نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

دختر شیرپیره فروش روضه؛ آلاله‌ای روییده روی مخروبه‌های جنگ

  • نیمرخ
  • 23 سرطان 1402
روضه-سخی

نویسنده: تمنا عارف

در نقطه‌ای وسط مسیر گذشته و آینده، ناخواسته توقف داده شده است، فاصله‌اش تا پیروزی را سنجش می‌کند. آلاله(نام مستعار) دختری ا‌ست که برای دستیابی به رویاهایش به قول خودش به هفت خوان رستم قدم گذاشته بود. او از کودکی چشمش به ویرانه‌های جنگ باز شده است و روان کنجکاوش مسیر رویا هایش را تعیین کرده است. مسیر زندگی آلاله را طرح پرسش‌هایی از مادرش و شنیدن پاسخ‌های آن تعیین می‌کند.

آلاله می‌گوید: «در مکتب بی در و پنجره درس می‌خواندیم. دیوارها شکسته بود، سوراخ سوراخ آثار گلوله روی تخته‌سیاه درسی صنف باعث می‌شد چندین بار تباشیر بشکند، اما به دلیل این‌که تنها یک کتاب و آنهم نزد معلم می‌بود، ساعت‌ها باید از روی تخته نوشته‌ها و درس‌های استاد را در کتابچه‌های ما نوشته می‌کردیم، سقف صنف‌ها فروریخته بود. در آفتاب از گرمای شدید سیاه می‌شدیم و در باران از شدت آبریزی قلم‌، کاغذ ما و لباس‌های ما شسته می‌شد، و همین‌طوری ادامه می‌یافت. شاید صنف چهار یا پنجم مکتب شده بودم، یک‌روز که خیلی گرم بود به خانه رسیدم، کتاب‌هایم در دالان خانه انداختم مادرم در تنورخانه بود، پیش او رفته و ازش پرسیده بودم: مادر چرا مکتب ما مثل خانه‌های ما دروازه و دیوار و پوش ندارد؟ مادرم گفته‌ بود دخترم مکتب تان در جنگ ویران شده است، آنجا قرارگاه جنگ بود. دوباره پرسیده بودم؟ چگونه جور می‌شوند؟ او که خودش از فیض تعلیم و تحصیل محروم بود، برایم جواب داده بود: نمی‌دانم دختر مادر، بیش‌تر فردا از معلمت بپرس ولی راهش همین درس خواندن است. درس از جنگ هم جلوگیری می‌کند. فردای آن‌روز از معلم‌مان پرسیده بودم چه کسی در و پشت بام و ساختمان مکتب را جور می‌کند؟ معلمم در جوابم گفته بود انجنیران. همان بود که تصمیم گرفتم انجنیر شوم.»

او از تصمیم‌ها و رویاهایش با پدر و مادرش شریک می‌کند: «روزی دور دسترخوان غذا می‌خوردیم، گفتم من که مکتبم را خلاص کردم انجنیر می‌شوم. مادرپدرم هردو از درس و تعلیم محروم مانده بودند، هردو آفرین گفتند و پدرم از سرم بوسید.برایم اطمینان و وعده‌ی حمایت داد. گفتم ما هر روز در آفتاب و روی خاک مکتب می‌خوانیم و صنف‌های ما پوش ندارد، معلم ما گفت انجنیران ساختمان‌ها را آباد می‌کنند.»

جنگ، همانند ده‌ها خانواده دیگر، اقتصاد و وضعیت خانواده آلاله را نیز در امان نمانده بود، او در خانه‌ای تنگدست اما در دستان پدر و مادر حامی و رفیق چشم به جهان باز کرده است.

آلاله می‌گوید: «تازه صنف نهم شده بودم معلمان ما می‌گفتند این سه‌سال پایانی تلاش بیش‌تر می‌خواهد. یک شب که پدرم با مزد کارش از شهرداری برگشته بود. ازش تقاضا کردم که برایم نان‌کنجدی و شیرپیره خریداری کند یاهم تخم مرغ که مادرم بجوشاند و من در اطراف روضه دست‌فروشی کنم. پدرم ناراحت شد و دل‌آسایم کرد، برایم گفت من کار می‌کنم برای تو و مادرت، تو درس‌هایت را بخوان. قبول نکردم، نمی‌خواستم دست‌هایش در کار شهرداری آبله کند و همه را من فیس آمادگی و کانکور بدهم. پس از آن شیرپیره و نان‌کنجدی و گاهگاهی نبات‌ دست‌فروشی می‌کردم و از طریق آن فیس دو صنف آمادگی کانکور را پرداخت می‌کردم. سه سال همین‌طور ادامه داشت تا زمانی که از مکتب فارغ شدم.»

آلاله در کانکور به دانشکده انجنیری پل‌تخنیک کابل راه می‌یابد. در وضعیتی که خانواده‌اش فرسنگ‌ها دور از کابل، در بلخ زندگی می‌کنند.

از اشتیاق خود به انجینیری می‌گوید: «در کانکور هر پنج حق انتخابم را به ترتیب از دانشگاه‌های کابل و پل‌تخنیک شروع تا ختم به دانشگاه البیرونی همه انجنیری نشانی کرده بودم. نتایج که برامد به انتخاب دومم یعنی انجنیری پل‌تخنیک تعیین شده بودم، بسیار شادمان بودیم. اما این‌که خانه ما در بلخ بود، بضاعت مالی نداشتیم که کابل کوچ می‌کردیم. از یک طرف هم گپ مردم جمع شدنی نبود، نگران ما کرده بود. با این‌همه، پدر و مادرم مرا کابل فرستادند. مقداری پول پدرم داد مقداری خودم از دست‌فروشی حاصل کرده بودم. وقتی دانشگاه ثبت‌نام کردم سهمیه لیلیه دریافت نکردم، این یک مشکل جدی بود. ‌در یک لیلیه دخترانه جای گرفتم، فقط برای خواب ولی اعاشه و غذایش را نگرفتم چون پولم کافی نبود. با برگر، بولانی یا سوپ، گاهی یک گیلاس شیر و شورنخود شکمم را سیر می‌کردم. یادم نمی‌آید که یک‌نوبت هم غذای کامل خورده بودم.این‌گونه ادامه می‌دادم. مادرم چیزها را از من پت می‌کرد، یک روز برایم قصه کرد که مردم می‌گویند فلانی کمرش در جارو‌کشی و صفاکاری خم شده است، دختر جوانش را بی‌صاحب کابل روان کرده که درس‌خوان شود، در قوم و قبیله ما این‌طور یک کارها نبود. ما گوش‌های ما را برابر حرف‌های بیهوده پنبه گذاشته بودیم مردم در همه‌حال حرف می‌زدند.»

او در پنج‌سال دانشجویی‌اش تجارب دشوار تبعیض، نابرابری و بهره‌کشی‌های ناراحت‌کننده را در پیرامونش به‌چشم دیده یا تجربه کرده است.

«فضای دانشگاه و در کل تنهایی زندگی کردن برای یک دختر سختی‌های خودش را داشت. به طور نمونه از یک سواستفاده اذیت‌کننده بگویم، من در همه مضمون‌ها نمرات خوب می‌گرفتم. در سمستر چهار دور از انتظارم در یک مضمون شانس شدم، درخواست دادم که پارچه بکشم استاد آن مضمون مرا در صحن دانشگاه دید، گفت پارچه‌ات خوب نبود، بیا یک ساعت در خانه که اصلاحش کنیم، با عصبانیت گفتم به چه دلیلی باید خانه‌ات بیایم؟ دپارتمنت و اداره وجود دارد من درخواست پارچه‌کشیدن داده‌ام. پارجه را که در حضور هیأت اداره دیدیم من حق به‌جانب بودم ولی آن استاد با استفاده از شناخت خود دوستانش را اعضای هیأت ناظر ساخته بود تا رازش فاش نشود، حتا فکر می‌کنم آنها یک شبکه‌ی فساد و استفاده‌جویی بودند. او می‌خواست با شانس دادن من ازم استفاده جنسی کند، خانه‌اش در بلاک‌های محیط دانشگاه بود.این چیزی بود که بعضی دختران قربانی‌اش هم شده بودند. چیزی دیگری که باید می‌کردم این بود که کار پیدا می‌کردم تا مشکلات مالی‌ام رفع می‌شد، ولی تا آخر کار نیافتم. همه‌جای که مراجعه کردم تجربه کار یا یک بهانه دیگر می‌گرفتند.خلاصه سخت بود سپری کردیم.»

همچنان بخوانید

از مکتب تا کارگاه خیاطی؛ سقوط رؤیای زنانه

بنویسید زنان، بعد روی آن خط بکشید

چند دلیل برای رهایی از دست طالبان

آلاله یک‌و نیم سال پیش از برگشت رژیم طالبان به قدرت از دانشگاه فارغ می‌شود. او مدت یک‌سال را در یکی از شرکت‌های خصوصی ساختمان‌سازی به حیث مشاور سنجش مقاومت ساختمان به‌گونه قراردادی کار کرد و خوشحال بود.

«سرانجام دانشگاه را تمام کردم. آن وقت با ایمان به توانایی‌های خود در چند شرکت ساختمانی درخواست کار دادم. پس از چند ماه پاسخ یکی از درخواست‌هایم مثبت آمد، به حیث مشاور استخدام شدم، این‌که به خودکفایی مالی خود در آینده نزدیک اندیشیده می‌توانستم خیلی خوشحال بودم. حس عجیبی از آرامش و مثبت دیدن به زندگی دلم را آرام می‌کرد. یکایک روزهای سختم از زیر نظرم می‌گذشت و اشک‌هایم را می‌آورد. معاش که می‌گرفتم از گوشه آن مبلغ ناچیزی را(در حد توانایی‌ام) به دختران لیلیه‌ای که اول آنجا بودم وسایل و خوراکی خریداری می‌کردم. همان‌قدر ازم ساخته بود.»

همانند آلاله هیچ دختری و زنی منتظر از راه رسیدن روزگار اسارت و خانه‌نشینی و محرومیت نبود. آغاز صبح همان روزی که طالبان کابل را تصرف می‌کنند، آلاله آخرین معاش کاری‌اش را از بانک می‌گیرد و روز آخرش دردفتر کار می‌باشد.امرور همه‌چیز برایش مشتی خاطرات تلخ و شیرین مانده است و دیگر هیچ.

«به خواب هم نمی‌دیدم که ما دوباره به دوران سیاهی برگردیم. حس می‌کردم اگر اینها(طالبان) بیایند هم بخشی‌از نظام خواهند شد و همه‌گی سهمش در زندگی و امتیازات مادی و معنوی باقی می‌ماند؛ ولی آنطور که من و شاید همه دختران دیگر فکر می‌کردند نبود. ما بسیار طولانی رنج به موفقیت رسیدن را کشیدیم و بسیار زود و ساده از یک قدمی موفقیت فرسنگ‌ها دور انداخته شدیم. اوایل آن روز که بعد کابل سقوط کرد، قبل از رفتن به دفتر، رفتم معاشم را از بانک گرفتم به خانه روان کردم که شرایط در جنگ بسیار بد شده بود، آن آخرین معاشم بود. موترهای شهری از هر مسافر برابر یک تکسی دربست پول می‌گرفتند، راه‌ها هم پر ازدحام شده بود، از فواره آب تکسی دربست کردم شهرنو طرف دفتر رفتم، از سر و روی همه ما فهمیده می‌شد که بلایی در راه است. اطلاعیه ریاست شرکت در گروپ همکاران پخش شد که به دلیل شدت جنگ‌ها موقتاً کارها و فعالیت‌های شرکت تعطیل می‌گردد. برای من زنگ خطر همان اطلاعیه بود که چنان هم شد.همکاران بین هم تصمیم گرفتیم که غذای آن چاشت را همه یکجا بخوریم، تا رستوران بخارا که ده دقیقه راه بود از ازدحام زیاد نیم‌ساعت رسیدیم غذای ما تمام نشد بود که پایتخت هم تصرف و تمام شد.»

آلاله با بیان تلخ و سرشار از حسرت از راه‌هایی که نتوانست برود و کارهایی که نتوانست انجام بدهد می‌گوید: «دم طالبان هنوز راست نشده بود که فرمان‌بازی‌های شان علیه زنان شروع شد، هله زنان کار نکنند، هله زنان مکتب نروند، هله زنان در دفاتر نروند، هله زنان در ورزشگاه‌ها نروند؛ خلاصه تنها باقی ماند که بگویند هله زنان برای نجات از این مرگ تدریجی زهر بخورند و بمیرند، همین لطف را در حق ما نکردند. من هدف داشتم که از درامد خودم یک مکتب بسازم که ساختمانش را هم خودم طراحی و نقشه‌کشی کنم و تا سر انجام بنایش را خودم سرکار باشم، بعد برای دختران و پسران بی‌بضاعت امکانات فراهم کنم که درس بخوانند. برای پدر و مادرم که هر سختی را به خود قبول کردند تا به من بال و پر پریدن بدهند، سرپناه و آسایش فراهم کنم که باقی عمر شان را آرام سپری کنند و همین آرزوهای دزدکی که حالا نه‌تنها هیچ‌کدامش را نمی‌توانم انجام بدهم که خودم را هم نمی‌توانم به پیش ببرم. زندگی ظالمانه غیر قابل پیش‌بینی است.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: تحصیلحق آموزش زنان
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN