حدیث نام زنی است که در شانزده سالگی به میل خود با پسر مورد علاقهاش ازدواج کرد. در کنار مسئولیت مادری و نگهداری از کودک، دوازده سال در نهادهای مختلف از مکتب تا ادارات دولتی و نهادهای غیر انتفاعی کار کردهاست. زنی مستقل و با درآمدی مناسب؛ اما زمانی که گروه تروریستی طالبان دوباره به افغانستان مسلط شدند، او از یک زن مستقل به یک زن قربانی خشونت تبدیل گشت.
“حدیث” برای تأمین نفقهی کودکانش اکنون در خانهها صفاکاری میکند، میگوید: بزرگترین آرزوی او طلاق و جدایی از شوهری است که از یک مرد روشنفکر به یک هیولای متعصب انساننما مبدل شده و زندگی را به کام او و کودکانش زهر کردهاست. از سویی دیگر، جامعهای دگماندیش که سر تا پا متوجه او و مشکلات زندگی او بوده تا در اولین فرصت، او را قضاوت کنند.
میگوید: «هنوز دانشآموز مکتب بودم و برای گرفتن آمادگی کانکور به کابل آمده بودم که با مدیر یک مرکز آموزشی آشنا شدم، با وعده و وعیدهایی چون حق آزادی، کار و تحصیل ازدواج کردیم، ابتدا او در کنارم بود تا اینکه تحصیلاتم تمام شد. من نیز در کنار مسئولیتهای داخل خانه و رسیدگی به امور کودکانم، در بیرون از خانه همچنان مشغول کار بودم.»
به گفتهی او در دو سال زندگی زیر سلطهی طالبان، نه “حدیث” آن زن مستقل گذشته مانده و نه شوهرش آن مردی که برای رفاه او و کودکانش هر کاری میکرد. میگوید: «شوهرم به اتهام فروش مشروبات الکلی از یک فروشگاه در کابل دستگیر و زندانی شده بود؛ این در حالی بود که تنها یک ماه میگذشت از زمانی که بهعنوان فروشنده در یک فروشگاه معروف کار میکرد. به او اتهام مشروب فروشی زدند و به حبس و شلاق محکوم کردند.»
گفته میشود؛ شوهرش شش ماه در زندان بوده و 28 ضربه شلاق خوردهاست.
میگوید: «بیشتر از یکسال است که زندگی ما دوزخ شدهاست، نمیدانم در زندان با شوهرم چه کردند که او من و کودکانم را شکنجه میکند، گرسنه نگه میدارد و هر چیزی که دم دستش باشد را به سوی من و کودکانم پرتاب میکند.»
“حدیث” معتقد است که طالبان در زندان به شوهرش داروی «روانگردان» دادهاند تا ثابت کنند که این شخص الکلی است و بدین ترتیب در رسانهها تبلیغات کنند که آنها فروشندگان مشروبات الکلی را دستگیر کرده و از آن به عنوان دستاورد تجلیل کنند.
دلیل و عاملی که خانواده او را از هم پاشیده، او و کودکانش را به قربانی خشونت مبدل کردهاست، هرچند خشونت برای “حدیث” تازهگی ندارد چون قبلاً نیز، چندین بار مورد ضرب و شتم قرار گرفتهاست؛ اما اینبار در برابر یک شخص خشن قرار دارد که با زبان لت وکوب حرف میزند.
“حدیث” پس از رهایی شوهرش از زندان متوجه شد شوهرش روانی شدهاست. در اولین فرصت! شوهرش به حدیث و کودکانش حمله کرده و آنان را با «ریسمان» مورد ضرب و شتم قرار داده، چرا که برای رهاییاش از زندان زودتر کاری نکردهاند.
“حدیث” میگوید: سعی کرده تا در کنار شوهرش باشد و در این مدت او را به چندین شفاخانه و داکتر روانشناس بردهاست، اما تأثیری نداشته تا اینکه: یک شب او را تا شکنجه کرده و گلویش را تا سر حدّ مرگ فشرده است.
حدیث تصمیم گرفت برای اینکه او و کودکانش از خشونت در امان باشند طلاق بگیرد و موضوع طلاق را با خانوادهاش مطرح کردهاست، اما با مخالفت آنان روبهرو شده و او که هیچ کسی را نیافت تا برای آرامش او و کودکانش کاری کند؛ به یکی از حوزههای امنیتی طالبان رفته و برای طلاق درخواست دادهاست.
طالبان شوهر حدیث را به حوزه خواستند و هر دو را مورد بازجویی قرار دادند. اما مسئول تحقیق طالبان، با زدن یک سیلی به صورت حدیث از آنان خواسته که با هم آشتی کنند و به خانه بروند.
حدیث میگوید: «در مورد دلیل طلاق پرسیدند! گفتم: من و کودکانم را شکنجه میکند، کار نمیکند که نان بیاورد. بهتر است طلاق بگیریم تا اگر گرسنه ماندیم حداقل لت وکوب نشویم. اما شخص مسئول تحقیق و بازجویی که یک مرد پیر و کهنسال بود، سیلی محکمی به صورتم زد و مرا بیحیا خواند. گفت: میخواهی فحشا کنی؟ از شوهرت طلاق میگیری و گرنه هیچ زن با حیایی از شوهرش طلاق نمیگیرد.»
حدیث میگوید: تنها راه نجات او و کودکانش از این خشونت طلاق است. زیرا شوهرش در کنار مشکلات روانی و عادات خشن ممکن است زندگی او را تهدید کند.
او برای تأمین نفقهی سه کودک تصمیم گرفت کار کند. مدتی در یکی از مکاتب خصوصی کار کرد اما مصارف او و کودکانش بیشتر از معاش یک معلم بود. او در کنار تدریس در مکتب، روزهای رخصتیاش را صفاکاری میکند. در بدل یک روز صفاکاری 300 تا 350 افغانی مزد میگیرد.
حق طلاق و رهایی از قربانی بودن خشونت به آرزوی دست نیافتنی مبدل شدهاست. برای حدیثی که مدتها دختران و پسران را در مکتب درس آزادی و عدالت و برابری داده بود. از خانواده تا جامعه و رژیم تروریستی، همه در برابر این حق او ایستادهاند.
روزها را در مکتب و گاهی نیز وقت خود را در خانههای مردم برای صفاکاری میگذراند. اما وقتی به خانه برمیگردد تا حاصل زحمتش را با کودکان تقسیم کند، هیولایی که از شوهرش بهدست آمده، آرامش را از او میگیرد.
صدای شکستن استخوانهای خود را میشنود و سکوت جهانی به این بزرگی را که پناهی به او و کودکان قد و نیم قدش ندارد.