نویسنده: گیسو ارزگانی
هجوم پلیس بر محلات اسلامآباد و دستگیری مهاجران تشدید یافته بود. خانوادهٔ شش نفرهٔ شاکره اما از ترس دستگیری و اخراج اجباری به افغانستان، خود را در خانه حبس کرده بودند. سالگیرهٔ پسر 11 سالهٔ شاکره بود و صبح زود پدر خانواده تصمیم گرفت که قبل از بیدار شدن پسر، با گرفتن یک کیک کوچک او را غافلگیر کند.
هنگامی که تمام اعضای خانواده در خواب بودند، پدر آهسته آهسته لباسهایش را پوشید، کفشهایش را جفت کرد و آرام دستگیرهٔ دروازه را کشید. چند قدم داخل راهروی خانه شده بود که صدای بلندی شنیده شد. وقتی شاکره، مادر خانواده دروازه را باز کرد، گروهی از پلیسهای زن و مرد پاکستانی در راهرو بودند و خانه را محاصره کرده بودند. او فریاد زد :«اولادها بیدار شوید پلیس آمده.»
پدر خانواده را با دستان ولچ زده به پایین خانه انتقال دادند. کودکان هر کدام هراسان و نگران از خواب پریدند و هر کدام به هر طرف میدویدند. از میان 4 فرزند خانواده، تاریخ ویزای دو تن آنان منقضی شده بود که باید تمدید میشد و ویزای دیگران هم تاریخ زیادی نداشتند. شاکره دخترش را گفت: در دستشویی خانه پنهان شود و یک پسر مریضش که سالها است با بیماری دیابت دست و پنجه نرم میکند، مجبور بود جایی پنهان شود. مادرش او را گفت: داخل ماشین لباسشویی برود. در کنار ترس و دلهره پسرک میگفت: «مادر نفس کشیده نمیتوانم.» و مادرش گفت: «فقط تا رفتن پلیسها تحمل کن، دروازهٔ ماشین را کمی باز میگذارم.»
ابتدا پلیسهای زن و سپس مردان وارد محل اقامت شاکره شدند، پس از بررسی تمام خانه پاسپورت و اسنادهای اقامت آنان را با بدرفتاری بررسی کردند. پسری که تاریخ ویزایش تمدید نشده بود را میخواستند با خود ببرند، اما با گریه و التماس مادر منصرف شدند.
دشواری زندگی مهاجرت و تقلای شاکره برای دسترسی دختر و پسرانش به زندگی بهتر و آرام تا اینجا کارساز نبود، زندگی در ترس، دلهره و تنگدستی، سه سال است که گریبان او را گرفتهاست. در این مدت یکبار دیگر نیز شوهرش دستگیر و به افغانستان اخراج شده بود و او شش ماه در پاکستان با کودکانش بیسرنوشت مانده بود.
شاکره 39 ساله و اهل فاریاب افغانستان است، او مدتی در فاریاب معلم مکتب بود و سپس مدت 9 سال در مزار شریف و کابل در بخش صحی در سره میاشت ایفای وظیفه کردهاست. وقتی که گروه تروریستی طالبان سلطهٔ دوبارهٔ افغانستان را به دست گرفتند؛ شاکره هنوز مشغول خدماترسانی به مردم بود، اما محدودیت بر کار زنان و اشتراک شاکره در اعتراضات خیابانی زنان و عضویت در جنبش اعتراضی اتحاد و همبستگی زنان افغانستان در کابل سبب شد که رئیس شفاخانه سره میاشت که یکی از اعضای طالبان بود، او را زیر نظر گرفته و اخطار دهد. شاکره میگوید: « وقتی برای گرفتن معاش به بانک هم میرفتیم به ما زنگ میزد که کجا هستید، همین حالا عکس بفرستید.»
پس از مدتی اخطارها به تهدید تبدیل شد. طالبان شوهر شاکره را از کار برکنار کردند و پس از مدتی شاکره نیز از وظیفهاش منفک شد. وقتی هیچ راهی برای ادامهٔ زندگی در افغانستان نیافتند، آنها با فروش وسایل خانه ویزای پاکستان را تهیه کردند تا برای ادامهٔ زندگی، درس، تحصیل دختر و پسرانش به کشور همسایه پناه ببرند.
آنها در مارچ 2022 وارد اسلامآباد شدند. پس از یافتن سرپناهی کودکان نیز شامل مکتب شدند و کودک بیمارش نیز به غذا و ادویهٔ کافی دسترسی پیدا کرده بود، اما با گذشت ششماه روی خوش زندگی تمام شد و بچهها دیگر به مکتب رفته نتوانستند. در این مدت شاکره با استفاده از اسناد تحصیلی و تجارب کاریاش در بخشهای صحی در افغانستان به چندین نهاد در پاکستان درخواست کار داد اما بهدلیل مشکل زبان نتوانست کار پیدا کند، اما شوهرش در رستورانها و حتی کارهای شاقه مشغول کار بود.
شاکره که تجربهٔ نسبی در خیاطی داشت، در یکی از کارگاههای خیاطی در اسلامآباد مشغول کار شد و در بدل دوخت هر کالا 80 روپیهٔ پاکستانی مزد میگرفت. شوهرش نیز پس از مدتی در خیاطی مشغول اتوکاری لباس شد و به این ترتیب مصارف زندگی با مشقت فراوان به دست میآمد تا اینکه هر دو بیکار شدند و شاکره با اندک پولی که در دست داشت یک چرخ خیاطی گرفت. لوحهای بالای دروازهٔ خانهاش گذاشت و در خانه مشغول کار خیاطی برای مهاجران افغانستانی شد. شاکره تا امروز مشغول خیاطی است و تلاش میکند نانی برای کودکانش و پولی برای اجارهٔ سرپناهش پیدا کند، اما این تلاش و تقلا کافی نیست. هزینهٔ داروهای پسر مبتلا به دیابت کم نیست و همینطور غذای سالمی که باید به او رسانده شود.
شاکره میگوید: «هربار که پسرم میوه میخواهد، میگویم: فعلاً نیست پسرم، صبر کن. یک روز برایت میخرم، اما او قناعت نمیکند و اصرار دارد که همیشه همین حرف را میزنم.» درخواست پناهندگی آنها تاکنون از سوی هیچ کشوری قبول نشده و سازمان UNHCR نتوانسته کاری برای آنها انجام دهد.
شوهر شاکره برای بار دوم دستگیر و به افغانستان اخراج شدهاست. او اکنون با 4 فرزندش در پاکستان باید در برابر مشکلات مهاجرت و دشواری بیکاری و تنگدستی به تنهایی مبارزه کند. برگشت او به افغانستان زندگیاش را بهخطر میاندازد. از سویی تمدید ویزای پاکستان نیازمند پول هنگفت و زمان زیاد است، اما او با دستان خالی و ناتوان و خطر اخراج به افغانستان.