حبیبه، هشت سال راه مکتب را بیوقفه پیمود. او اولین دختری در خانوادهاش میباشد که به مکتب رفته است. در خانه، همه او را «دختر مکتبی» صدا میزنند. مسیر مکتب را با آرزوهای بلندی میپیمود. «داکتر شدن» تصویر ذهنی و آرزوی او در آینده بود؛ نه تنها آرزوی خودش، بلکه آرزوی تمامی اعضای خانواده این بود که حبیبه روزی «داکتر» شود. خصوصا پدرش که دهقان است، میخواهد او را در لباس «داکتری» ببیند.
ذکاوتی که حبیبه دارد، نشان میدهد که او شایستهی «داکتربودن» است. از صنف اول تا هنوز اولنمره صنف خود است. معلمانش همیشه از نزاکت و لیاقت او قصه میکنند و او را نمونه میدانند. حبیبه در کنار درسهای مکتبش در جریان سال، زمستانها نیز کورسهای آموزشی را دنبال میکرد. از این برنامهها راضی بود و میپنداشت که به خواستههای خود میرسد. دغدغهی ذهنی او جز تداوم درس، چیز دیگری نبود. برای ادامهی درسهایش، طرح و برنامه داشت. هرازگاهی، نظرِ مرا نیز میخواست. از تجربههای خود برایش میگفتم.
حبیبه تصمیم داشت، دورهی لیسه را در کابل یا بامیان بخواند. برای این ارادهی خود، دلایل خوبی داشت. میگفت آنجاها مکان مناسب برای آموزش و یادگیری است. در پهلوی درسهای مکتب، میشود که سطح مهارتهای زبان، تکنالوژی، کمپیوتر و… را بالا برد. حبیبه باورش بر این است که نقل مکان در ذات خود یک دورهی سفر است. سفر در نفس خود آموزنده است. با سفر میشود، با فرهنگ جدیدی آشنا شد و شیوههای جدید روابط اجتماعی را فهمید. ویژگی دیگر حبیبه، کتابخوان بودنش است. بارها گفته است که در کابل میشود کتابهای زیادی خرید و خواند؛ اما اینجا در لعلوسرجنگل ولایت غور که زادگاهش است، کتاب پیدا نمیشود. او دوست دارد علاوه بر کتابهای درسی مکتب، بیشتر کتابهای تاریخ و رمان بخواند.
بهار امسال، چندهفتهای که از سال نو گذشت، مکتبها پس از قرنطین دوباره آغاز شد. در این مدت، حبیبه همراه با همصنفیها و رفیقهای خود، هر بامداد خندهکنان مکتب میرفت و نزدیکیهای ظهر، دقیق زمانی که خورشید عمود میتابید و آفتاب سوزان میشد، با لبان متبسم به خانه برمیگشت. پدرش هر وقتی که میدید، با لحن خوشی میگفت: «دختر مکتبی ما» آمد. مکتبرفتن حبیبه برای فامیلش نهایت خوشحالی بود و برای بقای این خوشحالی همه تقلا میکردند. این روند ادامه داشت، اندکاندک دهه سوم ماه اسد میرسد. خبرها پیهم از سقوط است. سقوط ولسوالی، سقوط ولایت. با گذشت هرشام، سقوطها بیشتر و بیشتر میشود. بالاخره، همهی رویاها و آرزوها سقوط و طالبان صعود میکند. اکنون حبیبه است و کنج خانه، این سیاست طالبان در قبال رویاهای حبیبه و آرزوی داکتر شدن اوست.