زنان در افغانستان بیش از نصف نفوس کشور را تشکیل میدهند که به لحاظ دستهبندی اجتماعی یک قشر اکثریت است. بحث اقلیت و اکثریت در افغانستان بیشتر از نگاه قومی، مذهبی، دینی و زبانی مطالعه میشود تا جنسیتی. اما واقعیت امر این است که اگر بحث اقلیت و اکثریت به معنای تعداد نفوس مطرح شود، زنان یک قشر اجتماعی در اکثریت است؛ اکثریتی که تاکنون در حاشیه قرار داشته. حاشیهنشینی زنان از حاکمیت نظام مردسالار و فرهنگ و عرف سنتی ناشی میشود؛ نظامی که برتری و کهتری جنسیتی را رقم زده است. اختلاف در میزان صلاحیت و مسؤولیت یک جنس خاص در درون خانواده و متن جامعه متأثر از امکانات و فرصتهایی است که در طول تاریخ به آن داده شده و یا از آن گرفته شده است. این یک مشکل اجتماعی افغانستان نیست که زنان با چالشها و محدودیتهای خاصی مواجه اند و این چالشها و محدودیتها را به خاطر جنسیت شان متحمل میشوند، بلکه این یک معضل فراگیر و جهانی است. کمتر کشورهایی توانسته که همگام با تغییر رویکرد نظام سیاسی شان، طرز فکر مردم خود را نیز نسبت به حقوق و آزادیهای زنان تغییر دهند. باورمندی به حقوق اساسی زنان و پذیرش برابری جنسیتی یک روند فرهنگسازی زمانبر است. در افغانستان، اما این روند نزدیک به یکصد سال است که رقم خورده است. دورهی حاکمیت شاه امان الله خان، فرصت آغاز برابری جنسیتی بود. اما یکصد سال مبارزهی زنان چندان ره به جایی نبرده است که باید. چون هنوزهم خانه ناامنترین جای برای زنان است، زنان در ادارههای کار با آزار جنسی تهدید میشوند، خیابانآزاری بر آزادی در رفتوآمد زنان اثر میگذارد و جنگ و منازعهی مسلحانه فرصتهای آموزشی، دسترسی به خدمات صحی و آزادیهای حقوق بشری زنان را محدود کرده است، ضمن اینکه استقلال اقتصادی برای اکثریت مطلق زنان هنوز یک آرزوی شیرین ولی کمتر دستیافتنی است. با همهی این مشکلها، اما صلح درد سر دیگریست که مایهی نگرانی زنان از تکرار تاریخ محرومیت و پایدار ماندن محدودیتها شده است.
پروسه صلح افغانستان که به خاطر ختم منازعهی مسلحانه میان دولت افغانستان و گروه تروریستی طالبان به راه افتاد، به هدف پایان بخشیدن به کشتار و آوارهگی شهروندان شروع شد. یک و نیم دهه از آغاز این پروسه میگذرد و ما تازه به جایی رسیدهایم که دو طرف درگیر جنگ حاضر شده رو در رو پشت یک میز نشسته باهم برای دست یافتن به یک راهکار جهت ختم منازعه گفتوگو کنند. «زنان و روند صلح» بحث دیگریست که برای مردم افغانستان به عنوان یکی از موارد مهم در این پروسه مطرح است. حقوق زنان بخشی از حقوق بشر است. اما حفظ حقوق بشری شهروندان در روند صلح بدون حفاظت از حقوق و آزادیهای زنان ممکن نیست. چگونه ممکن است حقوق نصف نفوس جامعه را نادیده گرفت ولی مدعی شد که در این روند از حقوق بشر دفاع میشود؟ به همین خاطر، چون حقوق بشر و حقوق زنان به عنوان بخش مهم آن، ارزشهای انسانی فراگیر است که با حفظ حقوق زنان هیچ جناحی آسیب نمیبیند و از نقض آن هیچ گروهی سود نخواهد برد؛ اما در این میان زنان افغانستان ممکن است متحمل رنج و یا برخوردار از یک موفقیت شوند. آیا حفظ حقوق زنان یک موفقیت است؟ در جامعهای که با داشتن دولت مشروع و قانونی، با داشتن قوانین غنی در عرصههای مختلف هنوزهم خلاهای قانونی بیشمار در مورد حقوق زنان دارد و قانون منع خشونت علیه زنان و کودکان از سوی مجلس نمایندگان تصویب نمیشود و حکومت معترف است که در تطبیق ارزشهای حقوق بشری و دفاع از حقوق زنان به مکلفیت خود عمل نکرده، این یک موفقیت است که زنان در پروسهی مهمی چون صلح با یک گروه تروریستی مشارکت داشته باشند و حقوق شان نقض نشود.
به خاطر وجود همین وضعیت است که زنان به عنوان یک دستهی اجتماعی در حد اکثریت، به خاطر عدم برخورداری از صلاحیتهای لازم سیاسی و نداشتن نفوذ کافی در دستگاه تصمیمگیرندهی دولت و مواجه بودن با انواع مشکلها و محدودیتهای فرهنگی-اجتماعی نمیتوانند ضامن حفظ حقوق و آزادیهای شان باشند. یک جای امیدواری این است که حقوق زنان در افغانسان تبدیل به یک گفتمان سراسری شده است. در هر سطحی از گفتوگوها و گفتمانهای رسانهای، اجتماعی و فرهنگی و حتا پژوهشهای انستیتوتهای صلح و مراکز مطالعاتی، حقوق زنان در روند صلح و آیندهی زنان در حکومت پس از توافق صلح به عنوان یک بحث مهم مطرح است.
برجسته شدن موضوعهای مرتبط به زنان از این مجراها باعث شده که در پروسه صلح خواستها و نگرانیهای زنان به صورت جدی مطرح شود. اکنون دولت افغانستان به عنوان یک جانب دخیل در جنگ و صلح و جامعه جهانی نیز منحیث همکار صلح و انکشاف افغانستان و دخیل در جنگ مبارزه با تروریزم، به موضوع حقوق زنان به شکل یک مسألهی کلیدی مطرح در صلح نگاه میکنند.
دولت افغانستان با دخیلسازی زنان در ترکیب هیأت گفتوگوکننده و حمایت از برنامههای دادخواهی زنان ثابت کرده که انگیزهی لازم برای دفاع از حقوق زنان را دارد؛ ناتو، ملل متحد، اتحادیه اروپا، کشورهای عضو این نهادهای بینالمللی و ایالات متحده امریکا همه به عنوان همکاران ما و جوانب دخیل در پروسه جنگ و صلح افغانستان در ظاهر امر بر حفظ حقوق زنان تأکید میورزند. شاید هم واقعیت همین است که آنان نگران وضعیت امروز و آیندهی نامعلوم زنان افغانستان هستند؛ چون کسانی که به نمایندگی از این سازمانها سخن میزنند از یک جامعهی باورمند به برابری جنسیتی میآیند و از یک دولت و یا نهادی نمایندگی میکنند که به پای سند اهداف توسعه پایدار امضا کردهاند. براساس این سند تا سال 2030 میلادی همه دولتهای متعهد به این توافقنامه باید برابری جنسیتی را در کشور شان زمینهسازی و تطبیق کنند.
اما گروه طالبان به عنوان یکی از چهار ضلع جوانب دخیل در پروسه صلح(دولت افغانستان و گروه طالبان در جایگاه مذاکره کننده؛ جامعه جهانی در جایگاه ناظر و مردم در جایگاه قشر متأثر از جنگ و خواهان صلح) به خاطر گرایشهای ایدئولوژیکی چندان تمایلی به حفظ حقوق زنان ندارند و نگران وضعیت فردای زنان در افغانستان نیستند. در حالی که مردم به شدت نگران اند تا ببینند در فردای توافق احتمالی صلح میان دولت و گروه طالبان، آیا زنان بازهم به پیش خواهند رفت و با زنان جهان همگام خواهند شد یا به دورهی سیاه امارت اسلامی طالبان و عصر سرکوب جنگهای داخلی برخواهند گشت؟ این مایهی نگرانی و نقطهی آغاز آسیبپذیری زنان است.
حالا، آنچه انتظار میرود در پروسه صلح و آیندهی کشور نقش زنان را در جایگاه واقعی شان قرار دهد، استفاده از فرصتیست که در سطوح داخلی و بینالمللی حقوق زنان را به یک گفتمان سراسری مبدل کرده است. زنان به همان اندازه که در جنگ آسیب میبینند، در صلح نیز آسیبپذیر اند و ممکن است قربانی احکامی شوند که با جبر شرایط در مادههای سند توافقنامه صلح میان دولت و گروه طالبان در تعارض با ارزشهای حقوق بشری گنجانیده شود. تاکنون عدم تضمینهای بینالمللی و باجدهیهای آشکار دولت به طالبان مثل آزادسازی پنج هزار زندانی این گروه که شماری از آنان متهم به جنایتهای جنگی و همگی متهم به نقض حقوق بشر بودند، مایهی نگرانی و باعث افزایش آسیبپذیری زنان است.