از میان انبوه آدمها در پیاده رو راهم را به سوی مارکیت که کفشهای لیلامی (دستدوم) میفروشند کج کردم، جاییکه در فصل سرما مشتری بیشتر دارد. کفشها کنار هم با نظم خاص چیده شده و همه داشتند کفش دلخواهشان را میپالیدند. در میان این همه چشمم به دختری افتاد که در داخل یکی از دکانها پشت میز کوچک که بالایش ماشین کفشدوزی قرار گرفته است نشسته بود، داشت تارهای کفشی که یک قسمتاش پاره شده بود را باز میکرد. دختری با بالاپوش سرخ، شلوار کوبای و ناخنهای لاک زده شده، درست برخلاف دستور گروه طالبان که گفتهاند دختران در بیرون از خانه لباس رنگی نپوشند.
در جاییکه زنان به ندرت برای خرید کردن میآیند، او در کنار پدرش که کفشهای لیلامی میفروشد کار میکند و کفشهای که نیاز به ترمیم دارد را درست میکند.
نزدیکتر رفتم متوجه شدم که داشت با گوشکی(هدفون) از موبایلش چیزی گوش میداد، سلام کردم پدرش جواب سلامم را داد، او هم گوشکی را از گوش اش بیرون کرد و کفش مردانه که در دستش بود را کنار گذاشت گفت؛ چه کار دارشتی لالا؟! گفتم دارم میبینم و بخاطر که بتوانم سر حرف زدن را همراهش باز کنم گفتم ببخشید مزاحم آهنگ شنیدن تان شدم، با خنده گفت “نه آهنگ نبود، درسهای انگلیسی است که از کورس داده، زیاد فرصت ندارم از همین خاطر هم کار میکنم و هم به آن گوش میکنم.”
سوسن دختر 17 سالهای که بعد از قدرت گرفتن گروه طالبان در 25 اسد 1400 از آموزش بازمانده است و حالا مجبور شده در کنار پدرش کار کند. “پدرم چندین سال میشه که مصروف همین کار است، ولی از پارسال وضع بازار بدتر شده و مردم کمتر خرید میکند و بیشتر کفشهای کهنه شان را ترمیم میکند.”
وقتی سوسن متوجه میشود که میزان درآمد پدرش کمتر شده و پدرش نمیتواند تمام مصارف خانواده شان را تامین کند، تصمیم میگیرد ترمیم کردن کفشهای مردانه که اکثرا دور دوزی و تبدیل کردن جالی نیاز دارد را از پدرش یاد بگیرد. “تنها پدرم تمام خرچ خانه را تامین میکنه و من هم فرزند بزرگ خانواده هستم. وقتی مکتبها بسته شد راهی دیگر جز کار کردن نداشتم. باز شروع کردم به یاد گرفتن این کار، بعضی کفشهای که خودما برای فروش میآوریم هم نیاز به ترمیم دارد و از بیرون هم مشتری داریم.”
او به دلیل مشکلات اقتصادی نتوانسته است برنامههای آموزشی که نیاز به پول بیشتر دارد را دنبال کند و حالا در یک مرکز آموزش زبان که از نگاه کیفیت خوب نیست، ولی هزینه اش کمتر است زبان انگلیسی میخواند. “راستش فیس کورسهای که خوب است خیلی زیاد است، یک ماه فیس کورس تقریبا مصرف یک ماه نان خشک ما میشه.”
وقتی در مورد بسته بودن مکتبش حرف میزد دستش میلرزد و گلویش را بغض میگیرد. “وقتی نظام جمهوری سقوط کرد و همه چیز به هم خورد با آن هم انتظار این همه نا روایی در مقابل زنان و دختران را نداشتم. برای من غیر قابل تصور است که کسانی بیایند مانع آموزش دختران شوند.”
قبل از سقوط نظام جمهوری، زمانیکه مذاکرات صلح آمریکا با طالبان در جریان بوده سوسن بارها مورد اینکه ممکن است طالبان تغییر کرده باشد از تلویزیون چیزهای را شنیده بود. ولی حالا طالبان را که مردم با آن سروکار دارد با اخبار که او از تلویزیون شنیده بود کاملا در تضاد است. “بارها شنیده بودم که میگفتند گروه طالبان در مورد رعایت حقوق زنان و خیلی از موارد دیگر به جامعه جهانی وعده سپرده است.”
در روزهای اول، زمانیکه طالبان دستور بسته ماندن مکتبهای دخترانه را اعلام کرده بود، سوسن باز هم امیدوار بوده که شاید بتواند دوباره به مکتب برود. “امیدوار بودم که مکتبها باز میشود. اصلا فکر نمیکردم مکتبهای دخترانه به گونه ظالمانه و به این آسانی بسته شود. هیچ کسی هم صدا بلند نکند.”
سوسن از شرایط و دستورهای حرف میزند که زنان و دختران را به آینده نامعلومی سوق میدهد و گروه طالبان هر روز بیشتر از روز قبل در اعمال این دستورهای ظالمانه سختتر عمل میکند. “خیلی سخت است از چیزهای که دوست داری دستبرداری؛ از درس، از آرزوها و حتا از رنگ لباسی که دوست داری بپوشی.”
به گفته سوسن، او از جمع دخترانی نیست که کسی برایش تعیین تکلیف کند. “وقتی شب به خانه میروم کارهای باقی مانده را هم با خودم میبرم، شب در هم درس میخوانم و هم کار میکنم. در یک دستم کتاب است و یکی هم کفشهای مردم. کار میکنم تا همیشه روی پای خودم بایستم.”
او از روزی حرف میزند که در آموزشگاه کاج انفجار شد و جان نزدیک به 60 دانش آموزش دختر را گرفت. “تازه داشتم به طرف دکان میرفتم که صدای مهیب آمد و بعد خبر شدم که در کورس کاج انفجار شده. نمیدانم بیشتر به کدام درد مان فکر کنم؛ به مردن که هر لحظه ممکن اتفاق بیافتد، به بسته ماندن مکتبها، به حجاب اجباری یا هم به اینکه نتوانی به خواست خودت جای بروی و زندگی کنی.”
سوسن آرزو داشته در دانشگاه کابل ادبیات بخواند و داستان کودک بنویسد. “به ادبیات خیلی علاقه دارم، فکر میکنم نوشتن خیلی قدرت دارد و میتواند باعث تغییر شود. برای من زنان نویسنده همیشه جذاب و قدرتمند بوده و میخواهم همانگونه باشم.”
او در مورد اینکه آینده نامعلومی در انتظارش است میگوید: “راستش اگر همینطور ادامه پیدا کند و هیچ کسی صدا بلند نکند معلوم دار است که آینده ما نابوده میشه. وقتی میبینم یک پسر کوچکتر از من حق دارد مکتب برود و خودش هر جای دوست دارد برود و لباس که دوست را بپوشد؛ برایم واقعا سخت است که بفهمم آنهای که مانع دختران در انجام این کار میشود منطق شان چه است.”
وقتی از پدرش در مورد سوسن میپرسم میگوید “سوسن برایم همیشه بهتر از پسر بوده و حیف که شرایط قسمی شد که نه کاری از دست من برمیآید که برایش انجام بدهم نه خودش کاری برایش انجام داده میتواند، ولی تلاش میکند انگلیسی یاد بگیرد. کاش صنف دوازده را تمام میکرد که بعد یاد گرفتن زبان انگلیسی کدام بورس کامیاب میشد.”
وقتی بخاطر حرف زدنش تشکری میکنم میگوید. “من کارم را خیلی دوست دارم و از اینکه برخلاف تصور اکثر افراد جامعه این کار را انجام میدهم خیلی خوشحالم. امیدوارم روزی شود که ترمیم کفشهای لیلامی برایم تفریح باشد، مکتبها دو باره باز شود من همچنان برای خواندن رشته ادبیات در دانشگاه کابل تلاش کنم.”