زنان در بامیان با چالشهای جدی روبهرو هستند. کندوهای خالی، بیکاری، دروازههای بستهی مکتب و دانشگاه و حاکمشدن فرهنگ خشن و زنستیزانهی طالبان، هر روز رنج زنان را بیشتر میسازد. ازدواجهای اجباری افزایش یافته و حق انتخاب و تصمیمگیری از زنان و دختران گرفته شدهاست.
پس از سقوط افغانستان به دست طالبان، زندگی مردم به ویژه زنان در بامیان، از این رو به آن رو شد. در این روایت، وضعیت زندگی زنان در بامیان پیش از سقوط و پس از سقوط را با خانم مژده مهرگان، بررسی میکنم. مژده کارشناسی ارشد (ماستری) دارد و در یک دفتر شخصی کار میکند. از کار ناراضی است و از وضعیت بد طالبانی خسته شده؛ اما میگوید که چارهای نیست باید کار کند تا گرسنه نماند، با خانوادهاش در تأمین مصارف زندگی سهم بگیرد. مژده باور دارد که در این شرایط نفس حضور در دفتر برایش اهمیت دارد.
وضعیت زنان در بامیان پیش از طالبان
بامیان از امنترین ولایتهای افغانستان در دو دههی گذشته و پیش از سقوط افغانستان به دست طالبان بود. وضعیت زندگی زنان هر روز بهتر میشد. مردم بامیان، با حکومت مرکزی و محلی در پذیرش و ترویج دموکراسی و تقویت حکومتداری همکار بود. با وجود کمکاریها از سوی حکومت؛ اما بامیان پیشرو بود. با گذشت هر سال، شمار دختران در مکتبها و دانشگاهها افزایش مییافت. شمار آموزگاران زن در مکتبها و دانشگاهها بیشتر میشد. در دفترهای دولتی و غیردولتی هر روز کارمندان زن استخدام میشدند و روزبهروز شاهد تغییر مثبت در زندگی زنان بودیم.
زندگی مردم به لحاظ فرهنگی، هنری، اقتصادی و حقوق بشری رو به بهبود بود. زنان حق انتخاب داشتند و میتوانستند آزادانه زندگی کنند. وقتی برنامههای فرهنگی در بامیان برگزار میشد بیشترین اشتراککنندهها زنان بودند.
مژده میگوید: «به روزهای پیش از طالبان فکر میکنم، عکسهای جشنوارهی دمبوره، جشنوارهی راه ابریشم و مسابقهی دوچرخهسواری دختران به یادم میآید، سرم میترکد و دلم میگیرد. آخر از کجا به کجا پرتاب شدیم. این که حق ما نبود.»
مژده میگوید که پیش از طالبان وضعیت زنان در چند سال اخیر بهتر شده بود. زنان حق آزادی، حق تحصیل و کار و حق انتخاب داشتند. البته با کمی و کاستی. بیشترین ورزشکار زن از بامیان بودند. بیشترین گردشگران از خارج و داخل کشور به بامیان میآمدند. کارهای دستی زنان رونق یافته بود و زنان زیادی به حیث دکاندار و مدیران کافهها و رستورانتها، دست به کار شده بودند. همه امیدوار بودند که روزهای خوبی تجربه خواهند کرد. امید! این خیلی مهم بود؛ اما چه شد؟ انگار خوابی بود و با آمدن طالبان همه نقش بر آب شد.
زنان در سایهی سرد رژیم تکجنسیتی طالبان
با آمدن طالبان بیشترین آسیب را زنان متقبل شدند. ناامیدی در فضای شهر و روستا و در درون و بیرون خانهها چون دود سیاه و چون تیرهابری پخش شده و هر دم که بخواهی عمیقتر نفس بکشی خفه میشوی. فقط ماندهاست که تروریستان طالب به مردان بگویند که زنان و دختران خود را در خانه ببدند تا بدون اجازه آب و نان هم نخورند.
مژده میگوید: «زمانی که طالبان بر کشور مسلط شدند من در کابل بودم. نه تنها من، بلکه همهی خانوادهی ما وحشت کرده بودیم. دیگر افغانستان را قتلگاهی برای خود میدیدیم. فکر میکردیم که زنده نخواهیم ماند. جایی برای فرار نداشتم. بیشتر مردم از کابل به سوی روستاها رفتند.نمیدانم چه بگویم؟ خیلی روزهای سختی بود. از شهر میترسیدم. حوصله نداشتم. نه میتوانستم چیزی بخوانم، نه حوصلهی نوشتن و دیدن فیلم را داشتم. هیچ چیزی نبود که حالم را خوب کند. دچار مشکل جدی روانی شده بودم. فقط به این فکر میکردم که طالبان ما را به جرم زنبودن لتوکوب خواهند کرد و تصورات بد و بدتری ذهنم را میآزارید. البته، همانطوری که من فکر میکردم، بسیاری از زنان و دختران تجربه کردند. در خیابانها زنان و دختران را شلاق زدند و در زندانها بر زنان تجاوز کردند. این دردها، دردهای عمیق و فراموش نشدنیاند. من پاک روانی شده بودم. در خودم فرو رفته بودم و نمیتوانستم از نقطهای که به آن دیوانهوار خیره میشدم، چشم بردارم. یک ماه تمام در خانه نشستم. سپس از کابل به روستا رفتم. روستایی که مادرم در آنجا زندگی میکند و خانهی پدریام در آنجاست. با لرز و ترس به روستا رسیدم. هیچکس حال خوب نداشت.مادرم پیرتر شده بود. پدرم نگران بود. نگران خواهران و برادرانم.»
در بامیان هیچ زنی توقع چنین روزهای سخت را نداشت. زنان در بامیان از گذشته هم میدانستند که طالبان یک گروه تروریستی، خشونتگر و واپسگرا هستند. آنها یک بار دور اول رژیم طالبان را تجربه کرده بودند و دختران جوان نیز داستانهای بدی در مورد طالبان خوانده و شنیده بودند. زنان میدانستند که طالبان به هیچ ارزش مدنی و انسانی پابند نیستند.
در روستا نیز وضع تغییر کرده بود، از رخ زنان اندوه و نگرانی میبارید. هیچ زنی لبخند نمیزد. گویا همه منتظر بودند که چه وقت طالبان دستور قتل شان را صادر میکنند. دیدن آن همه ناامیدی، مژده را ناامیدتر میکرد.
او میگوید: «همه چیز در زندگی زنان تغییر کردهاست. تغییر از نقطهی صد به صفر. تغییر از اوج به عمق. دختر بامیانی از روی دوچرخه به زمین افتاد و تلاشهای چندیدن سالهی زنان نقش برآب شد.»
مژده در دفتر کار
مژده پس از رفتن به روستا؛ روزها، هفتهها و ماهها با نگرانی و سردرگمی سپری کرد. با کمک مادر و خانوادهاش تلاش کرد که از وضعیت بد روحی بیرون شود و خودش را جمع و جور کند. وضعیت اقتصادی خانواده هر روز بدتر میشد و کمکم آردی که در کندو بود میرفت که تمام شود.او میگوید که با کمک یکی از دوستانش در یک دفتر کوچک در بامیان کار پیدا کرد.
حال از روستا در مرکز بامیان آمدهاست تا کار کند و کمکهزینهی خانوادهاش باشد. در روزهای اول میترسید که مبادا از سوی تروریستان طالب مورد لتوکوب، شکنجه و آزار قرار گیرد. خبرهای لتوکوب زنان معترض در خیابانهای کابل را در تلویزیون دیده بود.
او میگوید: خیلی سخت میگذشت. دفتر و کمپیوتر هم برایش ترسناک بود. چون از دید طالبان نشستن یک دختر جوان در یک نهاد، ناجایز و جرم شمرده میشد. میترسید که به هر بهانهای در دام طالبان بیفتد و مورد شکنجه قرار گیرد؛ اما چارهای نداشت. باید کار میکرد. تصمیم گرفت ترس را از خود دور کند و به طالبان هم توجه نکند: «پس از آن در مسیر دفتر و اتاقم، وقتی از پیش روی طالبان تیر میشدم، هیچ توجهی به آنها نمیکردم. چند بار طالبان مرا در سرک ایستاد کردند و به لباسم گیر دادند. هشدار میدادند که دیگر باید حجاب داشته باشم و لباس دراز بپوشم.هیچ چیزی نمیگفتم. یک بار طالبان مرا در نزدیک دفتر کارم ایستاد کردند و گفتند که لباسم شرعی نیست باید حجاب کنم. گفتم که من همینطور راحت هستم، شما نگران نباشید. گذشت و رفت.»
مژده میگوید که وضعیت زنان در بامیان خوب نیست. زنان بیکار شدهاند. دختران اجازهی رفتن به دانشگاه و مکتب را ندارند. همه در وضعیت بد روانی قرار دارند. او میگوید: زنان در بامیان آزادیهای خوبی داشتند و بامیان یکی از شهرها پیشرو در راستای آزادی و دموکراسی بود، به همین خاطر فضای حاکم برای زنان بامیانی خفقانآور و کشنده است.
وضعیت فرهنگی-اجتماعی برای زنان کشندهتر از این روایتهاست. دختران حتا نمیتوانند در بارهی سرنوشت شان تصمیم بگیرند و به اجبار تن به ازدواج میدهند. مژده میگوید: «یک دختر از درهی فولادی بهزور و شکنجه به شوهر داده شد. نمیتوانم اسمش را بگویم. برادرش عضو طالبان است و خواهرش را به زور تفنگ به طالب دیگری دادهاست. این دختر راضی نبود و نمیخواست ازدواج کند. خیلی سخت است که در مورد وضعیت آن دختر فکر کنم. هیچ زنی نمیتواند بدون محرم و همراه مرد، از خانه بیرون شود. دیگر نمیتوانیم بدون محرم به بند امیر برویم و از جاهای تفریحی دیدن کنیم.»
فقر و گرسنگی بحرانزا است و بیشتر خانوادهها نانی برای خوردن ندارند. زمستان گذشته خیلی سخت گذشت؛ «همسایهی ما مادر میلاد، البته من نام خودش را نمیدانم. شوهرش یک کارگر ساده است. خیلی فقیر است. زمستان حتا بدون نان هم سپری میکرد. شوهرش روزانه با کراچی به بازار میرفت. اکثر شبها یک نان هم به خانه نمیآورد. مادر میلاد همیشه دعا میکرد که خدا طالبان را گم کند. نان و همه چیز را از ما گرفتند، حالا بچههایم گرسنه خواب میشوند. خوشبختانه کسی پیدا شد و او را به یک موسسهی مددرسان معرفی کرد. موسسه برایش سهماهه مواد غذایی کمک کرد. صاحب حولی هم کرایهی خانه نگرفت.» این فقط یک نمونه از کل جامعه است.
اگر وضعیت همینطور پیش برود، شاهد دشواریهای بیشتری در زندگی زنان خواهیم بود. زنان تا چه وقت میتوانند این وضع را تحمل کنند؟ کندوها خالی و سفرهها خالیتر میشود. کاری برای انجامدادن و راهی برای کسب درآمد وجود ندارد. روحیهی فرهنگ حاکم، هر روز باعث تضعیف زنان میشود. زنان؛ اما چارهای جز تحمل این وضع را ندارند.
مژده میگوید: با آن که امیدی برای بهبودی نیست؛ اما زنان تسلیم نخواهند شد و مبارزه خواهند کرد: «ما باید برای خود. امید ایجاد کنیم.»
دیدگاهها 1
این خیلی خوبه که جلو ظالم ایستاد شونیم و خواهیم شد.آفرین بر دختران و زنان وطنم که با قدرت خدایی و روح فرشته ای خود به سمت اهداف نیک و انسان بودن حرکت می کنند.آفرین بر قوم هزاره