نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

روایتی تلخ از زندگی یک زن مهاجر در ایران

  • نیمرخ
  • 24 دلو 1403
زنان و مهاجرت
زنان و مهاجرت

نویسنده؛ گیسو ارزگانی

درحالی‌که عینک‌هایش را با گوشهٔ چادرش پاک می­کرد تا خطوط کتابش را واضح‌تر ببیند، با گوشهٔ چشم‌اش به کوله‌پشتی اشاره کرد که در کنج خانه‌اش گذاشته بود و سپس گفت: «با همین کوله پشتی دخترم را گرفته از افغانستان رفته بودم و بعد از سه سال تحمل روزهای سخت، اخراج مان کردند و با همین برگشتم.»

حلیمه زن 36 ساله­ای است که در کودکی همه تصور می­کردند او عقب ماندگی ذهنی دارد، زیرا دائماً خنده بر لب داشت.  دندان‌های بزرگ و صورت خندان او نقش یک عقب مانده را در ذهن اهالی روستا تداعی کرده بود، اما او برخلاف تصور آنان در نوجوانی به مکتب رفت و مانند سایر دختران، درس مکتب را تمام کرد. پس از فراغت از مکتب در روستای محل زندگی خود در مکتب دخترانه­ای مشغول تدریس به دختران شد.

او یک معلم دلسوز برای دختران بود، شاید تنها دختر روستا که تا سن سی سالگی ازدواج نکرده به‌همین خاطر دید مردم به او به‌جای یک معلم محبوب و خوب، به یک «دختر خانه مانده» شبیه بود، تا این‌که به درخواست پدرش مجبور شد با مردی که 13 سال از خودش بزرگ‌تر بود ازدواج کند. پس از ازدواج، شوهرش دیگر اجازه نداد که به مکتب برود و به دختران درس بدهد.

او اندکی بعد از ازدواج متوجه شد که همسرش  دعانویس و جادوگر است و مهم‌تر از آن معتاد به مواد مخدر. اکثر اوقات در حالت خماری و نشئگی به‌خانه می­آمد، وظیفه‌اش به هیچ‌کس معلوم نبود، اما در روستا او را به‌عنوان پلیس و عضو نظام امنیتی می­شناختند. پشیمانی حلیمه در ازدواج با او سودی نداشت و در اولین اعتراض در برابر عدم پاسخ‌گویی وظیفه و اوقات ناپدید شدن از خانه، حلیمه را مورد ضرب‌وشتم قرار داد.

او مادر یک دختر شده بود که نزاعی میان او، شوهر و خانوادهٔ شوهرش بالا گرفت و حلیمه دخترش را گرفته و به‌خانهٔ پدرش رفت تا از آن‌ها کمک بخواهد، اما در همین مواقع حکومت به‌دست طالبان سقوط کرد و شوهر حلیمه نیز ناپدید شد.

حلیمه و دختر سه ساله‌اش برای ادامهٔ زندگی راه مهاجرت غیر قانونی به ایران را در پیش گرفتند که یک برادر و برادر زاده‌اش نیز آن‌جا بودند. از دایکندی به کابل و سپس به نیمروز رفتند و از آن‌جا با گروهی 18 نفری از زنان و مردان، شب‌هنگام از مرز نیمروز وارد خاک ایران شدند. او می­گوید: « مرز نبود، عبور از مرگ بود برای ادامهٔ زندگی. دو شبانه روز گرسنه و تشنه راه رفتیم، دخترم روی دوشم بود، کفش‌هایم سوراخ شده، پاهایم غرق آبله بود اما به امید زندگی آرام‌تر خود را تا تهران رسانیدم.» دشواری‌های زندگی برای یک زن افغانستانی در ایران کم‌تر از زندگی زیر سلطهٔ طالبان نبود.

حلیمه یک هفته پس از ورود به ایران در کوچه و پس کوچه‌های تهران دنبال کار گشت، از سبزی چینی تا نظافت در مرغ‌داری‌ها و گاوداری‌ها گرفته، کاری نمانده بود که انجام نداده باشد. می­گوید: « حاضر بودم هر کاری انجام دهم، گاهی اوقات پول یک روز کارگری به اندازهٔ 100 افغانی کشور خودم هم نمی‌شد، اما به هر صورت کار بود و به پول ضرورت داشتم و کار می­کردم.» آزاردهنده‌تر از کارهای شاقه و دغدغهٔ آب و نان، برخورد شهروندان ایرانی با او بود که به شکنجه روحی می‌ماند.

«یادم نمی­‌آید صحبت خوشی از آن‌ها شنیده باشم، خیلی احترام قائل می­شدند، حاجی خانم صدایم می­کردند. همیشه افغانی صدا می­کنند. یک روز در خانه­ای قرار بود یک باغچه را نظافت کنم، یک کودک هفت سالهٔ ایرانی آن‌جا بود، در نبود مادرش او به من دستور می‌داد که چگونه کارم را انجام دهم، می­گفت: افغانی کثافت خانه‌مان را مثل کشورتان نکنی، درست کار کن، وگرنه پولی دستت نمی‌آید.»

گشت وگذار در آن‌جا برای او که یک زن تنها بود و با امکانات زندگی و رفاهی آن‌جا ناآشنا بود همواره برایش دردسر می‌ساخت. یک روز هنگام برگشت از کار در مسیر خانه‌اش نزدیک بود اختطاف شود.

همچنان بخوانید

قطع کامل انترنت و شبکه‌های مخابراتی در افغانستان

قطع اینترنت؛ سلاح تازه‌ی طالبان برای سانسور کامل

چهار سال آپارتاید جنسیتی و سرکوب؛ مرکز حقوق بشر افغانستان خواستار ادامه انزوای گروه طالبان شد

او می­گوید: « برای انجام یک کار به یک محل دورتر از خانه رفته بودم، موقع برگشت کمی ناوقت شده بود. گرفتن تاکسی برای یک مهاجر غیر قانونی در آن‌جا آسان نیست، من مثل بقیه کارت بانکی نداشتم و همین‌طور تلفن هوشمند که از سیستم ترانسپورت آنلاین آن‌جا استفاده کنم، برای همین یک تاکسی در جاده یافت شد که به روستای علی‌آباد محل زندگی ما می‌رفت، آن‌روز دخترم را با خود برده بودم. وقتی سوار تاکسی شدم، در نزدیکی روستا متوجه شدم که راننده مسیر را اشتباه می­رود. وقتی از راننده پرسیدم هیچ چیزی نگفت و فقط سرعت‌اش را چند برابر کرد. برای یک لحظه احساس کردم دنیا روی سرم خراب می­شود، نمی‌توانستم تصور کنم که چه بلایی بر سرمان می‌آورد. دخترم را با چادرم  دور کمرم محکم بستم و با لگد به دستگیره دروازه می­زدم که قفل شده بود. چندین لگد محکم که زدم، راننده ترسید، قفل را باز کرد اما ناگهان دروازه هم باز شد و در سرعت زیاد موتر خودم را به طرف جاده انداختم. دخترم بیهوش شد و بازوی چپ من هم آسیب دید. یک شهروند ایرانی دیگر ما را تا بیمارستان رساند، دخترم به‌هوش آمده بود. وقتی فهمیدند افغانی هستیم، بدون تدوای زخم‌ها و آسیب‌های بدنم ما را مرخص کردند، با وجود ترس و دلهره از اتفاق قبلی، دوباره سوار تاکسی شده و تا ساعت 12 شب به خانه رسیدیم.» اتفاقی که سبب شد حلیمه دخترش را به جای بردن با خود در خانه زندانی کند. «بعد از آن اتفاق دخترم را دیگر با خود سر کار نبردم، او را در اتاق قفل می­کردم و تمام روز در نبود من در خانه تنها و گرسنه بود و تمام روز گریه می­کرد. یک‌سالی همین‌گونه سپری شد، وقتی وضعیت صحی دخترم جدی شد و تشنج پیدا کرد، مجبور شدم چند روزی در خانه بمانم.»

یک روز وقتی حلیمه و برادر زاده‌اش سر میدان (محل تجمع کارگران ) برای پیدا کردن کار رفته بودند، پلیس آنان را دستگیر و به اردوگاه منتقل کردند. برادر و دخترش نیز در اردوگاه با آنان یک‌جا شدند. بازگشت حلیمه به کابل مسیر دشوار دیگری را برایش رقم زده‌است، او نمی‌تواند به روستا برگردد. وضعیت نامناسب روانی تنها دخترش، هراس از تنبیه شوهر و خانوادهٔ شوهر، دغدغهٔ نان و یک زندگی آرام که سایهٔ شوم رژیم طالبان آن را ناممکن ساخته‌است. او اکنون در کابل مشغول کار شاقه است تا نیازهای زندگی خود و تداوی تنها دخترش  را تأمین کند. حلیمه­ می‌توانست آموزگار محبوب روستا باشد اما قضاوت‌های مردم و ازدواج ناخواسته، او را زنی محتاج ساخت که اکنون نمی­داند لقمهٔ نانی را چگونه به‌دست آورد، دوباره مهاجرت کند یا به تنبیه شوهر و خانواده تن دهد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: آپارتاید جنسیتیآموزشزنانسرکوبمحدودیت
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN