نویسنده: گیسو ارزگانی
وقتی روز کاریام در بخش تولید تمام میشد، بهسوی کامپیوتر میرفتم، تازهترین اخبار را چاپ میکردم. سپس با شوق وصفناپذیری به اتاق ضبط صدا میرفتم. همیشه و در همهجا، حتا در ذهنم خبر میخواندم. شبها موقع غذاخوردن به خبرهای تلویزیون گوش میدادم، زیرنویسها را به سبک گویندههای خبر، زیرلب زمزمه میکردم.
این روایت، بخشی از تلاشهای شقایق اکرمی، نویسندهی جوان اهل پنجشیر است که برای رسیدن به آرزوهایش بی وقفه میکوشید. وی جوان پرشور و باانگیزه و مستقل بود. کار میکرد و متکی به کسی نبود.
میگوید: «خبرنگاری به من آموخت چگونه کارهایم را با عشق و علاقمندی به بهترین شکل ممکن انجام بدهم و مسیر زندهگیام را در کدام جهت انتخاب کنم. بعدها دریافتم چقدر عاشق کار خبرنگاری هستم.»
شقایق، دانشآموختهی حقوق در یکی از دانشگاههای خصوصی افغانستان بود که دغدغهی رشد و رسیدن به جایگاهی را داشت. گاه فکر میکرد تلاشهایش کافی نیست. وقتی کارمندِ جدیدی در بخش خبر رسانهاش استخدام میشد، روزها بغض میکرد، افسوس میخورد که چرا برای رسیدن در آن جایگاه تلاش لازم را نکردهاست. او درگیر تلاش و رسیدن و به اهدافش بود که ناگهان تمام آن تلاش، انگیزه و اهدافش به خاک سیه نشستند و راهیِ قبرستان شدند.
دو هفته قبل از روی کارآمدن طالبان به آنها خبر دادند که در رسانه، فقط همکاران بخش خبر میمانند و بقیه کارمندان بهویژه «بخش تولید» بهدلایل اقتصادی از کار اخراج میشوند. شقایق در شوک بیکاری و خانهنشینی بود که نظام جمهوریت سقوط کرد و گروه طالبان بر افغانستان حاکم شدند.
او می گوید: «من در روز سقوط بهاندازهی سربازان، دکتران، معلمان زن، دختران دانشآموز، صدمهای ندیده بودم؛ بلکه صدمهی اصلی برای من زمانی اتفاق افتاد که دانستم اندوه و زجر واقعیت را نمیشود باخود حمل کرد.»
شقایق که هرازگاهی شعر میسُرایید، بعد از فاجعهی وحشتناکِ سقوط بهصورت جدی به شعر روی آورد… و در شعرهایش وضعیت زنان و دختران، جنایات، قتلها، سربریدنها، تجاوزهای جنسی، اختطافها و صدها جنایت ضد بشری دیگر را بهتصویر کشید.
باوجود محدودیتها بر کار خبرنگاران آزاد، که اغلب مجبور به تولید محتوا به اسم مستعار بودند، شقایق با اسم و چهرهی اصلی خود از فضای خفقانی افغانستان نوشت. بارها به او تذکر دادند که ممکن است امنیتش بهخطر بیافتد؛ اما دو سالِ پیهم از وضعیت زنان نوشت و فریاد انسانیاش را بلند کرد. برای شقایق، دشوارترین بخش روزنامهنگاری، رویارویی با رویدادهای جنایی بود، که در گذشته هرگز با آن مواجه نشده بود. باید واکاوانه بهزاویههای تاریک هر ماجرا پی میبرد و موشکافانه روایت میکرد.
شقایق میگوید: «باید ویدیوهای سربریدن، سنگسار، قتلهای دستهجمعی، لتوکوب زنان معترض و موارد دیگر را میدیدم. با دیدن یکی دوبار فقط گریه میکردم؛ اما در بار سوم و چهارم میتوانستم راجع به آنها چیزی بنویسم. باری با ویدیوی سربریدن سَر خورده بودم، به تنهایی نتوانسته بودم بار آنهمه زجر و اندوه را تحمل کنم. وقتی به پدرم نشان دادم، شوکه شد. قطعاً آن لحظه یادم نمیرود.»
شقایق برای ادامهی نوشتن در جستوجوی فرصتی برای آموزش نیز بود. او باری به یک مرکز آموزشی رفت که بیشتر بیاموزد. روزی که فرمان رهبر طالبان مبنی برعدم حضور دختران در مراکز آموزشی ابلاغ شد، او را از صنف بیرون کردند. با اندوه عمیق و صدای شکستهای میگوید: «قرار بود تا من از صنف خارج نشوم، درس شروع نشود. مدیر کورس آمد و از من خواست که همراهش بهاداره بروم.»
بعد از آن به شقایق و سایر دخترانی که به کورس آمده بودند، گفته شد که منتظر اطلاع ثانوی باشند. آن روز، هزاران دختر با روسریهای خیس و قلبهای شکسته به خانه بازگشتند.
بعد از این اتفاق، شقایق اکرمی تصمیم گرفت که در خانهی خود برای دختران مرکزی آموزشی ایجاد کند؛ اما طالبان به بزرگان محله و وکلای ناحیهها اطلاع داده بودند که مانع کورسهای آموزشی در خانهها و اشتراک دختران در مراکز آموزشی شوند. علیالرغم این، شماری از دختران در خانهی شقایق گردهم میآمدند و باهم درس میخواندند. پس از آنکه، از طریق ملاهای مسجد نیز اعلام کردند که مراکز آموزشی دختران دانشجو را مهرولاک میکنند، صنف خانهگی آنها نیز برهم خورد.
بعد از آن، خانم اکرمی در یک مرکز آموزشی زیرزمینی توانست وارد صنف خوشنویسی شود؛ اما پس از گذشت سه ماه، نیروهای امر بالمعروف طالبان وارد صنف آنها شدند. پس از بازجویی آموزگار، بار دیگر دروازهی کورس را به روی دختران بستند. تا اینکه آموزشهای آنلاین، آخرین گزینه برای آموزش دختران در افغانستان باقی ماند.
«پس از آن، دیگر از خانه بیرون نشدم. درگیریهای ذهنی خودم را داشتم. فرق بزرگی است میان کسانی که میتوانند اندوهشان را بیان کنند؛ با کسانی که چون من در خود فرو میریزند و میشکنند.»
با وضع محدودیتهای شدید بر کار رسانهای بهخصوص خبرنگاران آزاد، شقایق تصمیم به مهاجرت گرفت و بهگونهی غیرقانونی وارد پاکستان شد. وی اکنون از افسردهگی و بیسرنوشتی مطلق رنج میبرد. از ترس اخراج اجباری توسط پولیس پاکستان خود را در خانه حبس کردهاست. شقایق میگوید: « ما یک گروه داریم، وقتی پولیس به محلی برای تلاشی و دستگیری مهاجران میرود، در گروه اطلاعرسانی میکنیم، سپس از آن محل خارج میشویم که دستگیر نشویم.»
شقایق با همهی تلاشهایی که برای رسیدن به آروزهایش انجام داد، هنوز هم دست از تلاش نمیکشد. هیچگاهی تن به خاموشی نخواهد داد. او خواهد آموخت و خواهد نوشت از زنان و دخترانِ غمگین و ناامید و درهم شکستهی تاریخ. از آنهایی که به اندوه کامل تبدل گشتهاند. آخرین حرف او تأکید بر مبارزهی بیوقفهی زنان و دختران است: «ما بار دیگر با نیروی زیاد و اتحاد مستحکم برخواهیم گشت.»


