نویسنده: شهریار صیامی
خیلی سادهانگاری است اگر بگویم فیلم «خانه پدری» به علت خشونت زیاد توقیف شده است.
واقعیت این است که خانه پدری برای یک شرم ملی که در طول تاریخ ادامه داشته، باید دیده نشود. شرمی که مردسالاری نهادینه شده ایرانیان و گوشههای آلوده فرهنگ ما عامل آن است و روح بیننده فیلم را میخراشد و در عمق وجودتان نفرت و شرم میکارد!
خیلی سادهانگارانه است اگر بگویم داستان فیلم قتلهای ناموسی است. قتل در فیلم بارها اتفاق میافتد. نوع آن فرق میکند وگرنه مالکیتطلبی مردسالاران همان است که بود!
حذف آن صحنه وحشتناک قتل ملوک افاقه نمیکند! خشنترین و دهشتناکترین سکانس سینمای ایران در آغاز این فیلم وقتی اتفاق میافتد که دختر خانواده از پدر و برادرش فرار میکند و به زیرزمین خانه پناه میبرد. از پنجره برای نجات جانش کسی را صدا میزند که وجود ندارد، مردی مثل بیشتر مردهای دیگر این جامعه! او تنهاترین موجود جهان است. تنهایی عمیق و ترسناکی که شاید بیشتر زنان کشور ما در گوشهای از زندگیشان تجربه کرده باشند. تنهایی که حتی اعضای خانواده هم غریبه و قاتلین بیروح میشوند! این خشونت داستان فیلم است و تا پایان در لایههای مختلف نسلهای بعدی هم تکرار میشود.
این خشونت را نمیتوان سانسور کرد. این واقعیتی است که در جامعه ما زنده است. بیهوده صفحات تاریخ را ورق نزنیم. بیهوده صحنههای فیلم را قیچی نکنیم. سانسورچیها خوب میدانند داستان این فیلم زنگ هشداری است که چشمان شما را باز میکند تا به جامعه نگاه کنید و قتلها و قاتلین را ببنید. آن صحنه را سانسور کنید مابقی را چه میکنید: وقتی در زمان حال، پدر خانواده خشمگین از اینکه چرا دخترش به زیرزمین ممنوع رفته تا کلاس قالیبافیش را راه بیندازند باز مرتکب قتل دیگری میشود و در مقابل دوستانش شخصیت دختر را له میکند و دختر مثل ملوک از هراس و تنهایی شلوارش را خیس میکند. در تکراری دیگر، پسر مطابق آنچه جامعه از او انتظار دارد دختر خانواده را برای نشان دادن ضعف در سختترین لحظه زندگی یک فرد، تحقیر میکند.
ساختار فیلم ساده و خطی است و نسلها بسرعت میآیند و میروند ولی در بطن این سرعت لایههای عمیقی نهفته که اگر نخواهید ببینید، نمیبینید! زنان این خانواده مقتولین بالفطره هستند و با نشستن روی تاب در هنگام بازی کودکانه هر بار به بیننده یک مقتول جدید معرفی میشود. مردان هم قاتلین بالفطرهای هستند که هیچ تردیدی در بازی کردن این نقش ندارند. اگرچه بعد از هر قتل غمگین و ناراحت میشوند و انگار خودشان هم قربانی ضوابط این جامعه مردسالارند ولی وقتی پسر خانواده در زمان حال تلاش میکند خانه قدیمی پدری را که در زیر زمینش یک راز نهفته شده بفروشد و بنگاهدار میپرسد چطور میراث فرهنگی روی این خانه دست نگذاشته؟
پسر خانواده جواب تکاندهندهای میدهد: از این خانهها در تهران زیاد است!
فیلمساز شاید به عمد هیچ اشاره مذهبی در فیلم نمیکند. خانواده سنتی است ولی مذهبی نیست. آن تعزیه و عزاداری هم همان است که در بیشتر خانوادههای ایرانی فارغ از مذهبی بودن یا نبودن اتفاق میافتد. نه نامی از خدا و پیغمبر برده میشود نه قسم به زبان میآید شاید برای فرار از تیغ سانسور. اما ملوک که دیگر فهمیده گریزی از کشته شدن بدست پدر و برادر ندارد با گریه و التماس یک جمله میگوید: از خدا نمیترسید که میخواهید، من رو بکشید؟
این شاید عمیقترین تعریف از وجود «خدا» باشد!
اما ترسناکترین صحنه فیلم در پایان فیلم اتفاق میافتد، وقتی میبینید پسر خانواده یک معلم ساده نیازمند پول است و نامزد پسر که دانشجوی پزشکی است و از راز قتل خانه خبردار میشود از کمک کردن به پدر که سکته کرده خودداری میکند و با بیرحمی خانه را ترک میکند. پسر از زیرزمین به تاب قدیمی فرسوده نگاهی میکند، دیگر دختری روی آن ننشسته است! فیلمساز میگوید: حالا وقت انتقام است و زنان امروز جامعه ما کمر به آن بستهاند!
شجاعت کیانوش عیاری برای بیان تلخترین حقیقت زندگی ما ستودنی است. فیلمسازی که پول و جایزه و … را فدا میکند و برای گفتن این حقیقت ده سال و شاید سالهای بیشتری قربانی میشود. اما بیایید از زنان جامعهمان تقاضا کنیم فیلم را نبینند و قاتلین زندگیشان را با بزرگواری ببخشند.