درددل یک ترنس: «حتا از مادری به یک ترنس ابا میورزند.»
مهره فابی، یک ترنس جندر افغان
کودکان ترنس به عاطفه مادری هم نیاز دارند. دل یک ترنس دختر، مثل یک دختر استریت میتپد که برای مادرش دختری کند، سر را بر بازوی امن مادر بگذارد و در آغوش وی بخوابد. وقتی چشم باز کند، مادرش او را (دخترم ) صدا زند، حتا اگر به اسم پسرانه خطابش کند. وقتی بیدار شود، با لبخند مادرش روبرو شود، دقیقن شبیه نگاه مادر به خواهر استریتش .
کاش بتواند مشکلات بیرونی خود را با مادر بیآنکه از درک نشدن بترسد، شریک کند و کاش مادر یک ترنس جندر، آنقدر حساس و آگاه باشد که در حمایت از او آماده باشد؛ چنانکه دختر زندانی شده در درون پسرش را با محبت و گرمی آغوش خود آرام کند و نوازش بدهد و چیزهایی بگوید که آن پیس، آن عجیب، آن بیچیز، آن بیرنگ نذری از آینده و خدایان خشمگین متعصب استریت حاکم بر کوچه و مکتب و محفل و … نترسد و به زندگی نظرش عوض شود.
اگر یک ترنس در خانه رنگ ناخن زد، لباس دخترانه پوشید، موهایش را دراز کرد، مادر اولین کسی نباشد که او را توهین و تحقیر میکند و به او میگوید: مرد هستی، مردواری باش نه یک «ایزک زنچه»!
ترنس دخترک اگر خواست کنار دختران استریت خانواده و قوم بنشیند و مثل آنها از زیبایی، نگاه دلربای پسر همسایه یا آشپزی و پیرهن تازه مد شده قصه کند، او را از مجلس بیرون نکرده و برایش زنچو، دخترچاپ، خاله…. خطاب نکند.
آره، آره البته مادر یک (ترنس دختر)، حتمن او را در نوزادی و بچگی مواظبت کرده، بوسیده، تر و خشک و بغل کرده است اما این همه را برای آن پسری که در حکم زندان روح دخترانه آن ترنس دخترک بوده، انجام داده نه برای من، آن روح زندانی در تن اشتباه.
ترنس دخترکی که برای انجام کارهای خانه میان بقیه زنان خانواده، دلش لک زده است، دلش خیلی میخواهد که قصههای زنانه را با او هم سر کنند و بگویند و بخندند و حتا او را به غیبت کردن شریک سازند… او را با خود به خرید چوری و خینه ببرند و (یک ترنس) برای پروانه شدن عجله دارد تا شبیه همه دختران، روزی در کوچه با خواهرخواندههایش تجربه متلک و شیطنت بکند ..
اما ترنس دخترک افغان که مادرش او را نمیتواند ببیند، نمیتواند حس کند و نمیتواند بشناسد، حتمن همه آرزوهایش را به خاک میبرد، او بعد از تصمیم مادرش به(پسر ماندن) و (مردواری بودن) به جهنم بچهبازی، در بین شعلههای وحشتناک آتش چشم شهوترانهای مافیای جنسی پرتاب میشود و فرار میکند.
خوراک مافیاهای تجارتی مواد شیمیایی (آرایشی _مخدر)، قمارخانهها، نایتکلپها و صحنههای کت واک (نوعی از نمایشهای مد و فیشن)، زیر دندان پلنگهای برند ریز ریز شده و بعد برای بقای حیات آن دخترک اشتباهی با تن فروشی زیر نقاب جراحیهای بیامان پلاستیک، فشرده و افسرده و بیرمق در کنجی گم میشود.
مادر !
نشنیدی که دخترت تو را از درون کالبد اشتباهی یک پسر چقدر صدا زد .
شنیدی که دخترت تو را از درون لباس پسرانه، زنگ به پا، چرخان و هراسان باز چقدر بلند صدا کرد؟
و حال میتوانی صدای دختری مچاله شده از زیر تیغ جراحیهای تجارتی که نیکرک ابی کاوبای با قرض خریداری کرده است و سرگردان کوچههای دفاتر مهاجرت به امید رسیدن به سرزمینهای بهشتی است، را بشنوی ؟؟
خدا میداند…