معصومه را به خاطر فرار از منزل در چاه انداخت
برادرشوهرم یک مرد تندخو و بیرحم بود. مرد لاغراندام با جلد سبزه، ریش بلند و ابروهای پر حجم بود. زنان خانواده همه از او میترسیدند. شامها در خانه تا حرف از آمدنش میشد و یا کسی میگفت که حمید از...
برادرشوهرم یک مرد تندخو و بیرحم بود. مرد لاغراندام با جلد سبزه، ریش بلند و ابروهای پر حجم بود. زنان خانواده همه از او میترسیدند. شامها در خانه تا حرف از آمدنش میشد و یا کسی میگفت که حمید از...
جانم درد میکرد. به کلینیک نزديک خانه رفتم. کلینیک پر شده بود از زنان، در صف مریضان زیادی منتظر نشسته بودند.من نیز کنار آنها در صف منتظر ماندم. ناگهان چشمم به دختری افتاد که در آنسوی صف به زمین نشسته...
شوهرم یک سال بعد از ازدواج با خانم دومش، وفات کرد. بعد از وفات او مسئولیت همسر دومش نیز به گردن ما افتاد. من مجبور بودم که هم از چهار فرزندم نگهداری کنم و هم مصارف خانه و امباقم...
مادرم خیلی با من نامهربان بود. او دایم جنسیتم را به حیث یک نشانهی ضعف به رخم میکشید و مرا بابت اینکه دخترم سرزنش میکرد. او همیشه برایم میگفت «تو یک دختر هستی، یک سیاسر، حد خوده بفهم.»
وقتی پدرم مرا به شوهر داد، هیچ آشنایی با او نداشتم. فقط میدانستم که بیگانه است و در شهر تکسیرانی میکند. پدرم در بارهی شوهرم هیچ چیزی به من نگفته بود و من نیز میشرمیدم که سوالی در این باره...
خانوادهام با وجود این که با من مهربان بودند اما یاریام نکردند که در این سختیها پای تحصیلم بمانم. آنها ترجیح دادند که من شوهر کنم. از آنجا که هیچکس حمایتم نمیکرد. مجبور شدم که به حرف...
پس از سه ماه جنجال و مشاجره راحله موفق شد که از عزیز جدا شود و آن رابطهی پر از خشونت هفت ساله را با برگهی طلاق به پایان برساند.
وقتی سیزده ساله شدم یک پیرمرد 72 ساله به خواستگاریام آمد. مردم محل میگفتند که مرد پولداری است. مادرم چون شیفتهی پول و ثروت بود، با آنکه زندگی مان رو به بهبود شده بود، بازهم برادرم را...
خودکشی اسما همهی ما را ناراحت کرد. این موضوع برای ما غیر قابل باور بود، چون اسما دختر هوشیار و درسخوان بود. او از کودکی آرزو داشت که درس بخواند و در آینده یک وکیل شود.
مادرم همیشه سرزنشم میکرد، برایم آزادی نمیداد، به من قید میگرفت و نمیگذاشت خیلی به بیرون از خانه بروم. چون قبلا شاهد اذیتم توسط یک مرد بود و آن اتفاق را هرگز فراموش نمیکرد.
دو روز مانده به نوروز 1402 خورشیدی، اما حس میکنم امسال نوروز نیز از افغانستان کوچیده و رفته است. سالهای قبل عمه خدیجه پیش از سال نو سمنک میانداخت و وقتی در نوروز سمنکش سبز میشد، دیگ و دیگدان بزرگی...
خالهی صدیقه زمانیکه متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوتهای فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده کرد تا آنها را از هم دور بسازد و این پیوند را از...
فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالشها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتابدهنده واقعیتهای تلخ، امیدها و جریانهای مقاومت و مبارزات آزدیبخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشتهها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب
۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.