نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

دخترانی که می‌شناختم

  • نیمرخ
  • 12 جدی 1401
عادله زمانی

نویسنده: عادله زمانی

کودک پنج ساله بودم که با زن عمویم به کلاس‌های نهضت سوادآموزی در یکی از مناطق تهران می‌رفتم. زن عمویم آن سال‌ها زن جوانی بود که هیچ فرزند دختری نداشت. این بود که علاقه‌اش به من منحیث تنها دختر خانواده زیاد می‌نمود.آن سال‌ها دولت ایران کارزار بزرگی به نام نهضت سوادآموزی برای بزرگسالان بازمانده از مکتب به راه‌ انداخته بود.مادرم قبل از مهاجرت به ایران، توانسته بود از فرصت زندگی در شهر هرات استفاده کند و به مکتب برود، اما برای زن عمویم که زن روستایی به حساب می‌آمد، این فرصت پیش نیامده بود. همین بود که هر روز بعد از اتمام کارهای روزانه‌اش چادری سیاهش را به سر می‌کرد، در یک دست کتابچه‌ها و پنسل‌هایش و در دست دیگرش دست مرا محکم می‌گرفت و راهی صنف سوادآموزی بزرگ‌سالان می‌شد. دو پسر کوچکش پیش مادرم می‌ماندند و در عوض من با زن عمو می‌رفتم.

صنف‌های سوادآموزی در یک اتاق بزرگ و نورگیر برگزار می‌شد. درون اتاق با قالین‌های دست‌باف فرش شده بود. زنان و دختران دور تا دور اتاق نشسته بودند. دختران و زنان جوان کتاب‌های‌شان را کنار گذاشته و مشغول سر کردن پنسل‌های‌شان بودند. زن عمویم جای مشخصی داشت و همان‌جا می‌نشست. خانم معلم که در پیش روی صنف منظم ایستاده بود، حروف الفبای فارسی را به ترتیب روی یک تخته‌ی سیاه با تباشیر سفید می‌نوشت.

در آن صنف به غیر از زن عمویم، سه دختر دیگر نیز اهل افغانستان بودند. یک دختر کابلی که همیشه گیسوان بلندش را بافته و زیر چادری پشت سر رها می‌کرد، دختری از قوم سادات که چشمان عسلی خوش‌رنگی داشت و در فرصت‌های کوتاه استراحت تند‌تند راجع به نامزدش برای هم‌صنفی‌هایش قصه می‌کرد و آرام‌آرام می‎خندید و دختر پشتون که چشمان هوشیار داشت و در حین نوشتن سرمشق‌های معلم بر دفترش سورپیزوان(میخک) نقره‌ای بینی‌اش در نور آفتاب برق می‌زد.

من در تمام مدت صنف به آن دخترانی که می‌شناختم خیره می‌شدم و در ذهن کودکانه‌ام برای شان داستان می‌بافتم.دخترها هر روز مشتاقانه با کتاب‌های‌شان به صنف می‌آمدند. شور دختران افغانستان برای آموختن آنقدر زیاد بود که معلم ایرانی را به وجد می‌آورد. معلم ایرانی با ذوق تلاش می‌کرد تفاوت لهجه‌ی فارسی ایران و افغانستان را پشت سر بگذارد و مفهوم‌های ریاضی و ادبیات، جغرافیا و تاریخ را به دختران تشنه‌ی دانایی افغانستان منتقل کند.

وقتی به خانه برمی‌گشتیم زن عمویم به سرعت سراغ مادرم می‌رفت و بخش جدیدی را که یاد گرفته بود به او نشان می‌داد.گاهی از مادرم می‌خواست در پیشبرد کارخانگی‌اش با او کمک کند. من می‌دیدم که مادرم در آشپزخانه حین آماده کردن وسایل آشپزی چیزی را برای زن عمویم می‌خواند و او نیز حین پاک کردن نخود برای آشپزی فرداچاشت، همان جمله‌های مادرم را در دفترش می‌نوشت. لحظه‌ی عجیب از همکاری دو زن برای آموختن بود. لحظه‌هایی که در خاطرات کودکانه‌ی من به شکل ابدی حک شد. زن عمو، مادرم، و آن دختران کورس سوادآموزی، نسل دختران رانده شده از وطن بودند که می‌خواستند به هم کمک کنند تا بیاموزند و بخوانند.

روزهای بعد در مسیر نهضت سوادآموزی من زمزمه‌های زن عمویم را می‌شنیدم که لوحه‌های دکان‌ها را آهسته‌آهسته می‌خواند و لبخند شیرین بر لبانش نقش می‌بست. شیرینی دانستن آرام در جانش اثر می‌کرد. زن عمو داشت روان خواندن کتاب و نوشتن کارخانگی‌هایش را تمرین می‌کرد که سال تعلیمی به پایان رسید. تا دوباره ماه مهر(میزان) شد، زن عمویم برای سومین بار حمل گرفته بود و نتوانست درس‌هایش را ادامه دهد. خانم معلم چندبار از زن عمو خواسته بود برگردد، اما او با آن شرایط نتوانست به کلاس برگردد.

چراغ خوشی روشن‌شده در چشمان زن عمو کم‌کم بی‌فروغ می‌شد و من هرگز دوباره آن لبخند را بر لبانش ندیدم. در آن سال‌ها هزاران دختر به سرنوشت زن عموی من و دختران حاضر در صنف‌های سوادآموزی دچار شده بودند. جنگ‌های داخلی و بعد رژیم طالبان فرصت آموزش را از این دختران ربوده و آن‌ها را به گوشه‌های سیاهی سوق داده بود. بعضی اسیر ازدواج‌ اجباری شده و تعدادی مهاجرت کرده بودند. شاید تعداد بسیار کمی از آن‌ها توانسته بودند در وطن خودشان خرم و خوش‌بخت باقی بمانند.

تابستان امسال، روزی به یکی از اداره‌های امور اتباع خارجی در ایران مراجعه کردم. وقتی میان انبوه جمعیت در گوشه‌ای ایستاده بودم، دختر نوجوان و زیبایی به آرامی به من نزدیک شد. احساس می‌کردم با خود سخت در جدال است تا چیزی بپرسد. در نهایت از من پرسید: ما تازه به ایران آمده‌ایم، من در هرات درس می‌خواندم، آیا شما می‌دانید که دختران مهاجر افغانستان در اینجا هم می‌توانند درس بخوانند یا نه؟ 

این باور کردنی نبود. در یک لحظه‌ی خاص، هرسه دختر افغانستانی که روزی در نهضت سوادآموزی در تهران دیده بودم در برابرم ظاهر شدند. تو گویی این دختر هم همان دختر کابلی است با موهایش بلندش، هم همان دختر سادات است با چشمان عسلی‌ و هم همان دختر پشتون با میخک نقره‌ای که در روزنه‌ی آفتاب می‌درخشید. از نسل همان دختران بود؛ با همان درد محرومیت از آموزش، با همان اندوه آوارگی و با همان چشمان ترسیده از سرنوشت.

همچنان بخوانید

تاوان این انجماد چندساله را که خواهد داد؟

ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!

روایت یک زن از آوارگی تا ایستادگی

تاجایی که ممکن بود به او کمک کردم، اما مگر بغض گلوی مرا رها می‌کرد؟ هرلحظه می‌توانست لحظه‌ی ریزش اشک‌های من باشد. چطور ممکن است که به فاصله‌ی بیست سال یک درد دوباره تکرار شود؟ یک درد دوباره تحمیل شود؟ تاریخ همیشه گواه محرومیت زنان از حقوق اساسی و آزادی‌های فردی شان بوده است، اما به نظر من هیچ جغرافیایی شبیه افغانستان نیست. محرومیت زنان در این جغرافیا در طول تاریخ یکسره تکرار شده است. مادرکلان‌ها، مادران و دختران؛ همه یک درد مشترک را تجربه نموده‌اند. مگر نه اینکه چیزی باید تغییر کند؟

برای من که شاهد محرومیت دو نسل از دختران و شوق پنهانی‌شان برای رسیدن به حداقل‌های زندگی عادی بوده‌ام، لمس این درد بسیار عذاب‌آور است.

من در تابستان امسال در چشمان آن دختر سرگشته که ناامیدانه به دنبال دریچه‌ای برای درس خواندن و آگاهی و شاید راهی برای فرار از ازدواج اجباری بود، سه دختری را می‌دیدم که روزگاری در نهضت‌های سوادآموزی تهران دیده بودم.این اگر تکرار یک درد تاریخی نیست پس چیست؟

تاریخ این سرزمین همیشه شاهد خاموشی چراغ‌های خوشی زنانه و بریدن صدای زن بوده است. اما آنچه تحمیل‌گران این درد فراموش کرده‌اند، این است که تاریخ همیشه به یک شکل تکرار نخواهد شد. این در، همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد.دختران امروز جرأت پنهان شده‌ی مادران‌شان را نیز وام گرفته‌اند و برای روشنایی می‌رزمند. آن‌ها حتا با سختی می‌آموزند و می‌آموزانند تا چراغ آگاهی و دانایی را روشن نگه ‌دارند.

دختران امروز راهی پیدا خواهند کرد؛ حتا در آشپزخانه‌‌ها و خانه‌های شوهران‌شان کتاب خواهند خواند و بر برگ‌های سفید خاطرات خود از سیاهی‌هایی خواهند نوشت که بر آن‌ها روا داشته‌اند. آن‌ها به آنچه برای‌شان انتخاب کرده‌اند تسلیم و حذف نخواهند شد. هر نسل زنان این سرزمین آگاه‌تر از نسل گذشته به بار می‌آید. سرانجام، نور راهش را حتا از میان سیاهی پیدا خواهد کرد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: حق آموزش زنانمهاجرت
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
زن؛ به مثابه موجودی تماماً بدن!
تحلیل و ترجمه

زن؛ به مثابه موجودی تماماً بدن!

20 ثور 1404

نویسنده: سائمه سلطانی در تاریخ بشر، نگاه به زن، همواره نگاه تحقیرآمیز و فروافتاده‌ای بوده‌است؛ نگاهی که زن را موجودی زبون، پست، بی‌ارزش و تهی از عقل و خرد معرفی می‌کند. زن، نه به مثابه...

بیشتر بخوانید
ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!
زنان و مهاجرت

ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!

23 ثور 1404

نویسنده: سائمه سلطانی وژمه زن جوان ۳۴ ساله‌ای است که از ازدواجش حدود پانزده سال می‌گذرد. همسر او سه سال قبل وفات کرد و وژمه را با پنج فرزند تنها گذاشت. وژمه حدود دو سال...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN