هزار و یک شب

از سقط دخترم پشیمانم

هفت دختر به دنیا آوردم تا شاید که بتوانم پسر‌دار شوم. بارها حمل گرفتم به این امید که پسر باشد، اما دختر می‌بود‌. پس از تولد هر دخترم می‌ترسیدم از اینکه من پسردار نشوم و شوهرم با زن...

خاطرات عروس ۱۱ ساله

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

خاطرات عروس 11 ساله

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

نامادری

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

سنگ صبور مادر

در حالی‌که ماه‌های سال را در دانه‌های تسبیح می‌شمرد اندک تبسمی هم روی ‌لبانش گل می‌انداخت. رو به دخترش کرد و گفت: «چله کلان شکست، بعد از این هوا گرم می‌شود، کوچه‌های گل‌آلود که خشک شد...

طلاق آغاز دوباره‌ی زندگی است

من و یاسین 10 سال زندگی مشترک را پشت سر گذاشته بودیم. بخش زیاد این یک دهه زندگی را با اختلافات و جنگ و خصومت سپری کردیم. دیگر نمی‌توانستیم این پیوند را ادامه بدهیم. آخرین گزینه‌ی ما برای رهایی از...

صفحه 2 از 25 1 2 3 25
-
00:00
00:00
Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00