خواهر جان، دخترت آبروی ما را برد
در یک صبح دلانگیز از خواب بیدار شدم و چشمانم را مالیده به افق نگاه کردم. چشمانم در آسمان به تکههای ابری دوخته شد که نور تازه رسیدهی خورشید نیمرخ آنها را طلاکوب کرده بود....
در یک صبح دلانگیز از خواب بیدار شدم و چشمانم را مالیده به افق نگاه کردم. چشمانم در آسمان به تکههای ابری دوخته شد که نور تازه رسیدهی خورشید نیمرخ آنها را طلاکوب کرده بود....