رخسار
جوریه مادر سه طفل است، وقتی که خیلی کوچک بود او را به شوهر دادند، فقط جوریه نه! بلکه تمام خواهران او در سن کم عروس شدهاند. جوریه سه خواهر کلان دارد که همۀ آنها در قریههای دور زندگی میکنند؛ حتی در عید و مناسبات قریهای نمیتوانند همدیگر را ببینند. جوریه وقتی ۹ ساله بود پدرش را از دست داد و زمامت امور به برادران جوریه رسید، اقتصاد خانوادۀ جوریه چندان خوب نبود که همه تمام برادران ازدواج کنند، جوریه سه برادر دارد که هر یک از برادران او به نوبت خواهرانشان را به شوهر دادند و هر سه آنها با طویانه سه خواهرانشان ازدواج کردهاند. زندگی خواهران جوریه قابل تعریف نیست، هیچکدام آنها زندگی خوبی ندارند، هر کدامشان با مشکلی در زندگیشان روبهرو هستند، خواهر کلان جوریه زن سوم شوهرش است و مثل یک نوکر زندگی میکند؛ هیچ حق و حقوقی در خانۀ شوهرش ندارد و حتی سه وعده غذا هم به او نمیدهند، شوهر دو خواهر دیگر جوریه در ایران هستند و آنها بدون اجازۀ پدرشوهر و شوهرشان جایی رفته نمیتوانند، حتی بهخاطر مریضی کلنیک و شفاخانه نمیروند.
جوریه نامزد بود که بردار کلان او مادرشان را به شوهر داد تا هیچ مزاحمی یا بهقول خودشان نانخور اضافه در خانه نباشد و به گفتۀ زن برادر جوریه، من فقط به شوهرم خدمت میکنم. خدمت مادر و خواهرشوهرم را نمیتوانم. بعد از ازدواج دوبارۀ مادر جوریه، برادرش بلافاصله با خانوادۀ شوهر جوریه در ارتباط شد که هر چه زودتر عروسشان را ببرند. روز عروسی جوریه، آخرین دیدار با مادرش بود و بعد از ازدواج، خانوادۀ شوهر جوریه اجازه نمیدهند که جوریه خانۀ مادرش برود. برادرانش هم اجازه نمیدهند که مادر جوریه خانه پسرهایش بیاید تا خواهران در خانۀ آنها به دیدن مادرشان بیایند.
مادر و دختران بهخاطر دیدار یکدیگر حاضرند همه چیزشان را بدهند، ولی هیچکدامشان اجازۀ دیدار را ندارند. خواهران جوریه حداقل یکبار مادرشان را دیدهاند اما جوریه سه سال است که مادرش را ندیدهاست. او وقتی که به کلینیک میرود، کوشش میکند توسط کسی به مادرش احوال بدهد تا برای چند لحظه هم که شده، در مسیر راه مادرش را ببیند ولی تلاشهایش بینتیجه است و موفق نمیشود مادرش را ببیند. جوریه بهخاطر بیرون شدن از خانه و رفتن به کلینیک همیشه تحت نظر شوهرش است که مبادا جای دیگری برود. او از ازدواج و خانهداری خاطرات خوبی ندارد. او فقط از سختی و مشکلات و خانهجنگی حرف میزند، او از خود حرف میزند؛ از روزهای سختی که شوهرش ایران بود و خانوادۀ شوهرش او را مورد هرگونه خشونت قرار میدادند. چند روز برایش غذا نمیدادند، مراعات حامله بودنش را نمیکردند و تمام کارهای خانه را به جبر سر او انجام میدادند و اجازه نداشت که استراحت کند، حق نداشت لباس نو بخرد و بپوشد. طوری با او رفتار میشد که انگار وجود ندارد. در زمستان بدون لباس گرم، در هوای سرد بیرون از خانه کار میکرد، اجازه نداشت از خانه برود، تمام اطفالش را در خانه بهدنیا آوردهاست، او از مراقبت نشدن و پسدردی بعد از زایمان شکایت میکند و میگوید: درد کشیدم و کسی مرا به کلینیک نبرد، از درد زیاد کم شیر شدم و هر سه طفلم لاغر و به سوءتغذیه مبتلا شدهاند و باز هم هیچکس پروای اولادهایم را نکرد.
او حرف میزند، آنقدر دلش پر است که هرچه حرف بزند باز هم حرفهایش تمامی ندارد. پسر جوریه مبتلا به سوءتغذیه است و مجبور است مطابق توصیۀ داکتر به ویزیتهای مشخص شده، حاضر شوند. جوریه از دو دخترش حرف میزند که آنها هم به سوءتغذیه مبتلا هستند اما جوریه اجازه دارد فقط پسرش را با خود به کلینیک ببرد. به گفتۀ شوهر جوریه، دختر ارزش این همه زحمت را ندارد که هر هفته بهخاطرش کلینیک بروی. جوریه وقتی به طرف دختران لاغر و ضعیفاش میبیند و از اینکه شوهرش بین اولادهایش فرق ایجاد میکند، بهصورت مساوی محبت نمیکند و به پسرش بیشتر امتیاز میدهد، ناراحت میشود. زندگی جوریه از ابتدا خوب نبود و شرایط فعلی دخترانش، خاطرات ناخوشایند دوران طفولیت جوریه را دوباره برایش یادآوری میکند.
او میگوید: زندگی دختران سرتاسر به همین شکل است، هیچوقت به چشم انسان به دختران نگاه نمیشود، از هیچ امتیازی برخورددار نیستند، همیشه آخرین گزینۀ فامیل است و مورد هرگونه خشونت لفظی، فیزیکی و جنسی قرار میگیرد. زندگی پر مشکل، اولادهای مریض و ضعیف، ندیدن مادر، خشونتهای فیزیکی خانوادگی، جوریۀ ۲۱ ساله را تبدیل به یک خانم ۴۰ ساله کردهاست. او آنقدر ژولیده شده که شوهرش بارها گفتهاست تو خیلی زود پیر شدهای. باش که پولدار شوم؛ یک زن جوانتر خواهم گرفت، اما جوریه پروای حرف شوهرش را ندارد، چون او خستهتر از آن است که بهخاطر زن دوم گرفتن شوهرش ناراحتی بکشد و خودش را اذیت کند.