نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

ورزش دختران در افغانستان؛ رؤیایی با طعم شلاق و بی‌آبرویی خانواده‌ها

  • نیمرخ
  • 8 عقرب 1402
A80

در روستا زندگی می‌کردیم. دوست داشتم ورزشکار باشم، اما در مرکز ولسوالی ما نیز هیچ کلپ ورزشی‌یی وجود نداشت. از آن بدتر اینکه من یک «دختر» بودم. مردم روستا «ورزش» را «کاری بی‌فایده» می‌دانستند و ورزش کردنِ دختران را یک «عمل ناروا». اما از قضا روزی پدرم تصمیم گرفت که از روستا کوچ کرده و در شهر کابل ساکن شویم. او کابل را شهری مناسب برای رشد و آموزش بهترِ فرزندانش می‌دانست. من از تصمیم پدرم خیلی خوشحال بودم، چون می‌خواستم در کابل رؤیاهای ورزشی‌ام را دنبال کنم.  

بالاخره تمام خاطرات دورانِ کودکی‌‌ام در آن قریۀ زیبا را در یک کوله‌پشتی جمع کردم و در کنار خانواده راهی کابل شدم. شهرکابل، زیبا بود؛ یک شهر شلوغ و پُرهیاهو. از آنجا که انگیزۀ نخستِ پدرم از این مهاجرت «آموزش فرزندان» بود، ابتدا در کورس‌‌های آموزشی ثبت‌نام کردم. روز‌ها پی‌ هم سپری ‌شد و علاقه‌ام به ورزش همچنان پابرجا ماند. با شهرکابل به‌تدریج آشنا شدم و آدرس کلپ‌های ورزشیِ معروف را نیز یاد گرفتم. حالا وقتش رسیده بود که رؤیاهای ورزشی‌ام را دنبال کنم. در این مورد تصمیمم را به پدر و مادرم گفتم. اما پدرم نخستین کسی بود که مخالفت کرد. بعد از آن، مادرم نیز رضایت نشان نداد. او گفت؛ «فامیل و آشناها پشتِ سرمان حرف‌ می‌زنند. می‌گویند دختر فلانی کابل رفته، بی‌حیا شده و ورزش می‌کند!…»

برخورد پدرم و استدلالِ مادرم خیلی «دلسردکننده» بود، اما بازهم نمی‌توانست مانع علاقۀ من به ورزش شود.

در مورد رشته‌های ورزشی مختلف تحقیق کردم و از میان همه، رشتۀ جوجیتسو را انتخاب و سرانجام بدون اجازۀ خانواده در این رشتۀ ورزشی ثبت‌نام کردم. هر روز بعد از ختم درس‌های آموزشگاه، برای تمرین به کلپ می‌رفتم. جوجیتسو یک رشتۀ رزمی بود که در اوایل برایم سخت می‌نمود، اما علاقۀ خودم و تشویقِ استادانم خیلی زود مرا در این رشتۀ ورزشی جا انداخت. ورزش و کلپ رفتنم ماه‌ها از خانواده‌ام پنهان بود. سختی‌های فراوانی را متحمل شدم. پولِ جداگانه‌ برای پرداخت فیس کلپ نداشتم، به‌ناچار پولِ ناچیزی که پدرم برای کورس و مصارف مکتبم می‌داد را جمع می‌کردم و فیس کلپ را می‌پرداختم.  

رفته‌رفته در این رشته مهارت پیدا کردم و استادان برای مسابقات بیرون‌مرزی، مرا انتخاب کردند. این مسابقات برایم خیلی مهم بود؛ زیرا با کسب پیروزی در آن، عضویت تیم ملی افغانستان را به‌دست می‌آوردم. اما برای اشتراک در این مسابقات باید پدرم فورم رضایت‌نامه را امضا می‌کرد. با اینکه ترسیده بودم ولی چاره‌یی نداشتم جز اینکه خانواده‌ام را از این موضوع باخبر بسازم.

به نرمی و احتیاط فراوان به پدر و مادرم گفتم که از شدت علاقه به ورزش، بدون رضایتِ شما چند ماه است که به کلپ رفته و ورزش کرده‌ام و اکنون قرارست در مسابقات بیرون‌مرزی اشتراک کنم. در کمال تعجب دیدم که خانواده‌ام آن مخالفت قاطعِ گذشته را نشان نمی‌دهند و فقط «شرایط نامساعد افغانستان» را بهانه می‌کنند. پدرم برگۀ رضایت‌نامه را امضا نمی‌کرد اما اصرار و علاقۀ من بالاخره او را راضی به امضا ساخت. آن‌شب از فرط خوشحالی و اینکه بالاخره توانستم حمایتِ خانواده‌ام برای ورزش کردن را به‌دست بیاورم، خواب به چشمانم نیامد.

اما این خوشحالی نمی‌توانست خیلی دوام بیاورد وقتی هر روز اخبارِ ناراحت‌کنندۀ سقوط ولایات به‌دستِ طالبان یکی پی دیگر منتشر می‌شد و شیشۀ رویاهای من ترک برمی‌داشت. اخبار سقوط مصادف شده بود با تمرینِ آمادگی‌ام برای مسابقات بیرون‌مرزی‌. هر روز سرسختانه تمرین می‌کردم درحالی‌که اصلاً معلوم نبود فردا در افغانستان چه اتفاقی خواهد ‌افتاد.  

 «تمرین و اضطراب» تا آنجا ادامه یافت که یک صبح قبل از رفتن به کلپ، خبر رسید که طالبان به دروازه‌های شهر کابل رسیده‌اند و نباید از خانه بیرون شویم.

بالاخره تا چاشت روز، طالبان با چهره‌های وحشتناک به خیابان‌های کابل آمدند و با خود فصل ترس و ناامیدی را نیز برای من آوردند. چند ماه را در خانه در یأس و اضطرابِ کامل سپری کردم؛ تا اینکه احساس شد اوضاع کمی بهتر شده و دوباره با دوستانم تصمیم گرفتیم که به کلپ رفته و تمرین کنیم. بعد از گذشت مدتی، طالبان دروازه‌های مکاتب و دانشگاه‌ها را به روی دختران بستند و متعاقباً به کلپ‌های ورزشی نیز اطلاعیه فرستادند که دختران اجازۀ فعالیت های ورزشی ندارند.

با شنیدن این خبر، دیگر خیال قهرمانی، کسب عضویت تیم‌ ملی و تمام رویاهای ورزشی‌ام فرو ریخت. از دختر بودنم متنفر شدم. اینکه جنسیتم سدِ آرزوها و پیشرفتم شده بود، برایم عذاب‌آور بود. یک بار موفق شدم از محدودیت‌های خانواده عبور کنم، اما محدودیت‌های طالبان از جنسِ دیگری بودند!

همچنان بخوانید

حتی حیوانات از طالبان می‌ترسند؛ نگاهی کوتاه به مستند با زنان افغان به کارگردانی سولن شاولون فیریوتی

حتی حیوانات از طالبان می‌ترسند؛ نگاهی کوتاه به مستند با زنان افغان به کارگردانی سولن شاولون فیریوتی

7 قوس 1402
آزار روانی و خشونت، روزمرگی زنان و دختران افغانستان شده‌است

آزار روانی و خشونت، روزمرگی زنان و دختران افغانستان شده‌است

6 قوس 1402

استادان‌مان تصمیم گرفتند در کلپی که پسران تمرین می‌کنند، یک زمانِ مشخص را به ما دختران اختصاص بدهند. هرچند این کار خطرناک است، ولی از شدت علاقه به ورزش خطرش را پذیرفته‌ایم. در جریانِ تمرین هرگاه دروازۀ کلپ تک‌تک می‌شود، همه از ترسِ اینکه مبادا طالبان آمده‌ باشند، با بدن‌های عرق‌کرده سریع لباس‌های‌مان را تبدیل می‌کنیم. ما دخترانِ ورزشکار همیشه با این ترس و استرس در حالِ تمرین هستیم که اگر طالبان بیایند و ما را دستگیر کنند، چه اتفاقانی برای ما و خانواده‌های‌مان خواهد افتاد. به‌خصوص دخترانی که پنهان از خانواده‌های‌شان به کلپ می‌آیند، بیشتر می‌ترسند و می‌گویند اگر ما دستگیر شویم، چطور با خانواده‌های‌مان چشم در چشم خواهیم شد.

روزهای سختی را می‌گذرانیم. ورزش کردن برای ما دختران افغانستان، رویایی آلوده به شلاقِ طالبان و بی‌آبروییِ خانواده‌های‌مان شده است. طالبان به‌راستی آرزوهای ما را ویران کرده‌اند ولی بازهم ما شجاعانه در تقلای جوانه زدن از ورای ویرانه‌ها هستیم!  

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: آپارتاید جنسیتیزنان و ورزشقصه زنان
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
زنی به‌خاطر پسرش، شوهر بی‌احساس و بی‌مسئولیتش را تحمل می‌کند
هزار و یک شب

زنی به‌خاطر پسرش، شوهر بی‌احساس و بی‌مسئولیتش را تحمل می‌کند

3 قوس 1402

هفت سال قبل، پدر لیلا می‌خواست رئيس شورای علما در منطقۀ خود شود، برای این‌کار رأی بیشتری نیاز داشت و فقط به ریاست فکر می‌کرد. عزم خود را جزم کرده بود که از هر طریقی...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
شبی که خواهرم سکوتش را شکست
سکوت را بشکنیم

شبی که خواهرم سکوتش را شکست

8 جدی 1400

روایت یکی از مخاطبان نیمرخ به مناسبت کارزار «سکوت را بشکنیم» صنف سوم مکتب بودم و با خواهران بزرگترم در یکی از اتاق‌های خانه کرایه‌ای‌مان قالین می‌بافتیم. خانه متعلق به شوهر عمه‌ام بود. گاهی شوهر...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان
گزارش تحقیقی

پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان

22 ثور 1401

این مطلب براساس مصاحبه با محمد حسین فیاض، پژوهشگر علوم دینی و بررسی مقاله عصمت شاهمرادی در مورد تبعیض مثبت به نفع زنان با تاکید بر حقوق شهروندی، نوشته شده است.  مساله پریود و زایمان...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN