عواقب کودک همسری و خشونت خانگی علیه زنان
«نسمیه»، خانم ۲۸سالهای است که در زندگی با دشواریها و سختیهای زیادی روبهرو شدهاست. او میگوید: به خواست خانواده و طبق فرهنگ، رسم و رواج قریه در سن کم ازدواج کردم. در خانهٔ شوهر، تنها...
«نسمیه»، خانم ۲۸سالهای است که در زندگی با دشواریها و سختیهای زیادی روبهرو شدهاست. او میگوید: به خواست خانواده و طبق فرهنگ، رسم و رواج قریه در سن کم ازدواج کردم. در خانهٔ شوهر، تنها...
حدیث نام زنی است که در شانزده سالگی به میل خود با پسر مورد علاقهاش ازدواج کرد. در کنار مسئولیت مادری و نگهداری از کودک، دوازده سال در نهادهای مختلف از مکتب تا ادارات دولتی...
سلطانه صنف ۸ مکتب بوده که خانوادهاش تصمیم میگیرند او را شوهر بدهند. او به مادر و پدرش التماس میکند که دستکم تا فارغ شدن از مکتب، موضوع ازدواجِ او را پیش نکشند. اما خانواده...
در روستا زندگی میکردیم. دوست داشتم ورزشکار باشم، اما در مرکز ولسوالی ما نیز هیچ کلپ ورزشییی وجود نداشت. از آن بدتر اینکه من یک «دختر» بودم. مردم روستا «ورزش» را «کاری بیفایده» میدانستند و...
«شوخی طبیعت» تعبیریست که در مورد ترنسها و طیفهای جنسیتیِ بیرون از دوگانۀ «مرد ـ زن» استفاده میشود. شاید در درستیِ این عبارت اما و اگرهای فراوانی بتوان یافت و حتا گفت که این «طبیعت»...
صابره وقتی ۱۸ سالش بود، عاشق یک سرباز کماندوی ارتش افغانستان شد. این سرباز رحمتالله نام داشت. صابره و رحمتالله هر دو در یک قریه زندگی میکردند. هرازگاهی رحمتالله به مرخصی میآمد و صابره بیقرار...
از 26 سال پیش شروع میکنم، زمانی که کمتر از هفت سال عمر داشتم و سیاهی دور اولِ حاکمیت گروه طالبان بر مردم بهخصوص زنانِ افغانستان مانند شب سایه انداخته بود. من دخترکی بودم که...
رحمانه، دختریست که در هشت سالگی از محبت پدر محروم شده. او سه خواهر و دو برادر دارد. برادرانش همه از او کوچکترند و یکی از خواهرانش نیز از او بزرگتر است. وقتی پدر رحمانه...
آرزو از کودکی با درد و رنج بزرگ شده و هر روزِ عمرش را از درون شکسته است، ولی با اینهمه هنوز زیباییاش از دست نرفته است. چشمان سیاهرنگ و درشتِ او در میان قصههای...
طبق معمول، سر وقت به سمت کلینیک حرکت کردم. در مسیر راه خانمهای زیادی را دیدم که در حال رفتن به کلینیک هستند. وقتی آنجا رسیدم، دیدم که بیماران و مراجعانِ زیادی پیش از رسمیات...
حوا دخترِ نازدانۀ خانوادهیی بود که از بدو تولد او را نمونهیی از پاکی، نزاکت و نجابت تربیت کرده بودند. او باید تبدیل به دختری میشد که دخترانِ قریه از او الگو بگیرند. حوا مورد...
مصروف خیاطی هستم که صدای زنگِ دروازه به گوش میرسد. اطهر را مقابلِ کولر خواب دادهام تا بتوانم باقیماندۀ مواد دمپایی را بدوزم. بهعجله تلیفون را میگیرم؛ صدای شوهرم میآید که «دروازه را باز کن،...