یکی از اعضای پیشین نیروهای امنیتی افغانستان نامهای را به نیمرخ فرستاده تا به مناسبت کمپاین 16 روزهی محو خشونت علیه زنان(25 نوامبر تا 10 دسامبر) نشر شود. متن زیر را که مطالعه میکنید نامهای از یک زن عضو پیشین پولیس ملی افغانستان مقیم کابل است که بدون کموکاست منتشر شده است.
«سلام به تیم نیمرخ! امیدوارم این نامه را بدون کموکاست منتشر کنید. من دختر یکی از منطقههای فقیر نشین خیرخانه درکابل هستم. مردم این منطقه در زمان جمهوریت هم چندان زندگی مناسب نداشتند. شب و روز میگذراندند و زندگی بخور و نمیری داشتند. اما بعد از تسلط طالبان وضعیت به شکل فجیعی تغیر یافته است، اکثریت مردم حتا غذای شب و روز خود را ندارند. همه مردم بیکار و بیروزگار هستند. یکی از همسایههای ما که قبلا سه پسر خانوادهی شان شامل نظام امنیتی کشور بودند و اکنون بیکار هستند و مسئولیت خانواده ۱۵ نفری به دوش شان است.
آنها سه شب قبل چیزی برای خوردن نداشتند و گرسنه خوابیدند، خانه خود را به فروش گذاشتند ولی کسی پیدا نشد که بخرد. بخاطر سوخت تمام درختهای حویلی خود را قطع کردند و از سه چهار دکان منطقه قرضدار هستند. دیگر دکانداران هم مواد خوراکه به قرض نمیدهند، در مدت دو ماه اخیر یک صبح هم شکر در چای صبح استفاده نکردند و چای تلخ میخورند. کودکان قد و نیمقد دارند و بدتر اینکه خردترین عروس شان طفل به دنیا آورده و یک خانم زاچه(نَوزا) است. شما فکر کنید زنی که طفل به دنیا میآورد باید غذاهای مقوی استفاده کند تا انرژی از دست رفته خود را دوباره به دست بیاورد. اما این زن بیچاره در این حالت فقط یک لقمه نان و چای تلخ آنهم به مشکل پیدا کرده میتواند، او تاوان زن افسر بودن را با گرسنگی و تنگدستی میپردازد.
هرچند این طفل تازه تولد شده اولین فرزند این زوج است اما با دیدن این حالت زندگی شان، مادر طفل از شوهرش خواسته که جگر گوشهاش را به فروش برساند و از پول آن بخاطر سیر ساختن سایر اعضای خانواده استفاده کنند که با مخالفت پدر طفل، این کار نشده است.
همسایه دیگر ما که دکان سلمانی دارند شکایت مشابه دارند که کار نیست و فرزندان شان از گرسنگی به خود میپیچند و به مشکل آرام شان میسازند. همسایه دیگری ما کارمند شاروالی است و دو ماه میشود که معاش شان پرداخت نشده است. همسایههایی داریم که به گدایی رو آورده اند و دهها قصهی مشابه دیگر؛ تعداد زیاد اهالی این منطقه به خاطر کار به ایران مهاجر شدند که بیشتر شان را نظامیان پیشین تشکیل میدادند.
من(راوی این متن) نیز وضیعت اقتصادیام هر روز بدتر از دیروز میشود، پدرم سرباز بود و خودم کارمند ارگان امنیت ملی دوره جمهوریت بودم. دو سال قبل تحصیلاتم را تمام کردم و صاحب کار شدم و با پدرم همکاری میکردم، تازه زندگی ما داشت حال و رنگ میگرفت و پدرم که یگانه نانآور فامیل ۹ نفری ما بود، بخاطر که دخترش هم همرایش بازو داده و دوشادوش او کار میکرد خوش بود. تازه داشت نفس راحت میکشید که نظام سقوط کرد و سرنوشت ما افتاد به دست یک مشت آدمهای بیسروپا که نه انسانیت بلد اند و نه از طرز برخورد با مردم چیزی میفهمند. چند افغانی که داشتیم در مدت دو ماه خورده شد و یک ماه است که وسایل خانه خود را به فروش انداختیم، آنهم با قیمت ناچیز، وسایلی را که به قیمت سفید شدن موی پدرم و خم شدن کمرش در مبارزه خریداری کرده بود.
حالا با فروش وسایل خانه شب و روز خود را میگذرانیم. حیران به این هستم که وقتی وسایل خانه ما تمام شود با چی شکم خود را سیر کنیم. پدرم پیر شده که مطمئنم طالبان برایش اجازهی کار نمیدهند و در فامیل ما پسر جوان هم نیست که کار کند. بزرگترین فرزند خانواده من هستم، من که در حکومت طالب به جرم دختر بودن از تحصیل و کار محروم هستم، من که در مدت سه ماه آمدن طالب یگانه موضوع داغ که در همه جا سرش بحث شده و سرانجام از تمام حقوق محروم شدم، منی که طالبان با دیدن موهایم گناهکار میشوند، منی که با آمدن طالبان تمام برنامههای آیندهام را از دست دادم .امیدها و آرزوهایم در حد یک رویا ماند. دیگر در اخیر سال برای سال جدیدم برنامهریزی نمیکنم. در حال حاضر تمام تلاشم به دست آوردن لقمه نانی و سیر کردن شکم فامیلم است.
رسانهی نیمرخ! این پیامم را به طالبان برسانید و بگویید که قبلا هم بوتی نپوشیده بودم که تقتق پاشنهاش ایمان شما را به لرزه میآورد، بعد از این هم نمیپوشم. من همیشه همان لباس سیاهی را پوشیدهام که همرنگ روزگار ما زنان و دختران افغانستانی است. اما لطفاً اجازه دهید کار کنم. فامیلم به نان نیاز دارند، آب و برق به پول نیاز دارد، هر ماه ملای مسجد از ما پول میخواهد، بخاطر مصارف مکتب برادرانم به پول نیاز است، بخاطر مریضی مادرم به پول نیاز دارم.
من به کار و منبع درآمد نیاز دارم و از شما بخاطر ابتداییترین حقوق خود عاجزانه خواهش میکنم که به ما اجازهی کار بدهید، این نهایت بیچارگی و ناتوانی من به عنوان یک زن است که از شما خواهش میکنم به من اجازهی کار بدهید تا از گرسنگی نمیریم، در حالی که کار کردن حق اساسی و انسانی من است و کار برای پیدا کردن غذا در هیچ دینی برای هیچ کسی جرم و حرام نیست، پس چرا شما من و میلیونها زن دیگر را اجازه نمیدهید کار کنیم ولی اجازه میدهید از گرسنگی بمیریم؟»