گروه طالبان با تازهترین فرمان خود در رابطه به حجاب اجباری سختگیرانه، یک بار دیگر نشان دادند که بیخبر از دادوستد میان انسانهای امروزی و عاجز از درک شعوری ماهیت وجودی انسان در عالم هستی استند. انسانها صرف نظر از جنسیت و گرایشهای جنسیشان دارای حقوق مساوی استند و این حقوق بهگونة خودکار مستلزم مسؤولیتها و مکلفیتهای همسان در برابر قانون، جامعه و نهادهاست. انسانها با تجربة هزاران سال زندهگی و اندوزش دانش در حوزههای مختلف از درک بدوی و غریزی فاصله گرفته و مناسبات و تعاملات انسانی را بر پایة خرد و مدنیت و حقوق شهروندی بنیاد گذاشتهاند. برابری، عدالت و آزادی از جوهرهای اصلی زندهگی انسان امروزیست؛ بدون این جوهرها زندهگی تهی از ارزش، اخلاق و عقلانیت میشود.
این در حالیست که در افغانستان یک گروه عقبماندة ذهنی و ناآگاه از نظام کاینات و بیسواد در شناخت جهان و مناسبات انسانی، با هراسافگنی، حملات انتحاری، قتلهای هدفمندانه و کشتار مردم بیگناه، قدرت را به دست آورده، خودشان را مالک جان و مال مردم میدانند. این گروه تمام آزادیهای مردم را مصادره کرده و با مداخله به زندهگی خصوصی آنان، به کرامت انسانی و شعورشان توهین میکنند.
شقاوت و ستم طالبان به ویژه بر زنان، مرز ندارد. طالبان افزون بر آن که در نُه ماه گذشته نتوانستند که یک دولت مستقل، مسؤول و پاسخگو تشکیل بدهند و کمترین نیازهای اولیه مردم را فراهم بسازند، هر روز به دستورهای سختگیرانه و فرمانهای نابههنجار و دور از خرد در رابطه به موقعیت اجتماعی و سیاسی، آموزش و چگونهگی پوشش زنان میافزایند. آموزش دختران در نُه ماه گذشته بسیار ظالمانه مصادره شده است.
دختران هر روز در انتظار بازشدن مکاتب اند، اما گویا عطش زنستیزی و دانشستیزی و شکنجهگری طالبان را پایانی نیست. آموزش از ابتداییترین و بدیهیترین حقوق انسانی است و به همین دلیل در بیشتر اعلامیهها و کنوانسیونهای جهانی مادة صریح در این مورد وجود ندارد در عوض به انواع آموزش و حق کار و درآمد پرداخته شده است که پیامدهای پس از آموزش اند. این یک اصل غیرقابل انکار است که تحصیل و دانش و موقعیت اجتماعی، درآمد و استقلال به بار میآورد، در عوض عدم دسترسی به آموزش و تحصیل امکان توانمندی و استقلال زنان را نابود کرده به توزیع نامتوازن قدرت می انجامد. بیشتر زنان افغانستان که در گذشته، به ويژه در بیست سال پسین، با آموزش و فراگیری دانش صاحب کار، درآمد، موقعیت اجتماعی و سیاسی شده بودند، همه دستاوردهای خود را یکشبه از دست داده با آیندة مبهم و هراسناک روبهرو استند.
بنابر دیدگاه توهمآمیز طالبان، قدرت و سلطة بیچونوچرای مردانه با سرکوب زنان در حوزههای اجتماعی و اقتصادی و مبدل ساختن آنان به انسانهای ناآگاه، بیسواد و بیدرآمد، زمینة تملک و تلذذ بیشتر را در حوزة خصوصی فراهم میسازد.
زنستیزی آگاهانه و ساختاری، تبعیض و اپارتاید جنسیتی پایة اصلی سیاست طالبان است. در نُه ماه گذشته بیشترین فرمانها و دستورهای طالبان در مورد چگونهگی تحصیل، موقعیت اجتماعی و پوشش زنان صادر شدهاند. خوانش فرامتن فرمان تازة طالبان، سیاست سلطه بر زنان را به خوبی نشان داده تبیین میکند که طالبان زن را شئ و ملک میانگارند و با حجاب اجباری دست و پایش را میبندند. برای آنان گفتمان آزادی زنان و مالکیت بر بدن ناشناخته است و به چالشکشیدن این گفتمان در یک جامعة دینزده با ابزار آموزههای دینی و قرائت افراطی از دین به آسانی مقدور شده است.
طالبان با ایدیولوژی دینی افراطی خود زنان را تن محض میدانند که برای خشنودی و کامجویی مردان آفریده شدهاند. افزون بر قرائت طالبانی، دینخویی در افغانستان همواره سبب رانش زنان از حوزههای اجتماع، سیاست و اقتصاد بوده است. شرمساری افزون آنست که این نگرش ویژة طالبان نیست، بل شمار زیادی از شهروندان افغانستان در این دور بیهودة اسارت، احساس مردانهگی و غرور میکنند. این نوع نگاه در حقیقت، انکار خرد و شعور زن و امتناع از پذیرش زن به عنوان یک انسان برابر با مرد است و زن را به یک شئ در حد معامله تقلیل داده استثمار زن را در هیئت برده جنسی و بردة خانه گی مشروعیت میدهد و از لحاظ اجتماعی این امکان را فراهم میسازد که مردان با زنان بیشتر و ترجیحن جوانتر و زیر سن همخوابهگی کنند و عقدههای اجتماعی و جنسی خود را با سنگسار، خشونتهای فزیکی و روانی و توهین و تحقیر وصفناشدنی زنان ارضا نمایند.
پوشش یک پدیدة تکاملی- فرهنگی است که مبنای آن تنازع بقا است. انسانها برای بقا و مبارزه با طبیعت و جغرافیا بدن خود را پوشاندند تا از گزند گرما و سرما و آسیبهای طبیعت در امان بمانند. پسانتر تمدن و تجملگرایی انواع پوشش را به میان آورد. پوشش بر اساس جنسیت همچنان، یک فرآوردة تمدنی و فرهنگی متغییر است، چنانچه در بسیاری از تمدنهای کهن ناهمسانی چشمگیری در نوع لباس زنان و مردان وجود نداشت.
تغییر و استحالة پوشش همانند سایر پدیدههای تکاملی- فرهنگی در اثر رشد، توسعه و تغییر اقلیم اتفاق میافتد و ایدیولوژی دینی و دینخویی نمیتوانند جلوی آن را بگیرد. با بیان دیگر، ایدة پوشش ناگزیر است که با تغییرات اقتصادی، فرهنگی، معیارهای زیباییشناختی متفاوت نسلها و تغییر ذایقه و ذوق بشر، پوست عوض کند. به گونة مثال پوششهای دست و پا گیر دوران اشرافیت غرب در فرجام جای خود را با لباسهای سبک و کارآ دادند که هم مانع کار و گردش آزادانة انسان نیستند و هم دستیافتنیتر اند.
از سوی دیگرآموزههای دینی نیز پدیدههای فرهنگی اند. مراجع دینی با اصدار دستور و فرمان در زندهگی خصوصی مردم مداخله کرده از جمله پیروان خودشان را ملزم به نوع خاصی از پوشش کردهاند یا در حد توصیه، گزینش نوعی از پوشش را به صلاح جامعه دانستهاند. این در حالیست که آزادی انسان در گزینش پوشش مهمترین شاخصة یک جامعة دموکرات و باز است و هیچ لباسی نباید به اسارت و انقیاد بشر بینجامد و ابزاری برای استثمار گردد.
ستیزهجویی با آزادی، برابری و مظاهر فرهنگی در افغانستان تاریخ دیرینه و ریشهداری دارد. در این سرزمین زنان و دختران بهگونة رقتباری در گرما و سرما ناگزیر به پوشش خشن مورد پسند نظام پدرسالار و تفکر سنتی جامعه بودهاند. پس از اقدام ناکام شاه امانالله در رابطه به رفع حجاب و تحصیل دختران، داوود خان در زمان نخست وزیری خود به این امر مهم دست یازید و در جشن استقلال سال ۱۳۳۸ خورشیدی ملکه و شمار زیادی از زنان وابسته به دربار، نخبهگان و پسانتر عدة قابل توجهی از زنان در کابل و شماری از شهرها از حجاب سختگیرانه مانند چادری دوری جستند.
از آن روز تا اکنون مبارزه و کنشگری سیاسی و اجتماعی برای رفع حجاب و آزادی گزینش پوشش، یک گفتمان عمیق، معنادار و در عین زمان دشوارگذر و نفسگیر بوده است. با آمدن مجاهدین در سال ۱۳۷۱ زنان شهری و طبقة متوسط ناگزیر شدند که با دل ناخواسته به پوشیدن چادر و چادرنماز و پوشاندن سراپای بدن از حقوق، امتیازات و دستاوردهایی که به سختی بهدست آورده بودند، به نام صلح و اسلام بگذرند.
در دور نخست حاکمیت طالبان، زنان شهری نه تنها از کار و تحصیل باز ماندند، بل ناگزیر شدند تا تن به یک پوشش بدوی و نابههنجار که هویت مستقل هر فرد را پنهان میکند، بدهند و اینک در دور دوم استیلای این گروه متحجر و عقبمانده، خلاف لابی و همسویی طالب نماها و سادهاندیشانی که به تیوری نادرست تغییر طالب ایمان آورده بودند، طالبان حجاب سختگیرانه و پوشاندن چهره را اجباری کرده و سرپیچی از آن را جرم تعریف کردهاند و حتا از این هم فراتر رفته و برونشدن زنان از خانه را مشروط دانستهاند؛ این در حالیست که حجاب و پوشش هیچگاهی سبب محافظت زنان چه در جهان و چه در افغانستان نشده و زنان همچنان قربانی تجاوز، قاچاق، بردهگی جنسی، ازدواجهای اجباری و دیگر خشونتهای اجتماعی و جنسی بودهاند.
در نُه ماه گذشته زنان شهری افغانستان نه تنها امکان آموزش، کار و کسب درآمد خود را از دست دادهاند، بل با مقررات سختگیرانه دست و پا گیر هر روز افزونتر از روز پیش، به حاشیه رانده میشوند و حضورشان در زندهگی اجتماعی و اقتصادی انکار میگردد. این در حالیست که کنشگری، پرسشگری، تظاهرات مسالمت آمیز و اعتراض های مدنی زنان به شدت از سوی طالبان سرکوب شده است و هیچ قانونی برای حمایت از زنان وجود ندارد. از سوی دیگر، مجازات مردان خانواده یکی دیگر از ترفند های محیلانة این فرمانست که بدون شک به خشونت های عریان خانواده گی می انجامد.
ادامة این وضعیت امکان ازدواجهای اجباری و زیر سن را بیشتر میسازد، افراطیها، مالک زنهای دوم و سوم و چندم میشوند و راه پرسشگری و کنشگری را بر زنان میبندند. بحث اجبار و به انقیاد کشاندن زنان را بدون شک فقط به نُه ماه گذشته نمیتوان محدود کرد. در بیست سال گذشته با وجود تسجیل برابری و مساوات در قانون اساسی و شماری از قوانین زیر مجموعه و فعالیت نهادهای حامی حقوق زنان و برابری و به ویژه حمایت جامعة جهانی، زنان همچنان مورد خشونتهای عرفی و خانوادهگی قرار میگرفتند و در بیشتر موارد امکان دسترسی به عدالت رسمی را نداشتند. زنان شهرنشین با تفکر سنتی جامعه در جدال مدام بودند و هر روز به خاطر آموزش و کار، زخم میخوردند. زنان بیسواد، کمسواد و وابسته به خانوادههای سنتی به ویژه رنج مضاعفی را تحمل کردهاند و با وجود مراعات حجاب سختگیرانة چون چادری و عباهای سراپای تاریک، نه چیزی از رنجشان کاسته شد و نه چیزی بر عزتشان افزوده شد، زنان افغانستان چه با حجاب سبکتر و چه با برقع با عدم مصؤونیت همسان روبهرو بودهاند و انواع خشونتهای جنسی و اذیت و آزار کلامی و روانی را در همه جا، یکسان تجربه کردهاند.
گپ آخر اینکه حجاب از هر نوع آن، هیچگاهی ابژهنگری و هژمونی و سلطة مردانه را کمرنگ نساخته و از خشم بدوی و نگاه ستیزهجویانة قبیلهیی مردانه نسبت به زنان نکاسته است.