اینکه لازم نیست هنگام کاربرد زبان دربارۀ چیستیِ زبان فکر کنیم؛ طوری که در زندگی در جهان چندان نیاز نمیبینیم دربارۀ چیستی جهان فکر کنیم و بپرسیم جهان چیست. اینکه «زبان چیست» یا «جهان چیست»، پرسشهای فلسفی و علمی اند که فقط فیلسوفان و دانشمندان با این پرسشها درگیرند.
انسان فراتر از جهان در درونِ زبان یا در درون مناسباتِ معنادارِ زبان زندگی میکند. زبان پدیدهیی بشریست که انسان آن را بهعنوان نرمابزاری اختراع کرده و واقعیت و جهان را با این نرمابزار به نشانههای زبانی تبدیل کرده است. بنابراین انسان برای درک واقعیت و مناسبات بشری به واقعیت ارجاع نمیدهد، بلکه به واژهها، نشانهها و گزارههای زبانی ارجاع میدهد.
این مثال را در نظر بگیرید: پرسش از عشق چیست، به معنای این نیست به کسی دستودلبازیِ یک زن و مرد را نشان دهیم و بگویم این عشق است؛ بلکه برای درک و معنای عشق به زبان ارجاع میدهیم و میگوییم عشق از «عشقه» گرفته شده و عشقه گیاهیستکه در دور هر درختی بپیچد، آن درخت پژمرده میشود. یا به روایتهای اساطیری یونانی ارجاع میدهیم و میگوییم در اساطیر یونانی، نام یکی از خدایانِ یونانی «اروس» است و برای درک هرچه بیشتر عشق میپردازیم به روایت فلسفیِ افلاتون از زبان سقرات در کتاب مهمانی.
در این صورت، جهان بشری در درونِ مناسباتِ معنادارِ زبان شکل میگیرد. چنانکه فعالیتهای هورنی بدن زنان و مردان نسبتاً تفاوت دارد و این تفاوت موجب چشماندازهای متفاوتِ زنان و مردان میشود؛ چشماندازهای متفاوت به کاربرد متفاوتِ زنان و مردان از زبان میانجامد. آنچنانکه مردان زبان را به کار میبرند، زنان صد درصد مانند مردان زبان را به کار نمیبرند.
زنان در لایۀ عمیقترِ زبان زندگی میکنند، معمولاً از واژهها چندپهلو استفاده میکنند و همیشه از بهکارگیری واژهها معنای ضمنی و کناییِ آن را مورد نظر دارند. اما مردان معمولاً در روساختِ زبان زندگی میکنند و از زبان بیشتر استفادۀ ابزاری و مصداقی میکنند.
بر این اساس، زبان بهعنوان تفسیری از واقعیت و جهان دارای دو چشماندازِ درهمتنیده و نسبتاً موازی زنانه و مردانه است که در ادبیات معاصر این دو چشمانداز مردانه و زنانه از زبان بیشتر قابل احساس و درک است.
تفاوت ادبیات زنانه و مردانه
استفاده از زبان و ادبیات در گذشته کاملاً مردانه بود و هرگونه استفاده از زبان و ادبیات با برداشتِ زنانه بد، ناروا و بیمعنا تلقی میشد. بنابراین زبانِ زنانه از سطح عمومی به مناسباتِ خصوصی کشانده شده بود و ادبیات درکل مردانه شده بود. اگر زنان از زبان برای کار ادبی استفاده میکردند، طوری استفاده میکردند که مردان از آن استفاده میکردند.
«مهجبین» تعبیر و ترکیب ادبیِ مردانه برای توصیف زنان است، اما وقتی یک زن از زبان ادبی استفاده میکرد، ناگزیر بود برای توصیف مرد مورد نظرِ خود از «مهجبین» استفاده کند.
ملک خاتون میسراید:
«بشد عمری مسلمانان که در دل
مرا مهر رخ آن مهجبین است»
یا مخفی بدخشی میسراید:
«بت نامهربانم مهربان گردید میترسم
مبادا بشنود چرخ کهن آهستهآهسته»
در این بیت نیز «بت نامهربان» از ترکیبهای مردانه برای توصیف معشوق زن است.
پس از رنسانس و در روزگار معاصر معرفت بشری توسعه مییابد، اندیشه و معرفتِ زنان وارد مناسبات بشرییی میشود که قبلاً به معرفت مردانه اختصاص داشت. زنان از زبان طوری استفاده میکنند که چشمانداز و معرفتِ زنانه در آن بازتاب یابد و این چشمانداز در ادبیاتِ مورد استفادۀ زنان نیز خود را نشان بدهد تا ادبیاتِ زنان مانند ادبیاتِ مردان دارای «شناسه» شود و این شناسه بیانگرِ تفاوت دید و استفادۀ زبانِ زنان از مردان باشد. در شعر معاصر، این تفاوت دید و تفاوت استفادۀ زبانِ زنان از مردان قابل درک و احساس است.
گراناز موسوی میسراید:
آغوش تو هنوز
عرصۀ سبز است
برای مادیان سرکشی
که زیر پوست من
به تاخت میدود
این زبان و طرز دید، شناسۀ زنانه دارد. آغوش معشوقِ مرد به طبیعتی سبز تشبیه میشود. زنِ عاشق به مادیان سرکشی تشبیه میشود که میخواهد طبیعت سبز را درنوردد. دید این شعر دربارۀ عشق، بسیار انسانی و مثبت است. از این نمونهها در شعر زنان معاصر بسیار است که دارای شاخصههای زبانی و ادبیِ زنانه استند.
بر اساسِ این نمونهها میتوان گفت که چشمانداز زنان و مردان دو چشماندازِ نسبتاً متفاوت، موازی و درهمتنیده استند که در استفاده از زبان و در بیان و تفسیر واقعیت و جهان میتوانند قابل احساس و درک باشند. به نظر من، درست نیست بگوییم چشمانداز زنان از مردان تفاوت ندارد و چشمانداز زنان را به چشمانداز مردان تقلیل بدهیم یا اینکه بگوییم چشمانداز هر دو جنس، صد درصد یکسان است و زن و مرد هر دو انسان و بشر اند. درست است زن مانند مرد انسان و بشر است، اما هر جنس دارای شناسههای زبانی، ادبی و معرفتیِ نسبتاً متفاوتِ خود است که بیان و درکِ این تفاوت معرفت، فرهنگ و ادبیات بشری را شکل میدهد و معنا و وسعت میبخشد.