اگر در ادبیات مذهبی و عرفی تأمل کنیم، اینکه مردان نسبت به زنان برتر دانسته شده و به فرودستی زنان تأکید شده است، ارتباط به جایگاه شغلی و اقتصادی مردان دارد، چرا که شغل و ملکیت در اختیار و تصرفِ مردان بوده است. بر این اساس تأکید شده که مردان نسبت به زنان برتری دارند و زنان از مردان باید تبعیت کنند؛ زیرا مردان به زنان نفقه میدهند و حتا حق دارند زنان را تنبیه کنند.
بنابراین فرادستی مردان و فرودستی زنان در واقعیتهای شغلی و اقتصادی نهفته است؛ تا فرصتهای شغلی و اقتصادی برای زنان فراهم نشوند، فرودستی زنان رفع نمیشود. اینکه در جامعهیی تصور میشود زنان فرودست اند، چنین تصوری خاستگاهِ اقتصادی و شغلی دارد، زیرا زنان دارای شغل نیستند و در مناسبات اقتصادی و ملکیت سهمی ندارند. موقعی که کسی در مناسبات اقتصادی سهمی نداشته باشد، در مناسبات اجتماعی و سیاسی شغلی نداشته باشد و دارای ملکیت نباشد، طبعاً دچار فرودستی میشود و در پایینترین رده و طبقۀ اجتماعی قرار میگیرد.
جایگاه اجتماعی و برابری
مارکس سخنی دارد، اینکه آگاهی و شعورِ انسانها به جایگاه اجتماعی آنها ارتباط میگیرد. بر اساس این نظر، داشتن شغل، داشتن اقتصاد و جایگاه اجتماعی بر چگونگی شکلگیری آگاهی و شعور اجتماعی افراد جامعه تأثیرگذار است.
دربارۀ این پرسش فکر کنید: آیا یک کارگرِ روزمزد خود را با رییس عزیزیبانک برابر میداند؟ آیا فرزندان کسی که یک خانۀ چندطبقه و چند موتر دارد، خود را با فرزندان همسایۀشان که در خانۀ یکطبقۀ گِلی زندگی میکنند و موتر ندارند، برابر میدانند؟ معلوم استکه فرد روزمزدکار، خود را با رییس عزیزیبانک برابر نمیداند. همینطور فرزندان کسی که در خانۀ چندطبقه زندگی میکنند و چند موتر دارند، خود را از فرزندان همسایۀشان که در خانۀ یکطبقۀ گِلی زندگی میکنند، فرادست و برتر میدانند.
اما این تصورات که افرادی خود را فرادست یا فرودست میدانند، از کجا میآیند؟ بر اساس دیدگاه مارکس، از جایگاه اجتماعی افراد میآیند. در این صورت، این جایگاه اجتماعی افراد است که شعور و آگاهی افراد را مشخص میسازد. جایگاه اجتماعی افراد شامل شغل، درآمد، اقتصاد و ملکیت میشود.
اگر جایگاه اجتماعی افراد را در نظر نگیریم، افراد همه انسان اند و باید با هم برابر باشند. اما واقعیت این است نمیتوان جایگاه اجتماعی افراد را در مناسبات اجتماعی و بشری در نظر نگرفت؛ زیرا مناسبات اجتماعی بر اساس واقعیتِ جایگاه اجتماعی افراد شکل میگیرند و معنا مییابند.
بنابراین در جامعههای عقبمانده و بدوی که مردان فرادست و زنان فرودست تصور میشوند، بنا بر جایگاه اجتماعیِ مردان و زنان است. در چنین جامعههایی، داشتن ملکیت و شغل حقِ مردان است و زنان شغل و ملکیت ندارند.
وقتی کسی شغل و ملکیت نداشته باشد، جایگاه اجتماعی نیز ندارد. فکر کنید کسیکه شغل و ملکیت نداشته باشد، چگونه میتواند با کسیکه شغل و ملکیت دارد، احساس یا تصورِ برابری کند؟ انسانی که خوراک و پوشاکِ او را کس دیگری بدهد، از نظر روانی و فکری خود را فرودست احساس میکند و مدیون و منتبردارِ کسی میشود که او را خوراک و پوشاک میدهد.
میبینیم که عملاً آموزش و اشتغال زنان در افغانستان ممنوع میشود تا زنان نتوانند شاغل باشند. وقتی زنان شغل ندارند، نمیتوانند موقعیت اجتماعی داشته باشند. انسانِ بدون شغل و بدون ملکیت، چشمش به دست و جیبِ کسی است که شغل و ملکیت دارد. چشم زنان در افغانستان به جیب و دستِ شوهر و مردان خانواده است. بر اساس همین واقعیتِ اجتماعی استکه زنان بنده و بردۀ مردان میشوند.
شغل و ملکیت و برابری
درصورتیکه بخواهیم طرز دیدمان نسبت به فرادستی مردان و فرودستی زنان در جامعه تغییر کند، باید طرز دیدِ ما به شغل و ملکیت تغییر کند. به این معنا که داشتن شغل و ملکیت را خاصِ مردان ندانیم، بلکه امر عمومی برای زنان و مردان بدانیم که زنان و مردان در جامعه باید شغل و ملکیت داشته باشند.
درصورتیکه فرصتهای برابرِ آموزشی و شغلی برای زنان و مردان در جامعهیی فراهم شود، دیگر مردان برتر از زنان و زنان فرودست نیستند. فکر کنید اگر زنی در خانواده از مردانِ خانواده کرده شغلِ مهمتر و بادرآمدتری داشته باشد، آیا آن زن در خانواده اهمیت و نقش بیشتری از مردان در آن خانواده پیدا نمیکند؟… طبعاً که پیدا میکند!
آنچه را مینویسم، بر اساس تجربه و چشمدید مینویسم. من خانوادههایی را دیدهام که مردان در آن خانوادهها کار و شغلهای کمدرآمدتری داشتند، اما زنان کار و شغلهای بادرآمدتر و مهمتری داشتند. در آن خانوادهها موقعیت و جایگاه زنان نسبتاً عوض شده بود و زنان در خانواده نقش تصمیمگیرنده پیدا کرده بودند. اما اکنون که زنان در آن خانوادهها شغل و درآمدِ خود را از دست دادهاند، اهمیت و نقش خانوادگی خود را نیز از دست دادهاند و مانند گذشته از طرف شوهران و مردانِ خانواده احترام نمیشوند و حتا مورد خشونت قرار میگیرند.
بنابراین طرز دید ما، تابع واقعیتهای اجتماعیست و بر اساس واقعیتهای اجتماعی معنا پیدا میکند. اینکه تصور میکنیم زنان فرودست استند، این تصورِ ما به مدیریت اقتصادی و ملکیت در خانواده و جامعه ارتباط میگیرد. سالهاستکه مدیریت اقتصادی و ملکیت بهصورتِ هدفمندانه و اعتقادی حقِ مردان دانسته شده و زنان از حق داشتن آموزش، شغل و ملکیت محروم شدهاند. این محرومیتِ هدفمندانۀ اقتصادی و محرومیت از حقِ ملکیت است که زنان را فاقد جایگاه اجتماعی و فرودست کرده است.
مثالی از زندگی شخصی خود میدهم. اورانوس همسرم بنا بر مشکلات افغانستان نتوانسته است درس بخواند، سواد ندارد. اینکه سواد ندارد، نمیتواند شغل مهمی داشته باشد، بنابراین در خانواده نسبت به من احساس فرودستی میکند. چرا احساس فردوستی میکند؟ برای اینکه من به خانه پول میآورم و به اورانوس پول میدهم. این امر که از من پول میگیرد، موجب میشود از نظر روانی مدیون و منتپذیرِ من شود. من از نظر فکری به این نظر نیستم که مردان برتر از زنان اند، اما واقعیت اجتماعی آنچه استکه عملاً وجود دارد. اگر همسرم سواد و شغل میداشت، جایگاه اجتماعی من و همسرم در خانواده غیر این بود که فعلاً وجود دارد. زیرا همسرم درآمد و ملکیتِ خود را داشت و طبق میلش مصرف میکرد و از نظر روانی، منتدار و مدیونِ من نبود.
چه میتوان کرد؟
پرسش «چه باید کرد» با «چه میتوان کرد» تفاوت دارد و هرکدام پاسخِ جداگانه میخواهد. اینکه بپرسیم چه باید کرد، باید گزینههایی وجود داشته باشند و روی میز باشند تا تصمیم گرفت که چه اقدامی انجام داد و عملی کرد. اما موقعیکه هیچ گزینهیی موجود و روی دست نیست، نمیتوان گفت چه باید کرد.
متاسفانه جامعۀ ما در شرایطی قرار گرفته استکه هیچ گزینهیی برای آزادی و برابری زنان وجود ندارد، زیرا طالبان هرگونه امکان و حقوقی را از زنان سلب کردهاند. بنابراین «چه میتوان کرد» را باید مطرح کرد. در چه میتوان کرد سخن از این است که برای ایجادِ امکان و فرصتی تلاش باید کرد.
در این شرایط دنبالِ این باید باشیم تا حق آموزش و شغلِ زنان به زنان افغانستان برگردد. زنان آموزشدیده، باسواد و متخصص میتوانند شغل داشته باشند و زنانِ شاغل میتوانند ملکیت و اقتصاد داشته باشند و دارای جایگاه اجتماعی باشند. وقتی زنان جایگاه اجتماعی داشته باشند، فرودستیشان برطرف میشود و دیگر کسی مردان را برتر و زنان را فرودست تصور نمیکند.