بعد از تسلط گروه طالبان، زنان و دختران زندگی دشواری را تجربه میکنند. در کنار منع آموزش و دیگر دستورهای غیر انسانی و زنستیزانۀ این گروه، زنان در محیط خانواده نیز با خشونتهای زیادی روبهرو هستند که بیشتر از سوی مردان خانواده اعمال میشود. در افغانستان بهعنوان يك جامعۀ سنتی، سالهاست که بستر همواری برای اعمال انواع خشونتها عليه زنان وجود دارد و با تمام تلاشهايی كه در دو دهۀ گذشته برای مبارزه با خشونت عليه زنان، بهويژه ازدواج اجباری و كودكهمسری صورت گرفته، نه تنها این فرهنگ غیر انسانی از بطن جامعه نابود نشد، بلکه با تسلط دوبارۀ گروه طالبان، افزایش فقر و بیکاری هر روز به گونۀ چشمگیری در حال گسترش است.
زنان پس از سرنگونی دور اول حاکمیت گروه طالبان، حداقل در یک دهۀ پسین در موجوديت قانون و نهادهای مدافع حقوق زنان و رسیدن به خودكفايی مالی، توانستند تا حدودی از سایۀ خشونتهای اجتماعی و خشونتهای خانوادگی فرار کنند، اما در دو سال گذشته به دليل حاکمیت گروه طالبان و نبود قانون برای حمايت از زنان و دختران، آمار خشونت علیه زنان به گونهای عام و آمار ازدواجهای اجباری به گونهای خاص افزايش يافتهاست.
سعیده (مستعار)، چند ماه بعد از تسلط گروه طالبان با فشار و تأکید خانوادهاش، تن به ازدواج اجباری با یکی از دوستان پدرش میدهد، او حالا مادر یک دختر شش ماهه است و از شرایط زندگی خود بهشدت ناراضی است. به گفتۀ سعیده، زمانی که گروه طالبان بر افغانستان تسلط پیدا کرد، پدرش نیز بیکار شد و بعد از آن بهخاطر فقر تصمیم گرفت او را که سومین دخترش است به ازدواج با یکی از دوستانش که وضعیت اقتصادی خوبی دارد، وادار کند.
او در گفتوگو با نیمرخ، دلیل تن دادن به ازدواج اجباری را اینگونه شرح داد: «بهخاطر آبروی پدرم چیزی گفته نتوانستم، با آنکه خواهر بزرگم که او هم قربانی ازدواج اجباری شده خیلی تأکید کرد که قبول نکنم، ولی ناچار شدم، قبول کنم.»
سعیده، سال دوم دانشگاه بود که گروه طالبان دستور به بسته شدن دانشگاهها برای دانشجویان دختر را صادر کرد، با آنکه قبل از دستور گروه طالبان، او از سوی خانوادۀ شوهرش از رفتن به دانشگاه منع شده بود، به گفتۀ خودش، شوهرش بیسواد است و خانوادهاش هم بسیار سنتی هستند.
پس از آنکه سعیده عروسی میکند، اجازۀ رفتن به دانشگاه و خیلی از آزادیهای فردی را از دست میدهد، البته که یکی از پیششرطهایش برای قبول کردن این ازدواج، رفتن به دانشگاه بود، اما پس از عروسی، خانوادۀ شوهرش اجازۀ رفتن به دانشگاه را به او نمیدهد و اندکی بعد، گروه طالبان تمام دختران را از حق تحصیل محروم میکند.
وقتی او در مورد بسته شدن دانشگاه حرف میزد، بغض سنگینی گلویش را میفشرد. «من بعد از عروسی، با دو گروه طالب روبهرو شدم، یکی در خانه و یکی هم در بیرون، شوهرم هیچ درک از آزادی و برابری ندارد، در اوایل خیلی تلاش کردم با او در این مورد حرف بزنم، ولی متوجه شدم که برای شوهرم تمام آن چیزی که زندگی مشترک را معنا میکند، پر کردن شکم زن و بچهاش است که آن را هم با کارگری و غریبکاری به درستی انجام داده نمیتواند.»
سعیده، تا قبل از اینکه متوجه باردار شدنش شود، چندین بار تصمیم میگیرد به زندگیاش پایان دهد، ولی بعد از باردار شدن مجبور میشود بهخاطر فرزندش دوام بیاورد و به ناچار زندگی کند.
به گفتۀ خودش، خشونت خیلی زودتر از تصور او وارد زندگی مشترکش شده و فقط دو ماه بعد از عروسی، بهخاطر نپوشیدن جوراب در بیرون از خانه، شوهرش او را لتوکوب کردهاست. برایم دردناک بود که برای نپوشیدن جوراب از شریک زندگی خود سیلی بخورم، پارسال تابستان، برای خرید بیرون رفته بودم. زمانی که برگشتم، شوهرم داخل حویلی بود، داشتم بوتهایم را میکشیدم که بدون هیچ حرفی با سیلی زد و گفت: (بار آخرت باشد که در بیرون جواب نمیپوشی و چپلک میپوشی.)
محدودیتهایی که بر سعیده در خانه وضع شده، کمتر از محدودیتهای وضع شده از سوی گروه طالبان بر زنان نیست، او حتی اجازۀ رفتن به خانۀ پدرش را ندارد. گاهی مجبور میشود پنهان از خانوادۀ همسرش، به خانۀ پدرش برود، پدرش نیز توجه چندانی به او نمیکند، سعیده میگوید: «پدرم هیچ احساسی نسبت به وضعیت من ندارد، با پولی که از عروسی من نصیبش شد، دو تا موتر تونس خریده که با برادرم در مسیر پلسوخته _ برچی، کار میکنند. گاهی که من به خانۀ پدرم میروم، میگوید: باید به خانۀ خود بروی، شوهرت ناراحت میشود. کوشش کن درست رفتار کنی، خدای نخواسته اگر طلاقت بدهد، در این وضعیت یک نانخور اضافه میشود.»
سعیده، با آنکه هنوز سن زیادی ندارد، اما مشکلات خانوادگی و رنج روزگار او را شکستهاست، او برای اینکه طفل دختر به دنیا آورده نیز از سوی شوهر و خانوادهاش سرزنش میشود. «زندگیام پر از مشکلات و تلخی است، از چه بگویم، زندگیام حیف شد. مریض که میشوم، حتی کسی مرا به داکتر نمیبرد.»
در کنار فقر، یکی دیگر از عواملی که باعث افزایش ازدواج اجباری شده؛ دستور منع آموزش دختران در مکتب و دانشگاه از سوی گروه تروریستی طالبان است. فرهنگ سنتی و زنستیز افغانستان در کنار تفسیرهای غیر عقلانی از دین، خانوادهها را برمیانگیزد تا دخترانشان را قبل از رسیدن به سن بیست سالگی و در بسیاری از موارد قبل از سن 18 سالگی وادار به ازدواج کنند.
سلطانه (مستعار)، دانشآموز صنف یازده مکتب بود که با منع آموزش دختران توسط گروه طالبان، از آموزش باز ماند و پدرش او را در تابستان سال گذشته مجبور کرد تا با پسر کاکایش نامزد شود. او که به سختی حاضر شد تا در این مورد حرف بزند، به نیمرخ گفت: «ازدواج اجباری هم بخشی از مرگ تدریجی است، اگر میتوانستم به مکتب بروم و تحصیلم را ادامه دهم، مطمئنم که به این سرنوشت دچار نمیشدم.»
او دلیل حرف نزدن در مورد ازدواجش را اینگونه بیان کرد؛ «اگر شرایط همینگونه پیش برود و مکتبها بسته بمانند و از سویی وضع اقتصادی همینگونه رو به نابودی برود، بیشتر دخترانی که از آموزش باز ماندهاند، مطمئناً مجبور میشوند به ازدواج تن بدهند. حالا حرف زدن من چه دردی را برای من و تمام دخترانی که مجبور به این کار میشوند دوا میکند؟»
به گفتۀ سلطانه، در مدت دو سال بعد از تسلط گروه طالبان، پدرش نه تنها او را بلکه خواهر دیگرش را هم به عقد پسر خالهاش که در اروپا زندگی میکند درآورده است.
سلطانه از پدرش در مورد ازدواج او و خواهرش اینگونه نقل قول کرد: «وقتی در خانه حرفی از ازدواج من و خواهرم پیش میآید، پدرم با افتخار میگوید؛ سن دختر از ۱۸ سالگی گذشت باید شوهر کند، حالا که امارت اسلامی مکتبها را هم بستهاست، ماندن دختری جوان در خانۀ پدر خیلی خوب نیست؛ من هم دخترانم را به شوهر دادم. اختیار دختر بهدست پدرش است، من هم بدی شما را نمیخواهم و به عقد پسرهایی که بالایشان اعتماد داشتم درآوردم.»
این تنها قصههای پر درد زندگی سلطانه و سعیدهاست که بعد از تسلط گروه طالبان، مجبور به ازدواج شدهاند، اما آنچه که چهرۀ افغانستان در زیر حاکمیت این گروه تروریستی نشان میدهد، خیلی بدتر و وحشتناکتر از آن چیزی است که در بیرون از افغانستان درز میکند.