پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد
پدرم بیکار بود، مدتها میشد که کار نمیکرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نانخور بودیم و فقط پدرم نانآور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یکجا ده نفر میشدیم. از ما...
پدرم بیکار بود، مدتها میشد که کار نمیکرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نانخور بودیم و فقط پدرم نانآور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یکجا ده نفر میشدیم. از ما...
یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمیخواست. او آرزو داشت...
سال از عمرم گذشته است. وقتی 25 سال از ازدواجم گذشته بود، تصمیم گرفتم که به تحصیلم ادامه بدهم. تا صنف هفتم در مکتب درس خواندم، چون شرایط کشور خراب شد و من نیز جوان بودم، خانواده مجبورم کرد که ترک...
ازدواج برادرم با شبنم رنجآورترین موضوع در میان خانوادهی ما است. تمام این سالها برادرم از همسرش متنفر بود و از او خوشش نمیآمد. اینکه برادرم با خانمش خوب نبود و زندگی خوبی باهم نداشتند همه رنج...
با شوق غذای شب را آماده کردم. غذا را مثل هر شب با نظم و تزئین خاصی روی سفره چیدم. همه کنار هم جمع شدیم تا غذا بخوریم. میان این زیبایی و سکوت ناگهان برادرم با نیشخندی به مادرم گفت:...
نمیدانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.
محدودیتهای شدید گروه تروریستی طالبان بر حق کار زنان باعث شده که نظام اقتصادی بسیاری از خانوادهها از هم بپاشد و در برخی موارد حتا خود خانواده از هم پاشیدهاند.
هفت دختر به دنیا آوردم تا شاید که بتوانم پسردار شوم. بارها حمل گرفتم به این امید که پسر باشد، اما دختر میبود. پس از تولد هر دخترم میترسیدم از اینکه من پسردار نشوم و شوهرم با زن دیگری ازدواج...
حمیده نوعروس بود که شوهرش مشکل روانی پیدا کرد. فقط شش ماه از ازدواج شان گذشته بود که این اتفاق افتاد. او با پسر کاکایش، یوسف ازدواج کرده بود.
راضیه یک روانشناس است. او در شهر مزار شریف، مرکز ولایت بلخ کار و زندگی میکند. به قول خودش او زندگی سخت و دشواری را سپری کرده است تا به اینجا برسد.
وقتی عاقله باردار شد تلاش میکرد جنسیت جنینش را پنهان کند. اما کاری از دستش برنیامد و شوهرش فهمید که او باز دختر به دنیا میآورد. شوهرش به شدت عصبانی شده بود.
پسرم برای رفتن به دانشگاه و ادامهی تحصیلش به پول نیاز داشت. شوهرم مریض بود و کار نمیتوانست. برای همین تصمیم گرفتم که خودم کار کنم. به سختی توانستم این وظیفه را در شهرداری شهر مزار شریف...
فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالشها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتابدهنده واقعیتهای تلخ، امیدها و جریانهای مقاومت و مبارزات آزدیبخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشتهها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب
۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.