روایتی از زخمهای جنگ
نخستین جشنوارۀ ادبی-هنری «زخمهای جنگ» از سوی موسسۀ حقوق بشر و دموکراسی افغانستان برگزار شد. این برنامه روز چهارشنبه، 23 سرطان 1400 خورشیدی با موضوع «قربانیان، عدالت و صلح» در کابل برگزار شد. در این...
نخستین جشنوارۀ ادبی-هنری «زخمهای جنگ» از سوی موسسۀ حقوق بشر و دموکراسی افغانستان برگزار شد. این برنامه روز چهارشنبه، 23 سرطان 1400 خورشیدی با موضوع «قربانیان، عدالت و صلح» در کابل برگزار شد. در این...
جانگدازتر از دیگران اشک میریخت; ظاهراً دختری بود که در حدودِ هفده یا هجده سال داشت. پیاپی تکرار میکرد که خودم را هرگز بخشیده نمیتوانم چون دلیل مرگ تو، من بودم. پرسیدم که چه نسبتی...
نویسنده: شکریه حجت شکریه از سفری که در سال 1396 در زادگاهش ولایت بغلان داشته است، از مسافرت به منطقه تحت کنترل طالبان خاطره تلخی دارد و هنوز هم تجربه آن سفر زندگی ورزشی و...
نویسنده: ریحانه غیور رابیح این روزها انگار که روح از وجود هر آدمی که به آرامش و صلح میاندیشد، رفته است. پدر و مادری نگران حال فرزندانشان خصوصاً دختران جوانشان هستند، دختران نگران از دست...
نویسنده داستان: آرزو نوری وقتی نام زن گرفته میشود ، من به یادی رخسار میافتم! بهترین دوست و همسایهام، میدانید رخسار کیست؟ صبر کنید تا برایتان بگویم او کیست؟ رخسار دختری بود از بامیان، او...
راننده در ایستگاه پایانی با انگشتانش به سوی کمپ بیجاشدگان در چهارراه قمبر رهنماییم کرد، وقتی به سوی کمپ میرفتم، از دیدن محیطی که هیچ زنی در آنجا به چشم نمی خورد و فقط مردهایی...
نویسنده: آرزو نوری گلبرگ، دوستم بود نه تنها دوست برابر با خواهرم، ما با هم بزرگ شده بودیم، دختری بود که بیشتر به فرشتهها میماند تا آدم خاکی . صبر او همیشه باعث حیرتم میشد،...
نویسنده: آرزو نوری خواهر من، دختری بود با موهای خرمایی، چشمانی آهو مانند و چهرهای چون مهتاب. آه؛ ریحانم چگونه میتوانم فراموش کنم، آن خندههایت را که امید برایم میبخشید. من دختر دوم خانه هستم...
نویسنده: مریم سپهر دقیقن یک هفته قبل۲۲ جوزای ۱۴۰۰ خورشیدی، بعدازظهر روز شنبه حدود ساعات سه و نیم بود که صدای پیامِ موبایلم توجهم را بخود جلب کرد. از بخش امنیتی موسسهای که در آن...
نویسنده: آرزو نوری به یاد دخترک معصوم کابلی قلبم آتش میگیرد هر زمانی که یاد دخترم را میکنم. او تازه هشت سالش بود، وقتی بر او تجاوز کردند. ما در شهر کابل زندگی میکردیم، مثل...
یکی از مخاطبان نیمرخ – کارزار «سکوت را بشکنیم» روزهای گرم تابستان و آخرهای ترم سوم و نزدیک امتحانها بود. من و دوستانم در شور و شوق همیشگی خودمان بودیم. خیلی سخت درس میخواندیم و...
خاطرات روزهای امارت شمال نرمی که به پرده اتاق میوزید و کنج پرده، صورتم را نوازش میکرد، خواب سحرگاهی را برایم شیرین کرده بود، اما صدای ناگهانی جیغ زن همسایه مرا از خواب پراند، او...
نیمرخ رسانهی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان میپردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.
2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.