آفاق

آفاق

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر می‌شدیم. از ما...

افسانه‌ی «خون مقدس»

ازدواج برادرم با شبنم رنج‌آورترین موضوع در میان خانواده‌ی ما است. تمام این سال‌ها برادرم از همسرش متنفر بود و از او خوشش نمی‌آمد. اینکه برادرم با خانمش خوب نبود و زندگی خوبی باهم نداشتند همه‌ رنج...

زن مگر روز هم دارد؟

با شوق غذای شب را آماده کردم. غذا را مثل هر شب با نظم و تزئین خاصی روی سفره چیدم. همه کنار هم جمع شدیم تا غذا بخوریم. میان این زیبایی و سکوت ناگهان برادرم با نیشخندی به مادرم گفت:...

از سقط دخترم پشیمانم

هفت دختر به دنیا آوردم تا شاید که بتوانم پسر‌دار شوم. بارها حمل گرفتم به این امید که پسر باشد، اما دختر می‌بود‌. پس از تولد هر دخترم می‌ترسیدم از اینکه من پسردار نشوم و شوهرم با زن دیگری ازدواج...

صفحه 2 از 3 1 2 3